ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۳۴ ق.ظ

از علامتهای اصلی عقلانیت در انسان (1)

راستش چند وقتیه که مسئله مهمی در ذهنم تردد میکنه...
هنوز راه نوشتنش رو پیدا نکردم...
لذا ساکت موندم... به نظرم رسید ابتدا طرح سوال کنم... حالا یا مخاطبان محترم پاسخ میدن... یا روش فکر میکنن و پاسخش رو پیش خودشون نگه میدارن...
خود این اندیشیدن به نظرم بهترین زمینه برای نوشتن اصل مطلب هست...

معمولا رسم و مرام ما بر اینه که برای اثبات وجود حقیقتی ، دنبال علائم و نمود و تجلیات اون حقیقت میگردیم...
خب خیلی هم رسم خوبی هست... این هم یکی از راههای منطقی برای رسیدن به اثبات وجود یک حقیقت هست...
مثلا من ادعا میکنم من انسان عاقلی هستم... کاری به باور دیگران در مورد خودم ندارم...
اما برای خودم چطور اثبات بشه که من واقعا عاقل هستم یا نه؟

علائم و نمود و یا تجلی عقل در انسان چیه؟

دوستان تا حالا روی این فکر کردید؟
من در پی اثبات عاقل بودن خودمون برای دیگران نیستم... 
خودمون اگر بخوایم بفهمیم عاقل هستیم یا نه، به چه علائمی استناد میکنیم؟

من خودم که اصرار دارم بگم سخنور بودن اصلا نشانه خوبی برای عقلانیت نیست... هر چند انسان عاقل میتونه سخنور هم باشه
سخنور بودن خیلی از مصادیق رو شامل میشه... مثلا کسی که خیلی خوب میتونه منطق و فلسفه و عرفان رو تدریس کنه ممکنه انسان عاقلی هم نباشه... این یکی از مصادیق سخنوری هست به نظرم...
یا کسی که مفسر قرآن خوبی هست ممکنه انسان عاقلی نباشه این هم یکی از مصادیق سخنوری هست...
اصلا مثل این میمونه که بگیم داشتن تصدیق از علائم اصلی راننده خوب بودن هست... خب اونوقت یکی بیاد یک دوجین اشخاص دارای تصدیق رو نام ببره که وقتی پشت فرمون نشستن ... خدا رحم کنه... :)

مثلا خود من به برکت دوستان و اساتید اهل فضلی و تحقیقی که داشتم میتونم خیلی خوب از ملاصدرا و حتی امثال ابن عربی که خیلی ها به خونش تشنه هستن دفاع کنم و اونها رو از شیعیان ناب دوران آخر الزمان معرفی کنم... اما خودم رو عاقل نمیدونم...
خیلی از این چیزایی که من میتونم از فلسفه و عرفان براتون بگم به یه آلزایمر بنده...

راستی فکر کنیم... علامتهای اصلی انسان عاقل چیه؟
خوشحال میشم اگر نظری در این باب داشتید بخونم... اگر هم اهل نظر دادن نبودید روش فکر کنید... 


۹۶/۰۶/۰۴
ن. .ا

نظرات  (۲۰)

۰۴ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۴۴ دُچــــ ــــار
دیدم پست زیاد طولانی نیست احساس کردم منم مخاطبشم :) + بهش فکر میکنم حالا :/
پاسخ:
به اون پیام خصوصی هم فکر کن :)))

واقعا کجا بوده؟ توی اون کتاب نوشته نبود؟:))))))))



پاسخ:
به به
عمو پور اسد اومد با تیک هاش...

