ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۲ ب.ظ

مسیر قربت

بچه روستاهایی مثل من صحنه نشستن مرغ روی تخم، برای بدنیا آوردن جوجه رو زیاد دیدن...

صحنه کرچ بودن مرغ مادر که تمام قد از جوجه ها و حتی از تخم ها دفاع میکنه رو زیاد دیدن...

و این صحنه رو هم دیدن که از یه جایی به بعد مرغ دیگه دخالت نمیکنه... و میذاره جوجه هاش خودشون با حوادث روبرو بشن...


نظام هستی بناش بر اینه... بناش بر اینه که هر شخصی رو تحت پرچم ولایت سر سفره ی خودش بنشونن...

اون جوجه ها تا یه جایی سر سفره مرغ مادر ارتزاق میکنن... حفظ میشن... امنیت دارن...

اما از یه جایی به بعد باید سر سفره خودشون ارتزاق کنن... حفظ بشن... و برای خودشون امنیت ایجاد کنن...

چون: دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید...

تا اسم رزاق حق در خودت نجوشه... تا محل ظهور و بروز اسم حافظ حق نشی... تا محل بروز اسم مومن حق نشی... فقط عاشق خدای موهوم در ذهنت هستی... تازه اگر باشی...

خدای حقیقی رو نه میشناسی و نه طلب میکنی...

میخوان اسماالله در درونت بجوشه تا خدای این اسما رو طلب کنی... و خدای مخلوق ذهنت رو رها کنی...


ابتدای این راه که به مرور تو رو با صحنه هایی مواجه میکنن که احساس بی پناهی میکنی... یا احساس تنهایی میکنی... قدری برای ما انسانها خاص هست...

مثل نوجوانی که پدرش بهش بگه از امروز دیگه خودت باید خرج تحصیلت رو در بیاری... اون نوجوان ممکنه حس غربت پیدا کنه... حس بی کسی کنه...

اما اینطور نیست...

دوست من:

 برای قریب شدن... باید غریب بشی...

اگر غریب شدی بدون منتظرت هستن... منتظر قربتت هستن...

مبادا فکر کنی غریب در راه حق، مطرود هست...

او در مسیر قربت قرار گرفته...

۹۶/۰۳/۱۴
ن. .ا

نظرات  (۱۷)

و چه بسا در مسیر قربت حق، علاوه بر حس غربت، گرفتار کُربت نیز خواهیم شد.
پاسخ:
این یعنی لحظه وصال بسیار عاشقانه هست...

همینطوره
۱۴ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۴ شبنم بیقرار
چه جوری؟
چه جوری باید خودمون ارتزاق کنیم؟
پاسخ:
باید بدونیم یکی از روش های خدا برای بار آوردن ماها اینه که بهمون بفهمونه تو عالم کل هم بشی این منم که رزق رو بهت میرسونم... و من در محاسبات تو نمی گنجم
من این رو چند جا گفتم:
وقتی قوم موسی به همراه حضرت به پشت رود نیل رسیدن... وحشت زده شدن... از طرفی جلال و هیمنه ی سپاه فرعون رو میدیدن... از طرفی دیگه بسته بودن راه پیش رو رو...
گویا بین مرگ و زندگی میدیدن خودشون رو...
اومدن پیش حضرت موسی و گفتن : الانه که نابود بشیم!...
حضرت موسی بهشون گفت: خدا با منه... ما نابود نمیشیم...
حضرت موسی بهشون نگفت: چه جوری ما نجات پیدا میکنیم...
خیلی مسئله مهمی هست...
من میخوام اینجا یه نظر شخصی هم اضافه کنم...
خود حضرت موسی هم نمی دونست قراره چه جوری نجات پیدا کنن...
چون مظهر اذا شاء ان علموا، علموا هست... تا مادامی که نخواد بدونه نمیدونه...
حضرت کی میخواد که بدونه؟... وقتی که خدا بخواد ایشون بدونه...
لذا تا میل پیدا نکنه که بدونه ، نمیدونه...
حضرت موسی هم تا لحظه آخر نمیدونست قراره نیل باز بشه... وقتی خواست بدونه (میل پیدا کرد که بدونه) دانست...

