من چند سالی که اینجا هستم غالبا گوینده بودم نه شنونده... چه در نوشتن مطالبم... چه در پاسخ به نظرها... چه در نظر گذاشتن برای وبلاگها...
یعنی اینطور نبوده که به کسی رجوع کنم برای خلاء هام (شنیدن)...
صادقانه میگم من این رفتار رو به حساب غرورم نمیذارم... آدم متکبر به معنای عامش نیستم...(اما خب نمی تونم دلیلم رو هم بگم...)
اما من هم مثل همه انسانها نیاز به شنیدن دارم... نیاز به ورودی دارم... این موجب شده بیش از اون که در این فضا مینویسم (مطلب و نظر)، همواره در حال گوش دادن سخنرانی هستم...(چند سالی هست که خیلی فرصت مطالعه کتاب ندارم...)
اما هیچ چیزی جای شنیدن در مقام گفتگو رو نمیگیره...
برای همین از تمام لذتهای دنیا و چه بسا آخرت بزرگترین لذت برای من همنشینی و گفت و شنود با انسانهای مومن دارای سعه وجودی هست... چون تجربه کردمش... مزه اش زیر زبونم هست و هرگز فراموشش نمی کنم...
علاوه بر این اینجا در مقام گفتن هم نمیشه هر چیزی رو گفت... باید مراعات ذهنیت ها و ... هم بشه...
دوست دارم برای نیمه شعبان برم جایی که بیشتر شنونده باشم... برم جایی که دیداری اتفاق بیفته... برم حرف بشنوم...
داشتم به تفاوت زمامداری امام خمینی و مقام معظم رهبری فکر میکردم... و اینکه اساسا تفاوت زمامداری این انسانهای الهی (غیر معصوم) با زمامداری امام عصر در زمان ظهور و حتی الان چگونه هست و در چه چیزی متفاوتن ، فکر میکردم...
و میرسیدم به مسئله تجلی اسما الله و اینکه فقط امام معصوم هست که مظهر جامع و اتم اسما و صفات الهیه هست و شیعیان راستین امام عصر (اولیای الهی) به اندازه سعه وجودی خودشان میتونن ظهور بدن اسماء الله رو... هیچ وقت مظهر اتم نیستن... برای همین اولیای الهی هرگز با هم اختلاف پیدا نمی کنن... مثلا شما هیچ وقت نمیدیدید آقای بهجت سخنی بگن که مقام معظم رهبری تضعیف بشن... یا آقای بهاء الدینی هرگز سخنی در جهت تضعیف یا حتی به اصطلاح امروزی ها (نقد) آقا نمی گفتن...یا علامه حسن زاده آملی با وجود شخصیت علمی و عرفانی بی نظیری که در قرون اخیر بی سابقه بوده دارن هرگز در مقام تعارض با رهبری نبودن بلکه بر عکس... بلکه این اولیای الهی مهیمن همدیگه هستن... مقام معظم رهبری باید بر کرسی سیاست بنشینن ، آقای بهجت در مقام مرجعیت و هدایت معرفتی...و دیگر اولیای خدا هر کدوم به وفق جداول وجودی خودشون در جایگاهی که باید باشن سربازی امام زمان رو میکنن...
مثلا شما میبینید مالک اشتر با تمام مدحی که حضرت امیر نسبت به ایشون کردن هرگز نبوده که حضرت دعایی یا مسائل علمی رو از جدول وجودی ایشون تجلی بدن... اما جناب کمیل نه...میبینیم که دعای کمیل از جدول وجودی ایشون تجلی پیدا کرد... ایشون جور دیگری سربازی امام زمانش را میکرد...
اون اسمائی که از وجود مالک متجلی میشد با اسمائی که از وجود کمیل متجلی میشد متفاوت بود... امام از هر کدوم اینها در جای خودش استفاده میکرد... البته کمیل گویا یکی از فرماندارن امام علی هم بوده... اما نوع مواجهه امام با کمیل و مالک خیلی متفاوت بوده... از طرفی یکی مثل جناب قنبر که غرق در ولایت امیرالمومنین بود هیچ مسئولیت اجتماعی و مدنی نداشت...
اولیای الهی در عصر ما هم اینگونه هستن... امام عصر میدونه از هر کدومشون در چه جایگاهی استفاده کنن... تا هم برای خود اون اشخاص کمال بیاره هم برای جامعه... و اینها برای همین هرگز با هم اختلافی ندارن... از همدیگه استعانت میگیرن... چه بسا در بین خودشون یکی به دیگری تذکری هم بده اما در بین اجتماع مهیمن همدیگه هستن...
ما منتظریم ...
چقدر در همین باب هم بیشتر دوست دارم حرف بشنوم تا اینکه حرف بزنم...
البته این رو هم بگم از حضور بزرگواران در اینجا واقعا انرژی میگیرم...
از منظر جالبی بهش نگاه کردید. من هیچوقت فکر نکرده بودم که چرا کمیل_علیه الرحمه و نه مالک_علیه الرحمه! شاید از این بابت باشه که شما گفتید.
من فکر میکنم عدم تعارض در بین اولیاء الهی اجتماع بر سر ایمان و تقوا باشه. یعنی اگر اختلافی هم بینشون باشه این اختلاف شاید در حد اختلاف سلیقه در رنگ آبی و سبز به نظرشون بیاد چون در دین که اصلِ هویت وجودیشون رو فرامیگیره، و انگیزه ها که اصل نیت اقداماتشون رو در برمیگیره، وحدت دارند.
اینکه در دعای ندبه حضرت رو به جامع الکلمة علی التقوی خطاب میکنیم شاید بر مبنای همین باشه که در عالم بعد از ظهور، ملت بر سر دین اجماع دارند و وحدت کلمه بر اساس تقوی اتفاق می افتد.