صا ایران... هر روز بهتر از دیروز...
درست گفتم؟
۰۴ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۱۳ دُچــــ ــــار
بیا توی پست دارم بهش فکر میکنم :)
پاسخ:
پس نظرم رو توی مطلبت در قالب نظر بذار تا بقیه هم روش فکر کنن :)
سلام عموجان یا شایدهم پدرجان ... غرض از عرض ارادت - رویت پست-اعلام حضور و ..... می باشد که اجمالا در این معروف تخلیص شده ... ممنون که با مطایبه ای ظریف خنده ایی بر لب مغموم ما آوردی و تشکر بابت پستی که انسان را به تفکر و تعالی که هدف خلقت بشر است ؛ وا می دارد .... من هم در باره این مبحث فکر می کنم .... زنده باشی و همیشه پرسشگر و متفکر.... یا حق
پاسخ:
یعنی یه وقتایی باید فضا رو اختصاصی مردونه کرد تا من اینقدر لفظ قلم حرف نزنم... راحت با داش مشتی های باحالی مثل شما ، داش مشتی صحبت کنم تا به دلم بشینه...
الان با پنج شش مرتبه فیلتر باید بگم : "غلامم... فدا مدا..." لفظ قلمش میشه : ممنون بابت حضورت... خوشحالمون میکنی






+ ☺
پاسخ:
خیلی سخته در این مورد صحبت کردن
اینی که میگم رو مطمئن نیستم ولی دوست دارم روش بحث بشه
شاید بشه گفت انسان عاقل انسانیه که قاطعانه تصمیم میگیره و انتخاب میکنه چون برای هر تصمیم و انتخابش دلایل محکمی داره
پاسخ:
سلام برادر
حتما این یکی از ویژگی های انسان عاقل هست... 
اما این ویژگی منحصر و محدود در انسانهای عاقل نیست... هر کسی که تکلیفش با خودش روشن باشه نوعا تصمیماتش قاطع هست...
ممکنه این شخص انسان ظالمی هم باشه...

ممنونم از به اشتراک گذاشتن نظرت...
این نظرات این حس رو بهم میده که مطلب خونده میشه... و روش فکر میشه...



۰۴ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۴۲ آب‌گینه موسوی

خب به‌گمانم اگر عقلانیّت را با گفتمانِ دین تعریف کنیم، هرکه مؤمن‌تر باشد، عاقل‌تر است. به‌نظرم، علامتِ اصلیِ انسانِ معقول، تقوا و ایمانش است.

 

خدمتِ حضرات، پدرِ گرامی را دعا و یاد کردم. بهتر هستند؟

پاسخ:
سلام علیکم
زیارتها قبول ان شا الله

لطف کردید... الحمدلله حال عمومی پدر خوبه... حدود دو ماه دیگه باید پیوند مغز استخوان انجام بدن...

فرمایش شما کاملا درسته... اما چیزی که میخوام بیانش کنم مشروح تر و جزئی تر از مسئله ایمان و تقوا هست...
شاید حتی بشه گفت تفصیل و شرحِ ایمان و تقوا هم هست

بیشتر یه خُلق و وصفی هست که در شخص ملکه میشه... که اهل ایمان و اهل تقوا هم این خُلق رو دارا هستن...
۰۴ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۱۳ آب‌گینه موسوی
علیکم السّلام؛
سپاس و اِن‌شاءللّه.
خواهش می‌کنم. الحمدللّه کما هو أهلُه! اِن‌شاءللّه که با موفّقیّت و عافیتِ کامل! 

بله؛ متوجّه شدم. 
فکر می‌کنم ولی الآن به ذهنم آمد که معصوم می‌فرماید: مؤمن کیّس و زرنگ است. شاید سیاست و اهلِ تمیز بودن یکی از ویژگی‌های مهم باشد.
پاسخ:
کیاست... اهل تمیز و تشخیص...

خوبی بحث اینه که نکات خوب اینچنینی مطرح میشه... 
خوبه که فکر کنیم تفاوت کیاست که از ویژگی های مومن هست با حیله گری که از رذایل هست چیه؟
هر دوی اینها از توان تدبیر انسان برمیخیزه...
گاهی وقتها نفس خودمون با خودمون حیله گری میکنه و ما اصلا متوجه نیستیم که داریم خود فریبی میکنیم یا اصلا نمی فهمیم که در دام حیله گری نفس خودمون افتادیم...
یعنی برای یک مسئله ای تدبیر میکنیم... نتیجه این تدبیر کردن میشه خود را فریب دادن... به خود حیله زدن...
سبحان الله از این نفس...
اینه که معرفت نفس اینقدر در گفتمان دینی ما مهم شده... و البته خارج از گفتمان دینی روان شناسی یکی از مهم ترین دغدغه های بشر هست...

