ابراهیمت را در آتش نینداز!!
حس کردم توی مطالب قبلی بعضی ذهن ها درگیر یکی شدن با همسرشون شده...
در این مورد کمی صبوری به خرج بدید... یکی شدن با یک انسان دیگه جز با رشد معنوی اتفاق نمی افته بزرگواران... رشد معنوی هم غالبا اینطوره که یک شبه اتفاق نمی افته...
ماها حقیقتی داریم به اسم نفس ناطقه... مگر به این سادگی ها میشه به ابعاد نفس پی برد؟!!
قصد ناامید کردن ندارم... اما کلا موضوع یکی شدن با همسر از اون مقوله های جذابی هست که هر چی درست تر و عمیق تر بهش فکر کنیم میبینیم دنیا هم جای بسیار زیبایی هست...
بهشت همچین جای دور و دیری هم نیست... ولی به شرطی که اهلش باشیم و پیگیرش باشیم...
ان شا الله توفیقی بشه و بتونم در مورد این هم بنویسم
اما روال بحثم این بوده که:
1_شناخت های مفهومی و ذهنی ما الزاما به اقدام و عملِ مستمر ختم نمیشه...
2_ عمل های ما (ولو عمل های عبادی مثل نماز و غیره) الزاما به رشد و کمال ختم نمیشه
در مورد حکم شماره ی یک که همه تجربه کردیم... مثل اون کسی که میدونه فست فود ضرر داره اما بازم میخوره... در مورد حکم شماره دو هم افراد زیادی میشه مثال زد که اهل واجبات و حتی مستحبات دین بودن اما جزو اشقیاء و حتی اشق الاشقیاء شدن...
با این همه نه ارزش آگاهی کم هست و نه ارزش عمل...
گفتم بین آگاهی و عمل ما تمایلات ما قرار دارن... مهمترین نسبت تمایلات ما با اعمال ما، شکل دادن نیت های ما هست که فرمودن اصالت عمل به نیت اون عمل هست...
تغییر تمایلات هم که عرض کردم به سادگی شکل نمیگیره...
حتما همه تجربه کردیم... به چیزی یا کسی علاقه دارید... به هر دلیلی عقلتون گفته این علاقه درست نیست... باید ازش عبور کنی... چقدر زمان برد تا فراموشش کنی؟
چی به روزت اومد تا اون تمایل صفر بشه؟
اصلا صفر شد؟!!!
خدا با این کار داره... میگه دلت کجاست؟!!
میتونی دل بدی به من تا من برات حرف بزنم؟!!!
شاید به لفظ بگیم آره... اما به حقیقت نمیشه...
رنج...
امان از رنج...
دیدید برای اینکه بتونن یک فلز رو شکلش بدن باید داغش کنن... مذابش کنن؟
رنج، همون داغ کردن هست... همون مذاب کردن هست...
امان از ذهنیت درست کردن های غیر واقعی برای زندگی مشترک...
اماااان...
مثلا همه فکر می کنن خوشبختی وقتی شکل میگیره که زوجین خیلی همدیگه رو درک بکنن...
(راستی میتونی کسی که خیلی هم درکت نمیکنه رو خییلی زیاد دوست داشته باشی؟!!... نمیتونی نه؟!!...)
خب درک کردن همدیگه خیلی مهمه... اما غالبا در بهترین حالتش در سالهای اولیه ازدواج شکل نمیگیره...
بعد تمام باور های طرف بهم میریزه...
خانم یا آقا تصورش این بود که همسرش باید کسی باشه که تمام اهدافش و باورهاش رو درک کنه... چون هدفش متعالی هست یا اهداف و باورهاش خط قرمز زندگیش هست پس همسر باید کمکش کنه... همراهش باشه...
بعد میره توی زندگی میبینه هنوز خیلی با اون درک شدنه فاصله دارن...
اینجا چه اتفاقی داره می افته؟
آیا نباید اهداف خوب میداشت؟
آیا با شخص مناسبی ازدواج نکرده؟
خدا، خدای شکستن این اهداف و باورها و چهارچوب های ذهنی و غیر عملیاتی و غیر واقعی هست...
حتی ممکنه موضوع کاملا مقدسی دغدغه مون باشه... اما خدا قصد داره ذهنیتمون رو نسبت به اون امر مقدس واقعی کنه و از فانتزی سازی خارجش کنه... لذا باورمون رو میشکنه... اهداف مقدس هم نداشته باشیم باز هم خدا دشمن تمایلات غیر واقعی هست... میزنه هااا... زدنش برای هر کسی متفاوته...