ما همواره در زندگی در این امتحان قرار خواهیم گرفت....
به خدا میگیم: خدایا چه جوری میخوای بهم رزق برسونی؟...
خدا میگه اگه قرار بود بدونی چه جوری که عبودیت معنا نداشت...
تو اون چیزهایی که میدونی و برات حجت شده که درسته انجام بده... من بهت میرسونم...
جالبه اگر کنار یه ولی خدا هم قرار بگیرید همین حال رو خواهید داشت...
بهش میگید من الان چکار کنم؟
میگه: حالا فکرات رو بکن... ان شا الله یه راهی پیدا میشه
سلام
هم این مطلبتون هم مطلب قبلی من رو یاد این مبحث انداخت....الان فکر میکنم خوبه بیان بشه
فرازهایی از دعای مشلول میگه: یا صاحب کل غریب یا مونس کل وحید....
ای همنشین هر غریبی،ای مونس هر تنها...
یادمه استاد یکبار سر کلاس از متاهل ها پرسیدن بعد ازدواج تنهاتر شدین؟ و همه تایبد کردن...حتی کسانی که خیلی همسران خوبی داشتن...
ما اون موقع خیلی تعجب کردیم و استاد گفت اصل بر همینه...
این بخشی از تکامل ازدواجه...مجردها فکر میکنند با ازدواج از تنهایی درمیان،اما انسان متاهل میفهمه که تنهایی اش با همسر پر نمیشه...و احساس غربتی که اون فرد متاهل داره به مراتب بیشتر از مجردیش هست(البته این مسئله کل هست و رو تک تک موارد و جزییات بحثی ندارم) خلاصه،استاد میگفتن این مسیر بی بدیل الهیه...که باید غریب بشی و این غربت رو بچشی تا خدا صاحبت بشه
و هر چه غربت رو بیشتر حس کنی،این صحبت و هم نشینی خدا هم بیشتر می چشی...
هر کس به اون اندازه که صاحبه،غریبه...
به اون اندازه که تنهاست،خدا انیسشه... و این اصل خیلی جالبیه...جای حرف زیاد داره،من فکر میکنم الان مفهوم رو رسوندم و بیان کافی بود...
*
ممنون بابت مطالب خوبتون...راه فکر رو باز میکنن...
 
پاسخ:
سلام علیکم

فرمایشات شما کاملا درسته...
اما فهمیدن ماهیت این تنهایی به عقلانیت طرف هم بستگی داره... بعضی ها بعد ازدواج وقتی میبینن اون ایده آلیسم ذهنی شون از ازدواج تحقق پیدا نکرد فکر میکنن مشکل از همسرشونه و باب اختلافات باز میشه...

همه اینهایی که فرمودید ترسیم نظری راه پیش روی ما هست...
باید در ورطه اش قرار گرفت... وقتی انسان در ورطه اش قرار میگیره همون به وقتش ها رخ میده... و خوبه که رخ میده...
برخی از فضائل و رذایل انسان قیام میکنه که تا وقتی در اون ورطه نبود برای شخص نمودی نداشت...
لذا اصلا تعجب نکنید از کسی که خیلی خوب حرف میزد اما در شرایطش که قرار گرفت در مسیر دیگری قرار گرفت...


۱۴ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۰ شبنم بیقرار
یعنی منظورتون اینه که راهشو خودش بهمون میگه هر زمانی که لازم باشه؟ مثل همون آیه ای که توی سوره مریم هست که به حضرت مریم گفتن درخت نخل رو تکون بده برات خرما میریزه؟
اگر خودش راهشو نشون بده همین کافیه!
پاسخ:
راستش یکی از محاسن عالِم شدن (عالِم الهی) شدن اینه که میفهمیم خداست که هادیه...
رجوع کنید به این مطلبی که در فانوس جزیره نوشتم....
هر وقت حوصله داشتید برید و با طمانینه بخونید: http://azf06.blog.ir/post/859
سلام
یعنی خب کسی که همسرش بهش محبت میکنه هم احساس تنهایی میکنه؟ محبته زیاد ها"نه تامین مایحتاج ضروریه زندگی فقط"
منم همیشه گفتم انسان همیشه تنهاست و این مساله همیشگیه یعنی حتی بعد ازدواج انگاری ذات انسان باشه 
براساس تجربه های مجردیم میگفتم این حرف رو نمیدونستم که واقعا درسته ... فقط حسم این بود و چه قدر هم مخالفت شنیدم
اما واقعا کسی که همسرش پر از محبتش کرده بازم احساس تنهایی میکنه؟
یا اصلا اینطوریه که باید این محبته دچار خدشه بشه حتما؟!!
پاسخ:
من قبلا هم گفتم:
من حدود 5 الی 6 سالی هست که ازدواج کردم...
بعد از ازدواج رفت نزد ولی خدایی ... گفتم: همسرم اون اندازه که من دغدغه ی معنا دارم... دغدغه نداره... 
گفتم: خیلی خوبه... مذهبی هست... اما خیلی دغدغه مند نیست در مسائل مذهبی... 
اون ولی خدا فرمود: تا میتونی بهش محبت کن... حل میشه... فعلا طلب اولیه اش تویی ... اگر تو درست بهش محبت کنی... طلب فطری اش قلیان میکنه... اونوقت طلب اولیه اش میشه خدا... میشه حقایق...