خب توان تدبیر تماما معلول عقل انسان هست... انسان لا یعقل توان تدبیر نداره... اما چی میشه که گاهی انسان در مواجهه با مشکلی وقتی در صدد تدبیر بر میاد خروجی اش میشه خودفریبی یا حیله زدن به خود؟ و پیش خودش فکر میکنه کیاست و زیرکی به خرج داده...
راحت تر بگم: فرق بین مکر و حیله با کیاست چیه؟
عمرو عاص کیس نبود... مکار و حیله گر بود... اما در اون طرف مالک اشتر و عمار و دیگر عزیزان کیس بودن...
هر دو از توان تدبیر خودشون استفاده میکردن...

سازوکار مکر و حیله و سازوکار کیاست هر دو ریشه در عقل انسان داره اما دو سازوکار کاملا متفاوته...
در مکر و حیله ، عقل ماموم و سرباز و اسیر مادون خودش یعنی وهم و خیال میشه و سقوط میکنه...
اما در کیاست وهم و خیال ماموم عقل هستن و صعود میکنن به سوی عقل...
اما اینکه چگونه وهم و خیال باید رو به سوی عقل کنن.... مطلب مفصلی می طلبه...

ممنون بابت طرح این نکته خوب... البته من مسئله دیگری رو بنا دارم طرح کنم
و تفاوتش با بحث شما در اینه که ویژگی ای که من طرح میکنم یک معیار خیلی ساده هست که یک انسان بی سواد هم با دانستنش میتونه بفهمه چقدر عاقل هست...

العَقلُ ما عُبِدَ بِه الرَّحمان
پاسخ:
همینطوره...
اما امروز داعشی ها هم مدعی هستن دارن خدا رو عبادت میکنن...
سلام
شاید یکی از ویژگی های عاقلان موقعیت شناسی باشه...
نمیدودم دقیقا تعریف عاقل چیه ولی فکر میکنم  زمان شناسی و موقعیت سنجی نشانه ی عاقل بودنه
پاسخ:
سلام
همینطوره
اما انسان زمان شناس نمی تونه محصور در زمان باشه... برای زمان شناس شدن تسلط و فرا رفتن از زمان لازمه...
خب چون ماها اغلب نمی تونیم فراتر از زمان رو ادراک کنیم نمی تونیم درک ایجابی خوبی از زمان داشته باشیم...
منظورم اینه که فرمایش شما درسته و انسان عاقل حتما زمان شناسه

اما تفاوت نکته ای که من میخوام مطرح کنم اینه که به راحتی هر کسی میتونه اون معیار رو با خودش تطبیق بده و بفهمه چقدر از عقل بهره داره...

بنظرم برای اثبات عاقل بودن به این نگاه می کنیم که چقدر نسبت به علمی که تا حالا کسب کردیم عامل بودیم . 
پاسخ:
حتما عاقل اهل عمل هست... 
اما نکته ای که میخوام عرض کنم موجب عمق بخشیدن به عمل انسان میشه...

سلام علیکم
پیرو نظر خانم آب‌گینه

شخصی از امام صادق - علیه السلام - پرسید عقل چیست ؟ فرمودند: چیزی است که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آید.

آن شخص می‌گوید: پرسیدم پس آنچه معاویه داشت چه بود ؟ فرمودند: آن نیرنگ است ، آن شیطنت است ، آن نمایش عقل را دارد ، ولی عقل نیست.