چون باور ها و اهداف هر انسانی میاد در دایره ی تمایلاتش... دوستشون داره... نسبت به موانع اون اهداف و باور ها بغض داره...
بعد میبینه یکی از موانع اون اهداف خودِ همسر هست :)))
یا حداقلش اینه که اگر هم مانع نیست، همراهِ خوبی هم برای اون اهداف و باورها نیست... :)))
در بهترین حالتش یه عده وقتی توی این شرایط قرار میگیرن میگن: خب موسی به دین خود... عیسی به دین خود...
یعنی چی؟
یعنی : خدایا من دست به باورها و اهدافم نمیزنم...
خدا هم میگه پس بجنگ تا بجنگیم... (منم جای خدا بودم با این اشخاص جنگ آشکاری رو شروع میکردم)
تا واقع بینت نکنم دست از سرت برنمیدارم...
خدای ذهنت رو می پرستی؟!!!
درستت میکنم...
مثال بزنم:
توی تذکرة الاولیای عطار میخوندم شخصی رفته بود نزد امام صادق و ازشون خواست تا اسم اعظم رو بهشون تعلیم بده... اصرار هم میکرد...
اونجا استخری هم بوده... امام به یارانشون دستور دادن این شخص رو بندازن توی استخر...
ایشون هم شنا بلد نبودن...
هی استغاثه کردن به امام که کمکشون کنن...
هی با دست و پا زدن و تقلا کردن می اومدن به لبه ی استخر تا دستشون به جایی بند بشه... اما امام به یارانشون میگفتن نذارید دستش به جایی بند بشه...
این بنده خدا که مرگ رو جلوی چشمش دید و از امام هم کاملا ناامید شدن توی اون حال کلمه ای به زبان آورد...
امام فرمودن حالا بیاریدش بیرون...
بیرونش که آوردن امام به اون شخص فرمودن: میدونی دقایق آخر چه کلمه ای گفتی؟
شخص گفت: نه... یادم نیست...
امام بهشون فرمودن اسم اعظمت رو به زبان اوردی... و نجات پیدا کردی...
.
.
یعنی استغاثه به امام هم اشتباه بود؟!!!!
استغاثه به امام اشتباه نبود... اما ذهنیت ایشون به امام یک ذهنیت فانتزی و ذهنی بود... باید شکسته میشد...
قطعا خدا اهداف و باورها (تمایلات) ذهنی ما رو خواهد شکست...
به بیان دیگر، قطعا خدا تمایلات ذهنی و فانتزی ما رو خواهد شکست...
و ازدواج و همسر یکی از اون اهرمهای پر قدرت خدا هستن برای شکستن این بت های ذهنی...
بعد تازه امر هم کرده در خانواده و در تعامل با همسر با مودت و رحمت برخورد کنید...
یعنی ابراز کنید محبتتون رو...
ای خداااا
من چجوری محبت واقعیم رو برای کسی ابراز کنم که تماما درکم نمیکنه؟!!!
داری با من چکار میکنی؟!!
میتونی با این همسر که تماما درکت نمیکنه یکی بشی؟!!
نسبت بهش غیرت داشته باشی؟!!
یا نه... میگی هر کسی رو باید به اندازه خودش اهمیت داد؟!!
داری فرار میکنی نه؟!!
میگی هر کسی به اندازه ی خودش؟!!
از کی فرار میکنی؟!!
از خدا؟!!
دیشب یه جمله ای از یکی از علمای عصرمون میخوندم... دیدم چقدررررر به این مطلب مرتبطه!!
جمله این بود:
قصص قرآنی بیان اطوار وجودی انسان در سیر تکاملی اوست سفرنامه های انبیاء در مقام شهود حالات ما است وگرنه... (بقیه اش رو جرات ندارم بنویسم)
ربطش با این مطلب؟!!
ابراهیم بت شکن رو میندازی توی آتیش؟!!
که نابود بشه؟!!
که بتت رو نشکنه؟!!
خدا کارش رو بلده... ابراهیم بت شکن سوختنی و نابود شدنی نیست...
عزم خدا در شکستن بت های ما جدی هست...
بت های هر کسی تمایلات اون شخص هستن...
خدا با این تمایلاتی که واقعی نیستن کار داره...
خدا دشمن هر چیز ذهنی هستن... هر چیز ذهنی که قرینه ی دقیقی در واقعیت نداشته باشه...
خدا عزم جدی داره برای واقع نگر کردن ما...