ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۴۷ ب.ظ

این دردها ادامه دارد

چه جالب میشه یه نمایش نامه ای یا فیلم نامه ای برای کودکان یا نوجوانان بنویسیم که :

اعضای بدن با هم تعامل دارن و دارن کشور وجود انسان رو مدیریت میکنن به صورت جمعی...


مثلا وسط آفتاب سوزان یه دفعه یه مِه مرطوبی  به کشور انسان نزدیک میشه...

چشم تماس میگیره با پا

چشم: همین الان با تمام قوا فرار کن...

پا: چرا؟ تازه یه مه خنک بهمون رسیده... تشخیص من اینه که کمی در خنکای این مِه تجدید قوا کنیم...

چشم: بابا این مِه نیست این گاز ch2ko12 هست!!!

پا: چی میگی من متوجه نشدم...

چشم: میگم شیمیایی هست... فرار کن... وانستا... سوختم...

پا: باز هم تو توهم زدی؟... این سوختن به خاطر آفتابه... مِه به این خنکی اومده میگی فرار کنیم؟!!!... همیشه توهم دشمن و حمله و ... داری



چشم که از پا ناامید میشه تماس میگیره با دست:


چشم: سریع ماسک رو آماده کن به ما حمله کردن... ماسک رو بذار روی صورت و خودت رو با دستکش بپوشون.... سوختم... الان همه نابود میشیم... بجنب

دست: حمله کدومه؟... ما چیزی نمیبینیم... فقط میبینیم یه مِه خیلی خنکی اومده... خدا رو شکر وسط این گرما این مه پیدا شده والا از گرما تلف میشدیم...

چشم: بابا این گاز ch2ko12 هست!!! کشنده هست... میفهمی؟

دست: باز این سخت گیری هاش رو شروع کرد... عزیزم چرا اینقدر توهمِ دشمن میزنی؟... اگه راست میگی چرا من احساس سوختن ندارم؟...

چشم: تو بعدا متوجه میشی چه بلایی سرت اومده.... فعلا فقط کاری که میگم بکن... بعدا برات توضیح میدم...

دست: من خودم قدرت تشخیص دارم... تو نمیخواد به فکر من باشی...

چشم: ما از هم جدا نیستیم... توی این حمله همه مون نابود میشیم...

دست: چرا فکر میکنی تو میفهمی ما نمی فهمیم؟!!! تو دچار غرور و خودبرتر بینی شدی

چشم: حالا وقتش نیست بهت اثبات کنم... خدایا... چرا شماها نمیفهمین؟


نمیدونم داستان باید چه جوری تموم بشه...

اما گاهی جامعه در همچین شرایطی قرار میگیره... چشم تا بخواد به دست و پا اثبات کنه که اون مِه نیست و گاز شیمیایی هست ، همه نابود میشن..

چه باید کرد؟

وقتی انسانها رشد نکنن و عقل نازنینشان پای در گِل تعلقات فرو برده باشه... جامعه در یک همچین شرایطی گیر میکنه...

این دردها ادامه دارد...

۹۶/۰۵/۰۴
ن. .ا

نظرات  (۴)

۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۰۹ ام شهرآشوب
خیلی تفکربرانگیز بود
و این داستان اکثر ما آدمهاست

داستان همون کشتی هست که طرف فقط میخاست جای نشستن خودشو سوراخ کنه
پاسخ:
توی جامعه ای که برای اختیار انسان احترام قائل هستن ، رشد نکردن انسانها برای جامعه هزینه های جبران ناپذیری داره...

در جامعه ی مهدوی و ولایی عمیقا برای اختیار انسانها احترام قائل هستن...
۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۲۳ دُچـــــ ـــــار
ما پاییم :)
پاسخ:
پایی که پایه باشه خوبه...

:)

ایده خوبیه!
سلام

جالب بود و تاثیرگذار