تنهایی که انسان با وجود همسر خوب و همدل احساس میکنه شاید خیلی پخته تر از تنهایی باشه که در دوران مجردی احساس میکنه...
مثل این میمونه شما در یک خانه کوچک و در جای نامرغوب زندگی میکنید... به شما بگن اگر خانه ی جدید و نو بزرگ در جایی عالی به شما بدن حاضرید به خاطر خدا اون خونه رو هبه کنید؟...
خیلی که خوب باشید میگید: آره...
و فرد دیگری رو فرض کنید که در همون خونه عالی و بزرگ زندگی میکنه... با همه جاش خاطره داره... لذت هاش رو درک کرد... اما وقتی فهمید خدا دوست داره اون خونه رو هبه کنه... از اون خونه گذشت...
این دو تا خیلی با هم فرق دارن...
کمالی که در دومی هست در اولی نیست...
قرار نیست محبت دچار خدشه بشه... بنا هست محبت به همسر بره در سایه محبت خدا...
اونوقت در عین این که با همه وجودش همسرش رو دوست داره... حاضره به خاطر محبتی که به خدا داره از همسرش بگذره... مثلا رضایت بده همسرش بره شهید بشه...
یعنی دلیل محبتش به همسرش محبت خداست... چون خدا رو دوست داره همسرش رو دوست داره...
۱۴ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۵ پلڪــــ شیشـہ اے
یعنی موقعیت جوشیدن این ها رو خدا باید پیش پای من بگذاره؟! یا نه!؟ بعد مگه من می تونم اصلا درک بکنم صفات خدا رو که بخواد درونم بجوشه؟! درک من از این صفات صرفا در حد یک لفظ مگر نیست؟! در این صورت اون جوشش هم شاید برای من حجاب بیشتر باشه. نمیدونم منظور حرفم را رساندم یا نه.
پاسخ:
بله... به اندازه وسعت فهم و درک خودمون میتونیم درک کنیم اسما و صفات الهی رو...
اگر هیچ درکی نداشتیم که اصلا لقا الله غیر ممکن بود... راه شناخت خدا مطلقا بسته میشد... 
در حالی که هر کسی میتونه به اندازه وسع خودش خدا رو بشناسه... خودش فرمود: کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف...
بله در ابتدای راه در حد لفظ هست اما اگر شما مثلا صفت جود رو در خودتون تقویت کنید به همون اندازه که این صفت در شما پیاده شد و راسخ در نفس شما شد با اسم جواد خدا در شما تجلی داره...
شما یک انسانی که خیلی اهل جود هست رو مقایسه کنید با انسانی که اهل امساک (بخیل) هست...
وقتی با هم مواجه بشن به یک نیازمند... اون اهل جود دوست داره خیری به اون سائل برسونه و اگر نرسونه حالش بد میشه... اما اون بخیل نه تنها دوست نداره کمکی بکنه بلکه اگر سائل اصرار کنه عصبانی هم میشه... چه بسا چند تهمت هم به سائل بزنه... یا به تمسخرش هم بگیره

وجود و عدم وجود یک صفت اون هم در اندازه ای محدود چقدر روی حال و روح انسان تاثیر داره...
یکی از دلایلی که جهنمی ها در روز قیامت عذاب میشن اینه که مثلا اثری از اسم غفار خدا در وجود خودشون نذاشتن... در دنیا اصلا اهل گذشت مغفرت نبودن... لذا چون این کانال در وجودشون بسته هست... غفاریت خدا رو دریافت نمی کنن...
یعنی اسم غفار خدا همه جا ساری و جاری هست... اما جهنمی ها چون بهره ای از این اسم نبردن و در دنیا این اسم رو در خودشون پیاده نکردن... بهره ای از غفاریت خدا نمی برن...