متن حدیث:

قال رجل له - علیه السلام - ما العقل ؟ قال : ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان . قال : قلت : فالذی کان فی معاویة ؟ فقال : تلک النکراء ، تلک الشیطنة ، وهی شبیهة بالعقل ، و لیست بالعقل.
"اصول کافی ، ج 1 ، ص 11"

عقل ویژه اهل ایمان است. غیر مؤمنین می توانند تفکر کنند اما تعقل خیر. تفکر و تعقل دو مقوله جداست.
العقل عقّال. به تعبیر برخی حکما همانند عقال که به زانوی شتر زده می‌شود تا او را مهار کند، عقل هم به فکر انسان مؤمن مهار می‌زند تا در حیطه حدود الهی باقی بماند.
پاسخ:
سلام علیکم
خیلی ممنون بابت متن کامل حدیث...

بله خیلی ها ریشه کلمه عقل رو از عقال میدونن... و تعبیر درستی به نظر میرسه...

به متن کامل حدیث دقت نکرده بودم... خیلی مبتهج شدم با خواندنش...


بعدا نوشت:
یه تعبیری داره خواجه نصیر طوسی (امیدوارم اشتباه نکرده باشم شخص رو) در مورد هفت در جهنم و هشت در بهشت...
فرمایششون اینه که پنج حس ظاهری و دو قوه وهم و خیال هفت در جهنم هستن...
و هشت در بهشت همان پنج حس ظاهری و دو قوه وهم و خیال به اضافه قوه عاقله هست... وقتی اون هفت باب ماموم عقل بشن میشن هشت در بهشت و وقتی از عقل گسسته بشن میشن هفت در جهنم...

 عرض کردم اگر عقل برای تدبیر کردن رو به سوی وهم و خیال کنه و در حصار وهم و خیال گرفتار بشه مسئله نیرنگ و مکر و حیله و فریبکاری مطرح میشه و اگر عقل تنزل پیدا نکنه و وهم و خیال رو به سوی عقل کنن مسئله تدبیر واقعی یا همون کیاست مطرح میشه
علامه تفسیری در مورد "اکل من فوق " و "اکل من تحت ارجل" در آیه شصت و هفت سوره مائده نکاتی رو مطرح کردن که بی ارتباط با بحث تفکر و تعقلی که شما فرمودید نیست
◼اجمالا بنده با دیدگاه شما که فرمودید عقل رو به وهم و خیال می آورد و بالعکس، موافق نیستم. چون عقل انقلاب ندارد، این قلب هست که انقلاب دارد و به جهت حق یا باطل رو می‌کند. جهت عقل صرفا حق هست.
تصور بنده این هست که درک شما از عقل نوعی بستر هست که وهم و خیال و تفکر و... بر آن سوار می‌شود و یا نزول و صعود پیدا می کنند.
اما چیزی که بنده از عقل دریافتم بستر نیست، بلکه مرتبه است٬ مرتبه ای از فرآیند اندیشیدن. ابتدا وهم، سپس خیال٬ فکر٬ تذکر و لُب که بالاترین مرتبه از مراحل کسب معرفت و اندیشه است.

◼بابت اشاره به آیه ۶۷ سوره مائده متشکرم. ان‌شاءالله به تفسیر علامه ذیل این آیه مراجعه می کنم.

◼در مورد  روایت العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان٬ می‌توانیم این استنباط را هم داشته باشیم که انسان عاقل در دایره عبودیت خداوند قرار دارد و کسانی که عبد نیستند فاقد عقلند.
پاسخ:
میفهمم فرمایش شما رو ...
و برداشتم اینه که علت مخالفت شما رو با نظر خودم هم میفهمم... یعنی میفهمم ریشه اختلاف در کجاست...
از نظر من عقل بستر نیست... اگر بخوام مثال بزنم و تشبیه کنم... باید بگم نسبت عقل با وهم و خیال مانند نسبت معنا با صورت معنا هست... مانند نسبت بیحد با حد هست...

نظر بنده به این عقیده شما از فرایند اندیشیدن نزدیک تره... تا به اون بحث بستر
احتمال هم میدم ریشه اختلاف ما در تفاوت درک و تلقی مون از حقیقت توحید باشه...

