سرعت زمان
من: میدونی... من سی و یک سالم تموم شد...یکی دو سالی هست که سرعت زمان رو با چشمام می بینم... خیلی سریعه....
(انگار مطلب جدیدی از من شنیده باشد... تمام چهره اش گوش بود...)
از طرفی هر روز کثرات زندگی من بیشتر میشه...
(با سکوت معناداری نگاهم میکرد)
می بینی؟... از یک طرف زمان سرعت گرفته و دارم می بینم فرصتم داره تموم میشه... از طرف دیگه کثرات زندگی من هر روز داره بیشتر میشه...
(به تایید سرش را تکان میداد)
یه زمانی پرداختنم به مباحث معرفتی به خاطر جذابیتش بود چون برام جذاب بود و دوست داشتم دنبال میکردم...
اما الان فرق داره... حس آدمی رو دارم که فرصتش داره تموم میشه... و هنوز گرفتار ملکات ناموزون نفس خودشه...
تقریبا به این باور رسیدم که دوران خلوت به معنای انزوا داشتن ،برای من تموم شد... باید بساط خلوتم رو توی کثرات پهن کنم...
آیا خلوتی از اون جنس که در مجردی داشتم برام حاصل میشه؟
(سَری به معنای اینکه دیگه تکرار نخواهد شد تکان داد و گفت:)
او: البته چرا... مگر اینکه ضعیف تر بشی...
اینم بگم خلوت به معنای فراغ بالی در وقت سحر همیشه هست... مغتنم بشمر اون زمان رو...
پ.ن:
حاصل دویدن های چند سال اخیرم این شد که: فرصت من رو به اتمام است...
راستی... شما چقدر فرصت دارید؟