حتی خودمونی بگم: خدا میخواد مورد مغفرت قرارشون بده... اما اونها نمی خوان... چون سنخیتی با اسم غفار ندارن...
حتما ما نمی تونیم اسما و صفات الهی رو به نحو تام در خودمون پیاده کنیم... اما به اندازه وسع خودمون می تونیم... و اصلا برای همین اومدیم به این دنیا ... 
بعد اگه کسی محبت ندیده باشه یا کم دیده باشه چی؟
حالا مثال اون مرغه رو نمیتونم بزنم چون مراقبت از جوجه هاش ذاتیشه... درمورد انسان این کمبودهایی که هست گاها چجوری فرد رو سوق میده به سمت این اسماء خداوند؟
حالا الان مساله جبار بودن خدا البته مطرح میشه
یعنی کسی که کمبودی داشته باشه خدا براش جبران میکنه و از همون طریق هم طی طریق میکنه به مراحل بالاتر؟

چجوری اسماء خدا در وجودمون محقق میشه؟!
این به اون حال خوب که گفتین مربوط میشه؟
چجوری حالمونو خودمون خوب کنیم؟

بعد اون عهدی هرکس با خدا در دنیای قبل داشته که خیلی تاثیر گذاره توی فکر و رفتارش در این دنیا چی میشه؟
بعضیا بدعهد بستن....
پاسخ:
نمیدونم منظورتون از محبت ندیدن ، در زندگی مشترک هست یا قبل ازدواج...
این نظری که میگم نظر شخصی من هست... لذا ممکنه همراه با خطا باشه... پس خودتون روش فکر بفرمایید...

"مهمترین" مساله ای که در زندگی مشترک موجب کمال میشه مساله "وفق" هست مساله وفق بین زن و مرد در رابطه ی خواهر و برادری مطرح نمیشه با اون صورتی که در ازدواج مطرحه...
در رابطه ارتباطات نامشروع پسر و دختر هم مطرح نمیشه...

باید کسی متاهل باشه و حرفم رو درک کنه... شما به عنوان خواهر میتونید هر وقت دلتون خواست برید توی اتاقتون  و در رو روی خودتون ببندید و اگه برادرتون ازتون چیزی خواست بگید من حوصله ندارم خودت انجام بده... و خللی هم در رابطه برادر و خواهری تون پیش نیاد...
اما در زندگی مشترک اینطور نیست...
تضادها و تفاوت های ذاتی زن و مرد در مقابل هم قرار میگیرن... وجدای از تفاوت های ذاتی ، تفاوتهای فرهنگی و تربیتی رو هم اضافه کنید...
باید با وجود همه این تفاوتها و تضادها "مودت و محبت " هم بین زن و شوهر پیش بیاد...
اگر مسئله "وفق" بین زن و شوهر نباشه اون محبت هایی که در اول ازدواج ممکنه به خاطر مسائل غریزی بین شون باشه به مرور از بین میره... و فقط از یه زمانی به بعد فقط همدیگه رو تحمل میکنن...
این مسئله "وفق" عجیب موجب سعه وجودی زوجین میشه...
و اغلب اینطوره که اگر زوجین اهل وفق باشن اون مودت و محبت هم پیش میاد...
مسئله محبت در زندگی مشترک فرع بر مسئله " وفق" هست...
چون محبت های اولیه که بیشتر بر اساس طبع و غریزه هست بعد مدتی کوتاهی سرد میشه... و اون چیزی که موجب محبت پایدار میشه وفق بین زن و شوهر هست...
اگر هر کدوم از زن یا شوهر اهل وفق نباشن خودشون ضرر میکنن... و اگر حقیقتا اهل وفق شدن و مثلا زن اهل وفق شد و محبت ندید اونجل یقین بدونید خدا جبران خواهد کرد...