نکته آخر شما درسته اما به نظر هنوز کلی هست و نیاز به بسط و جزئیات بیشتری داره

مثال بستر، نزدیک‌ترین مثالی بود که به نظرم رسید.
مسئله پیچیده‌تر شد با مثالهایی که زدید از نسبت معنا با صورت معنا با حد و بی حد. به نظر فهم این دو از فهم عقل سخت‌تر هست.
علاوه بر آن نسبت‌ها متوجه این عبارت شما هم نشدم: »احتمال هم میدم ریشه اختلاف ما در تفاوت درک و تلقی مون از حقیقت توحید باشه...«
پاسخ:
بله
راستش مسئله واقعا پیچیده هست... و مثال در درکش بسیار مهم هست...
شما فرمودید عقل یک حقیقت دارای مراتب هست... از وهم تا لب رو مطرح کردید...
من دارای مرتبه بودنش رو میپذیرم در اولویت مراتبش هم با شما بحث ندارم و اجالتا همون از وهم تا لب رو میپذیرم...
سوال من اینه: بین مراتب اندیشه مثلا بین تفکر و تذکر چه ارتباطی هست؟ آیا دو مرتبه ی گسسته از هم هستن؟
اگر پیوسته هستن چگونه میشه شخص تا مدتها نمیتونست در اندیشه اش تا حد تذکر بالا بره و در تفکر متوقف بود... بعد از یک زمانی به بعد تونست از مرتبه مادون به مرتبه مافوق صعود کنه؟

اینکه گفتم ریشه ی اختلافمون ممکنه در تفاوت درکمون از توحید باشه رو تمایل ندارم باز کنم... چون هم خیلی بسط لازم داره... هم درک لطایف مسئله توحید به قدری ظریف و باریک هست که انسان حق میده به امثال متکلمین که همواره با عرفا در جنگ و نزاع بوده باشن روی این مسئله... چون درکش کار ساده ای نیست و از امثال متکلمین انتظار نمیره اون حقیقت رو درک کنن... لذا طبیعی هست که دشمنی کنن...
لذا هم خودم در این مسئله اشراف کافی ندارم... و هم بیان مناسبش رو پیدا نمیکنم... و احتمال هم میدم مشکلی رو حل نکنه..
اما جالبه بدونید یکی از اسامی سوره توحید (قل هو الله احد) نام " نسبت" هست...
چرا سوره ی توحید "نسبت" هم نامیده شده؟

من معتقدم وهم و خیال از تجلیات عقل هست... ظهور عقل در عالم ماده ، وهم و خیال هست...
اساسا "نسبت" بین حقایق یکی از مهمترین مباحث معرفتی هست...
مثلا نسبت بین عالم ماده با عالم برزخ و عالم ملکوت چگونه هست... نسبت بین عقل با وهم چگونه هست؟
نسبت ها و یا نحوه مرتبط شدن در تعیین ماهیت اینها اثر داره...
برای همین ملاصدرا در تعریف انسان میگه : موجودیست ممتد از فرش تا فوق عرش
این در اصطلاح قرآنی همون معنای خلیفة الله رو میده... وقتی میگه انسان موجودی هست که بین عوالم (ار فرش تا فوق عرش) امتداد داره... یعنی نخ تسبیح عوالم خلقت انسان کامل هست... اگر نسبتی و ارتباطی بین عوالم خلقت هست این نسبت و این ارتباط با وجود انسان کامل برقرار هست...
ما در مسائل توحیدی یاد میگیریم روی نسبت ها و روی نحوه ارتباطات دقیق بشیم... چون وقتی بحث ربط پیش اومد دیگه هیچ موجودی رو نمیشه به صورت مستقل شناخت...
و وقتی وارد درک حقیقت ربط شدیم... سر از دریای عجیبی در میاریم... لذا چون عالم خلقت عالم ربطها و نسبت ها هست و این مسئله در غایت پیچیدگی و مکنونیت هست خدا دین رو برای انسانها فرستاده...
دین موجب میشه انسانها در عالم نسبت ها و ربطها بتوننن در سیر اله راجعون قرار بگیرن...

به گمونم باز براتون پیچیده ترش کردم...