در مورد قسمت دوم سوالتون جوابش رو ذیل نظر " شبنم بی قرار" میدم
اما بخش سوم...
این بخش رو فعلا بهتره ورود پیدا نکنیم... قدری مفصله و من زمانم محدود
چجوری میشه که انسان خدارو درک میکنه و همه کترش میشه واسه خدا؟
از کجا به این مرحله میرسه؟
واسه ادمایی مثل من که خدا رو نمیشناسن چجوری محبت و دوست داشتن خدا در اولویت قرار میگیره؟!
پاسخ:
باید از لاک خودمون بیرون بیایم...

لاک خودمون ، یعنی چی؟...
ما خیلی توی خودمون محصور شدیم... توی دوست دارم های شخصی مون... خیلی نفس خودمون رو لوث و ناز پرورده بار آوردیم...
مثلا سر سفره اگر غذا باب میل ما هست اونقدر میخوریم تا دیگه جا نداشته باشیم... (نفسانیات)
اگر باب میل ما نباشه اعتراض میکنیم که کاش چیز دیگری درست میکردی یا بهتر درست میکردی( نفسانیات)
اگر در تمام اعمال روزمره مون دقیق بشیم میبینیم اکثر اعمال ما از خواب و بیداری و فیلم دیدن و غذا خوردن و گپ زدن و ... اکثرشون مطابق میل شخصی مونه... چه خدا باشه چه نباشه ما همون کار رو انجام میدیم... یعنی نیت انجام اون اعمال میل شخصی مونه...
این یعنی در حصار خود گرفتار شدن... این یعنی در لاک  خود فرو رفتن...
طبیعی هست در همچین حالتی محبت خدا رو در دل نداشته باشیم... چون اصلا غیر از خودمون و میل خودمون رو نمی بینیم... 

برای خروج از همچین وضعیتی باید ادب مع الله یا همون ادب حضور رو حفظ کنیم... اهل آداب بشیم ولو مطابق حال شخصی مون نباشه...
وقتی اهل آداب دینداری در تمام شئون بشیم بحث مبارزه با هوا پیش میاد... این مباررزه انسان رو قوی میکنه... و اراده انسان رو تقویت میکنه... به مرور نورانی میکنه انسان رو و به مرور دغدغه های انسان رو الهی میکنه...
منتها باید صبور بود... این عالم، عالم تدریج هست...
۱۴ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۸ پلڪــــ شیشـہ اے
اگر منظور این باشد که ما به اندازه وسعمان از صفت جود خدا را داریم، این شرک است.
پاسخ:
اگر معتقد باشیم دارا شدن صفات الهی در ذات خلق راه پیدا میکنه , فرمایش شما درسته... این شرک هست
خلق حتی اگر صاحب عصمت هم باشه زبان حالش در مقابل حق اینه :انت الجواد و انا البخیل
منظور ما انقلاب در ذات نیست... ذات خلق رو فقر پر کرده و ذات حق رو غنا....
اما روی این هم فکر بفرمایید... میگیم امامان معصوم هستن... معصوم یعنی کسی که عصمت به او داده شده... ایا عصمت از اوصاف خدا نیست؟
اگر اینطور باشه نعوذ بالله باید بگیم اولین مشرکین معصومین هستن...
منظور ما از دارا شدن صفات الهی , قرار گرفتن در عرض خدا نیست که شرک محسوب بشه... منظور ما خدا شدن نیست , بلکه خدایی شدنه...
ما معتقدیم امام , خلیفه الله هست... واسطه فیض هست... جود خدا , فیض خداست... رحمت خدا فیض خداست... اگر اسم جواد خدا و اسم رحمان خدا در امام (بالتبع نه به ذات) جاری نباشه که امام نمی تونه واسطه فیض حق باشه...
یخ مقدار به نظرم مباحث برای شما خلط شده

بقیه نظرات هم سر فرصت پاسخ داده میشود
۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۰ پلڪــــ شیشـہ اے
نکته مهم این است که عصمت امام خلق خداست و ماهیتا با عصمت خدا فرق داره . همان گونه که علم خدا ماهیتا با علم ما فرق داره . آنچه نزد ماست ویژه انسان خلق شده است . پس اگر ما صفت جود داریم غیر از جواد بودن خداست . به این ترتیب هر چه این صفت را در خود تقویت کنیم در مسیر بندگی پیش رفته ایم نه در مسیر خدایی . باید در به کار بردن الفاظ دقت کرد . معصوم هم با همه عظمتش فقط به مقام خلیفه الهی میرسد نه به مقام خدایی . اینکه بگوییم تقویت صفات ما را خدایی میکند غلط است . بلکه باید بگوییم تقویت صفات را ما در مسیر بندگی پیش میبرد .
پاسخ:
دو مسیله وجود داره
یکی اختلاف من با شما بر سر چگونگی نسبت بین حق و خلق هست.. که البته این اختلاف در اصل بین متکلمین با حکما و عرفا هست... که هیچ میل ندارم بهش بپردازم... چون مسیله جامعه ما نیست...
دوم اینکه ادبیات انسان الهی یا انسان خدایی هیچ تقابلی با انسان عبد نداره و از گذشته مرسوم بوده... و موضوعیت بخشیدن به این حرف از اساس اشتباست...
اگر بنا باشه بحث بین ما علمی حل بشه باید روی نسبت حق و خلق بحث کنیم یا روی نسبت حد و بی حد بحث کنیم...
شما از منظر متکلمین بحث رو به چالش میکشید چیزی که بسیار از اون دلگیرم... منظورم متکلمین هستن... همواره در تاریخ اسلام جامعه و مردم رو حاکمان جبار به ظلم و یغما بردن و مسیله اونها این بود که چرا فلان حکیم یا فلان عارف در باب توحید فلان نظر رو داده ... باید تکفیرش کنیم...
در نهایت هم همین نگاه حکمی و عارفانه از اسلام به سمت جامعه و مردم اومد... هم در دوران صفوی و هم در حرکت امام بزرگوار...
نمیگم بی نقص بودن اما درد مردم داشتن... و تلاش کردن... اما متکلمین چه کردن؟
حتی زمانی که امام به عنوان حاکم اسلامی نامه به گورباچف نوشت و برخی حکما و عرفا رو به عنوان شرح برخی مسایل در ایدیولوژی اسلامی مطرح کرد تا حد حکم تکفیر امام پیش رفتند...
با همین جمود فکری موجب شدن امام جلسات تفسیرشون رو در تلوزیون در اول انقلاب متوقف کنن...
من حوصله بحثهای کلامی در باب عقاید رو ندارم وقتی اصلت درد جامعه اینها نیست...
۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۱ پلڪــــ شیشـہ اے
این هم صحبت پایانی استادم که مطالب بالا را از زبان ایشان این جا قرار دادم. " به نظر میرسد مختلط کردن یک بحث علمی با احساسات و برخورد اینگونه شایسته نباشد . ما در حال بحث علمی هستیم و نباید در جایگاه رد یا تکفیر باشیم". تشکر. بنده خواستم موضوع برایم واضح و روشن شود چرا که حس می کردم اشکالی به صحب تان وارد هست.
پاسخ:
سلام برسونید به استادتون
به ایشون بفرمایید من بحث های امثال مهدی نصیری رو زیاد دنبال کردم و حتی مناظره هاشون رو...
نتونستم با ایشون و افکارشون خودم رو قانع کنم
ترجیح میدم مباحث امثال علامه طباطبایی و امثال علامه حسن زاده املی و امام خمینی رو دنبال کنم...
شما اشکالات بحث ما رو برای خودتون اخذ نکنید... و خوبه که هشیار هستید...
اونچه بنده میدانم این است که مبانی استاد شما مبانی متکلمین هست... و بنده با مبانی عقیدتی اونها نتونستم راهی به عبودیت توام با عقلانیت ببرم... لذا تغییر مسیر دادیم و از بزرگان دیگری در دین ارتزاق میکنیم که به مکتب اهل بیت نزدیک ترند...
موید باشید
۱۵ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۹ پلڪــــ شیشـہ اے
ایشان هم خواستند سلام شان را خدمت تان برسانم.
پاسخ:
سلامت باشند
اگر امکانش هست له ایشون بفرمایید بحث از ابندا خیلی علمی و اصولی نبود
اختلاف بحث ما در توحید هست و بحث در اسما و صفات الهی مسکلی رو حل نمیکنه
برای همین ادامه ندادم
اگر مایل هستن با ایسان در باب توحید مکاتبه میکنم...
هر چند میدانم به کجا ختم میشود...  چون بار اولم نیست تجربه چنین بحثهایی...
موید باشید...
۱۵ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۸ شبنم بیقرار
خوندم. فهمیدم.
باید جمله م رو کامل کنم: "من کارم رو انجام میدم اما اگر خودش راهش رو به یه وسیله ای نشونم بده کافیه."
سلسله اسباب رو درک میکنم. ولی اخرش همه چیز مال خداست.