این روایت هم در تکمیل روایات قبلی:
مَنْ کَانَ عَاقِلاً کَانَ لَهُ دِینٌ وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ‏ اَلْجَنَّةَ
امام صادق ع فرمود: هر که عاقل است دین دارد و هر که دین دارد بهشت مى‏‌رود.
اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱ صفحه : ۳۵   

◼منظور بنده از مراتب و مراحل، مراحل تکاملی بود. نوعی صیرورت در اندیشه که کامل، جامع و عمیق می شود.
یعنی کسی که عاقل هست ویژگی مراتب قبل را دارد. یا اولی الباب هم واجد مراتب قبل هستند و این سیر را طی کردند.
اما کسی که در مرحله وهم و خیال هست متفکر نیست. برای تفکر باید از وهم و خیال عبور کرد. به همین ترتیب برای رسیدن به مراتب دیگر.

◼«من معتقدم وهم و خیال از تجلیات عقل هست... ظهور عقل در عالم ماده ، وهم و خیال هست...»
این جمله شمارا نمی توانم بپذیرم به دلیل همان اختلافی که شما هم اشاره کردید و دلایلی که عرض کردم. از سیاق آیات و روایات هم چنین دریافتی نداشتم. زیرا اگر وهم و خیال از تجلیات عقل باشد مخالف تعبیر قرآن کریم در عبارت اکثرهم لا یعقلون هست. چون اکثریت واجد وهم و خیال هستند. و با تعبیر شما اگر وهم و خیال از تجلیات عقل هست پس اکثریت هم صاحب عقلند فقط بروز عقل در آن ها متفاوت است.

◼در مورد مثالی که برای نسبت زدید٬ نسبت میان وهم و عقل و عوالم مختلف، مثال خوبی است اما قیاس صحیحی نیست. گرچه شما قیاس هم نکردید.
چون همان گونه که در بالا گفتم٬ وهم تا لب نسبت متکامل با یکدیگر دارند، اما شاید نتوانیم برای عوالم مختلف چنین نسبتی قائل باشیم.

پاسخ:
در مورد اول خب سوال من هم همین بود... انسان در سیر تکاملی اندیشه به قول شما از وهم تا لُب میره... قاعدتا اگر بین وهم و مراتب بعدی تا لب ارتباط و سنخیت ذاتی نباشه نمیشه انسان این مراحل رو در سیر تکاملی طی کنه...
مثلا بین آب و روغن سنخیت نیست... تنها شباعتشون اینه که هر دو مایع هستن... چون سنخیت نیست شما تحت هیچ فرآیندی نمی تونید آب رو به روغن تبدیل کنید...اما آب شور و آب شیرین یه سنخیت هایی با هم دارن... شما میتونید آب شور رو تحت یه فرآیند هایی به آب شیرین تبدیل کنید.. اینکه آب شور در سیر تکاملی خودش به آب شیرین میرسه نشان از یک سنخیتی هست... اینجا با مسئله نسبت بین وهم و عقل مهم میشه که عرض خواهم کرد

در مورد دوم عرض می کنم که اون حرف بنده که روش تاکید کردید منافاتی با " اکثرهم لایعقلون" قرآن نداره... اجازه بدید مسئله نسبت بین وهم و عقل رو با مثال توضیح بیشتری بدم
عرض کرده بودم نسبت بین عقل و وهم شبیه نسبت بین معنا و صورتِ معناست... 
اگر شادی رو یک معنا فرض کنیم... و لبخند و شکفتگی و انبساط چهره رو صورت اون معنا فرض کنیم... که خود این مثال هم فی نفسه جای تفکر زیادی داره... مثلا ما هرگز به کودک یاد نمیدیم وقتی شاد هستی باید حالت چهره ات خندان باشه... تا حالا نشده طفلی وقتی شاد هست چهره اش عبوس بشه... رابطه و نسبت بین شادی و اون صورت شکفتگی و لبخند چیه؟... چرا شادی اون شکل و فرم رو برای ظهور انتخاب میکنه؟... من هنوز حرف اصلی ام رو نگفتم... اما با من همراه باشید...نگید خب شکل صورت در وقت غم باید گرفته باشه و در وقت شادی باید شکفته باشه... ما چون از ابتدای تولد به صورت فطری برای شادی هامون چهره ای شکفته به خود گرفتیم برامون طبیعی شد و دیگه در موردش سوال نداریم... اما کسی که دوست داره از اسرار سر در بیاره همش براش سوال هست... رابطه ی شکفتگی با شادی چیه؟