شاید اگر از اول این جمله رو این جور می نوشتم بهتر بود.

سوالم هم که سر جاشه. اصلا از کجا باید بفهمیم در این مرحله(هر مرحله ای) از زندگی ما باید کدوم یکی از اسماء الله رو در خودمون متجلی کنیم؟
پاسخ:
راستش نمیدونم...

خیلی فکر کردم  یعنی خیلی مطالب اومد به ذهنم که بگم...
اما نمیدونم... گفتنش درسته یا نه...

نمی دونم...
اصلا در این باره گفتنم نمی یاد... خیلی مسائل به ذهنم میاد که از نوشتن در این باره منع میشم...

شما خودتون روش فکر کنید... واقعا زبانم و بیانم قفل هست در این باره...

ممنونم واقعا از پاسخ هاتون... لطف کردین...


منظورم از محبت هم قبل از ازدواج بود...
میگن میخواید ازدواج کنید نگاه کنید طرفتون الان توی مجردی چجوریه؟ احتمال اینکه بعد ازدواج هم همون روند رو ادامه بده خیلی بالاست
خیلیا بعد ازدواج تغییر میکنن مخصوصا اگه سنشون کم باشه اما این اتفاق زیاد پیش نمیاد اساتید ما میگن...
طرف عادت هاش رو با خودش حمل میکنه توی زندگی جدید هم  مگه اینکه خیلی شناخت و خودآگاهیش بالا باشه و بخواد که تغییر کنه
به همین خاطره که فردی که در مجردیش اهل وفق یا هر صفت و رفتار دیگه ای نبوده سخت بشه بعد ازواج تغییر کنه...
شایدم تغییر نکنه اصلا..

سوال نبودها فقط با توجه به متن تون یادم اومد نوشتم..
پاسخ:
بله
همینطوره...
کسی که نگاهش به تعالی نباشه بستر فوق العاده ازدواج رو کفران میکنه...
کلا در بسترهای خوب آدما یا خیلی بد میشن یا خیلی خوب...
مثلا در کنار حضرت علی یکی میشه ابن ملجم... یکی میشه کمیل و مالک اشتر....
۱۷ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۴ شبنم بیقرار
خب من دو تا سوال کردم:
1. از کجا بفهمیم که کدوم صفت باید متجلی بشه؟
2. چه جوری باید متجلی بشه؟
شما به من قول دادید جوابش رو بفرمایید. حالا بهم میگید نمیتونم جواب بدم. نه این که جواب رو ندونید ها! به دلایلی جواب رو نمیگید.
خب هر جور صلاح میدونید ولی حداقل اون دلایل و مسائل رو بهم بگید!!!!!
شاید این جوری حداقل یه چیزی برام روشن بشه...

پاسخ:
اینکه میگم نظر شخصی منه...
شما هم روش فکر کنید... شاید به جواب بهتری برسید...
یکی اینکه وقت بروز هر صفتی کی هست.... دیگری اینکه چگونه اون صفت رو نهادینه بکنیم یا به عبارتی دارا بشیم...

خب کسی از بچه انتظار نداره اسم قائم خدا رو تجلی بده... اما از پدر انتظار داریم...
کسی از بیمار انتظار نداره اسم شافی حق رو تجلی بده اما از پزشک انتظار داریم...

یعنی اینکه چه وقت چه صفتی رو باید تجلی بدیم چیز پیچیده ای نیست... اما باید بدونیم رفتار کردن طبق اون صفت با دارا شدن اون صفت فرق داره...
کسی با ده بار یا بیست بار جود کردن در زندگی خودش اسم جواد حق رو دارا نمیشه (به اندازه ظرفیت خودش) 

دارا شدن فرقش با دانا شدن چیه؟
جوان یا نوجوانی که یه سری نیازها در وجودش به لحاظ روحی و جسمی فعال میشه میل همیشگی داره به زوج خواهی... اصلا اونقدر میل داره که اگر بهش بگی تو هیچ وقت نمی تونی ازدواج کنی ممکنه کلا از مدار سلامت روانی خارج بشه...
این شخص اصطلاحا میل به ازدواج رو "داراست"... 
اما به یک پسر بچه ی 10 ساله بگید ازدواج یعنی این... تو باید در زندگی مشترک فلان جور رفتار کنی... این خوبه در زندگی مشترک... این بده...
گوش میده... میفهمه... حتی ممکنه سوال هم بپرسه تا بیشتر بدونه...
اما اگه بهش بگی: خب شما به خاطر فلان موضوع ممکنه هیچ وقت نتونی ازدواج کنی...
این پسر بچه ممکنه یه کم ناراحت بشه اما وقتی از راهش وارد بشیم التیام پیدا میکنه و دچار اخلال نمیشه... چون میل به زوجیت (ازدواج متعارف) رو هنوز دارا نشده... صرفا داناست...

فرق کسی که مثلا اسم جواد حق رو داراست با کسی که صرفا داناست همینه...
اون دانا، در جودش منطقی (منطق متعارف جامعه) برخورد میکنه... جایی هم که نتونه جود کنه اما طرفش مستحق باشه نهایتا یه ناراحتی ای براش پیش بیاد و بعدش فراموشی...
اما کسی که اسم جواد حق رو داراست یا اسم کریم حق رو داراست... اگر تشخیص بده حق تعالی میخواد این شخصی سائل رو سر سفره کرامتش بنشونه و اون شخص هم الان به این انسان کریم برخورد کرد... بر اساس سوء تفاهمات فکر میکنه این شخص کریم (امام حسن) انسان بدی هست... لذا تا میتونه بهش فحاشی و بی حرمتی میکنه... اون کریم صبر میکنه تا حرفاش رو بزنه... حرفاش رو که زد میگه: به نظرم شما غریبی و جا نداری... من جا دارم بیا مهمان من شو...
بعد اون شخص دوباره شروع میکنه به فحاشی و ... باز اما بعد اتمام حرفاش میگه : به نظر میرسه گرسنه هم باشی... بیا منزل من غذا بهت بدم...
وقتی دارا باشیم میشیم مجرای فیض حق در اون اسم... لذا در کرامت و جود  کردن مثل مردم متعارف با منطق متعارف رفتار نمی کنیم... تشخیص میده اون لحظه خواست خدا و رضایت خدا در چیه...

اما این برای دارا شده هاست... ما باید اول دارا بشیم... والا اینکه قبل دارا شدن کجا کدوم صفت رو از خودمون بروز بدیم خیلی مسئله نیست... به هر انسان الهی ای رجوع کنید میگه در بزنگاهها هر چه تشخیصت بود عمل کن... 
اما دارا شدن با استمرار و استقامت شخص بر یک صفت در طول زمان (ممکنه چندین سال) اون هم با نیت الهی و با صدق محقق میشه...

و بعد بحث اتحاد اسماء و صفات رو داریم... اگر شخصی بتونه یک صفت الهی رو دارا بشه که هدف علم اخلاق هم همینه... اون صفت بقیه صفات رو با خودش میاره...
همونطور که یک رذیله زمینه هست برای بروز بقیه رذایل...
اما وقتی در مقام دانایی هستیم ، نه دارایی، بهتره وقت بروز هر صفتی رسید (که این به تشخیص افراد برمیگرده یک نسخه واحد نمیشه پیچید هر چقدر صدق و طهارت داشته باشه میفهمه) اون صفت رو بروز بدیم... همین...

۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۷ شبنم بیقرار
فهمیدم. توضیحش بماند برای بعد...
حواسم به این چند تا نکته نبود:
+نفخت فیه من روحی
+انا لله و انا الیه راجعون
+بچه مرغ از خود مرغه هر چند با مرغ فرق داره...
+کسی به مرغ آموزش نداده که به بچه مرغ آموزش بده..زمانش که رسیده خودش بروز پیدا کرده..مهم اینه که جوجه خودش باشه(همون صدق)

فهمیدم. ممنون