گفتیم اگر شادی رو معنا فرض کنیم و شکفتگی چهره رو صورتِ اون معنا فرض کنیم... آیا نمیشه متصور شد که کسی چهره اش شکفته باشه اما حقیقتا شاد نباشه؟ مثلا ظاهر نمایی میکنه... یا رفته کلاسهای ارتباط و از این کارایی که این روزها زیاد انجام میدن... همیشه لبخند و شکفتگی به چهره داره اما انسان شادی نیست...
نمیشه اینطور باشه؟...
اگر من میگم عقل و وهم از هم گسسته  نیستن به این معنا نیست که چون همه قوه وهم و خیال دارن پس همه عاقل هستن... نه...
علامه حسن زاده کتابی دارن تحت عنوان انسان در عرف عرفان... این کتاب رو به مقام معطم رهبری وقتی به آمل تشریف فرما شدن هدیه دادن... وقتی بعد از دیدار آقا آمده بودن مصلا تا برای مردم سخنرانی کنن فرمودن من کمی خسته هستم کمی استراحت میکنم و برمیگردم... رفتن در اتاقی و بعد از حدود 50 دقیقه بازگشتن... و اومدن نزد علامه و فرمودن مسئله خستگی و اینها درست بود اما واقع این بود که نمی تونستم تا تهران برم بعد کتاب رو بخونم... الان رفتم و این کتاب رو خواندم... شما در این کتاب چه کردید؟!!!
در این کتاب شروع انسانیت به معنای واقعی اش رو از زمانی میدونه که انسان به مرتبه عقل برسه... و مراد از عقل غیر از این توانمندی وهم و خیال هست...
منها من نمی خوام جمله تعریفی که حکما در تعریف عقل و وهم به کار بردن رو استفاده کنم چون خود اون جملات نیاز به تفسیر و توضیح داره... و در این مطلب و بحث مشکلی رو حل نمیکنه...
اگر خداوند طبق رحمت رحمانیه خودش وهم و خیال رو به همه داده و توسط داشتن همین دو قوه حجت خودش رو بر انسان تمام میکنه... چون اونچه که ما تحت عنوان فهم و مفهوم میشناسیم به واسطه امکاناتی که در وهم و خیال موجود هست حاصل میشه... خدا کاری نداره بنده اش به اون عقلی که مد نطر ما هست رسیده یا نه... میگه مگه تو فهم نداشتی؟ مگر نمی فهمیدی امام حسین انسان خوبی هست؟.. چرا به قتل رسوندیش؟... اون شخص نمی تونه به خدا بگه من چون عقل نداشتم نمی فهمیدم لذا از روی نفهمیدن امام رو کشتم... 
اگر میگم وهم و خیال از عقل گسسته نیستن به این معنا نیست که هر کی وهم و خیال داره پس عاقل (به معنای علمی اش نه معنای عرفی اش) هم هست... مثل این میمونه که بگیم هر کی لبخند میزنه و چهره خندانی داره پس شاد هست... بلکه ما میگیم بین شکفتگی چهره و شادی یک ارتباط و سنخیتی هست اینها از هم گسسته نیستن...

«من معتقدم وهم و خیال از تجلیات عقل هست... ظهور عقل در عالم ماده ، وهم و خیال هست...»

برداشت بنده از این جمله شما این هست که شما عقل را چیزی شبیه به فطرت می دانید. چون فطرت به همه انسان ها داده شده، تصور بنده هم این هست که از دیدگاه شما عقل به همه داده شده. در صورتی که به همه عقل داده نشده چون در روایت آمده العقل حباء من الله
عقل به بعضی از انسان ها داده می شود ،همانند حکمت که به بعضی افراد با ویژگی‌های خاص داده می شود.

در مورد تجلی هم که فرمودید، با فطرت مثال می زنم. مثلاً حیا یک امر فطری است که در صفات و رفتار انسان تجلی می کند و بروز و ظهور دارد. یا پرستش که امر فطری است و تجلی آن می شود پرستش خدا.

وقتی شما می فرمایید وهم و خیال تجلی عقل در عالم ماده است به همین دلیل برایم قابل پذیرش نیست چون ذات وهم و خیال ربطی به عقل ندارد که بخواهد از امور عقلانی باشد یا از تجلیات آن.
بر می گردم به همان روایت اول، وهم و خیال انسان را وارد عرصه عبودیت نمی کند اما عقل می کند.

پاسخ:
بله عقل از سوی خدا داده میشود... هبه ی الهی هست...

با این عقیده شما مخالفم : ذات وهم و خیال ربطی به عقل ندارد که بخواهد از امور عقلانی باشد یا از تجلیات آن. 

 اینها با هم تفاوت دارن اما تفاوتشون تفاوت ذاتی نیست... 
بله حق عبودیت با وهم و خیال ادا نمیشه... اما اگر وهم و خیال رو مطلقا باطل بدونیم اشتباست...
وهم و خیال گسسته از عقل نیستن... منتها باید نسبت بینشون رو فهمید...




کُنَّا عِنْدَ اَلرِّضَا ع‏ فَتَذَاکَرْنَا اَلْعَقْلَ وَ اَلْأَدَبَ فَقَالَ یَا أَبَا هَاشِمٍ‏ اَلْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اَللَّهِ وَ اَلْأَدَبُ کُلْفَةٌ فَمَنْ تَکَلَّفَ اَلْأَدَبَ قَدَرَ عَلَیْهِ وَ مَنْ تَکَلَّفَ اَلْعَقْلَ لَمْ یَزْدَدْ بِذَلِکَ إِلاَّ جَهْلاً
ابو هاشم جعفرى گوید: خدمت امام رضا (ع) بودیم و در باره خرد و ادب سخن کردیم، فرمود: اى ابو هاشم، خرد موهبتى است از خدا و ادب به رنج کشیدن است، کسى که رنج تحصیل و پرورش کشد به ادب دست یابد و کسى که رنج تحصیل عقل کشد بیشتر به نادانى گراید.
 اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ١صفحه : ۶۶ 

بنده را ببخشید که بحث را از علامت های انسان عاقل به سمت مفهوم شناسی عقل بردم.
پاسخ:
این حدیث فوق العاده هست...
من حتی استنباطم از این حدیث اینه که راه رسیدن به عقل که حقا موهبتی از جانب خداست ، تحصیل ادب الهی هست...
یعنی میفرمایند شما مودب شوید به آداب الهی ، خداوند به شما عقل را هبه خواهد کرد...

من این حدیث رو منافی بحثهای مطلبم نمیدونم...

نه اشکالی نداره... یقین دارم هر چند اندک اما برای برخی مخاطبان این بحث ها مهمه و میخونن نطرات رو... و فکر میکنن...
سبب خیر شدید
مگه به ادعاست؟!
پاسخ:
نه... برای همین میخوام یه مقدار شفاف تر بحث کنیم تا حداقل هر کسی خودش دریابه چقدر می ارزه...
۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۴۵ آب‌گینه موسوی

تشکّر از من است. استفاده کردم.

تا حدودِ اندکی تفاوتِ زیرکی و سیاستِ مؤمن را با مواردِ دیگر می‌دانستم. پیش2فرض این است که وقتی سیاست را مضافِ مؤمن قرار می‌دهیم، بارِ مثبت و الهی‌اش را اراده کردیم.

 

از نظراتِ رهرو جان و پاسخ‌های شما هم بسی استفاده بردم.

 

منتظرِ آن نشانۀ ساده هستیم.