ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۵ ق.ظ

کمالِ عقل

لُب مطلب نوشت: 

عاقل کسی هست که صدای گلوله رو در سوریه میشنوه و از آواره شدن زنان و کودکان سوری و یمنی و فلسطینی قرار از دلش و خواب از چشمانش رخت میبنده...

عاقل کسی هست که انحراف.... نه... نشانه های انحراف رو در جامعه ببینه نگران و دلواپس میشه... مثلا ببینه خودی ها برای جلب اعتماد دشمن تلاش میکنن و سخن از دولت بی تفنگ دارن!!!! نگران میشه و میدونه این حرکت سر از دیوث سیاسی شدن در میاره و منتج میشه به حراج تمام دستاوردهای ملی و اعتقادی یک ملت...

۳ نظر ۳۱ تیر ۹۶ ، ۰۷:۱۵
ن. .ا
شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۲ ق.ظ

عقل، در تفکرِمنطقی محدود نمی شود

توصیه نوشت:

توصیه میکنم این مطلب رو نخونید راستش به نیتم در نوشتنش، مشکوکم...
دارم با نوشتنش، نفس خودم رو مشغول میکنم... (یعنی نتونستم ننویسمش)
۱۱ نظر ۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۹:۲۲
ن. .ا
پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۱ ب.ظ

حرمت نگه داریم...

شاید دنیای تکنولوژی و ارتباطات یه سری از مرزها رو برداشته باشه...
اما انسان عاقل اهل حریم نگه داشتن باقی خواهد ماند...
این قاعده ی نظام تکوین یا سنت الهی هست که فقط کسانی مَحرَم میشن که مُحرِم بشن...حتی در عالم جسم ها و جنس ها هم محرمیت ، از دروازه ی رعایت حریم میگذره...
خطبه ی عقد ، احرامِ دختر و پسر هست... تا زمانی که این احرام به تنشان هست ،مُحرِم اند و تا مُحرِم اند، مَحرَم اند... احرام اینها حریم الهی هست... با رعایت حریم الهی مَحرَم هم میشن...
برای عاقل بسیار شگفتی هست در مسئله مَحرَمیت... خدا میدونه به وقت محرم شدن دو جنس مخالف، چه اتفاقی شگفتی در نظام تکوین عالَم در حال رخ دادن هست...
وقتی با خانواده همسرم رفتیم در دفترخانه عاقد تا خطبه عقد بخواند... خیلی احوال خودم رو رصد میکردم...
حسی که به همسرم قبل از جاری شدن خطبه داشتم و حسی که بعد از جاری شدن خطبه داشتم تغییر و تفاوت زیادی داشت... فقط باید اهل توجه باشیم تا این تغییر و تفاوت رو متوجه بشیم...
به وقت جاری شدن خطبه عقد در نظام تکوین غوغاست... کاش به وقت جاری شدن این خطبه عاقل تر از اونی که بودم.. می بودم... پر از آیات حق هست...

در عالم عقل و اندیشه  هم برای ادراکات بالاتر نیاز به مَحرمیت با نظام تکوین داریم...
به صرف تفکر و تحقیق کسی مَحرم نمیشه... در ادراکاتش سیر طولی نخواهد داشت...

دوستان جوان من... برای مَحرم شدن ، باید مُحرِم شد... باید حفظ حریم کرد... یعنی باید از راهش وارد شد...
تا قوه خیال ما تطهییر نشه... از قیود وهم در سیر تفکر خودمون فراتر نخواهیم رفت...
قوه خیال دروازه ی عقل هست... تا تطهییرش نکنی این دروازه باز نخواهد شد...
یکی از بزرگترین آفات برای قوه خیال رعایت نکردن حریم های جنسیتی هست...
شاید من افراطی هستم اما برای جنس مخالف لبخند نذاریم در فضای مجازی...
شوخی نکنیم باهاشون... از الفاظ صمیمی استفاده نکنیم... جز در مواقع ضرورت براشون پیام نذاریم...
این حرف من برای کسانی قابل درک هست که مشغول اقتضائات طبیعی شون نباشن... یعنی قدرت فاصله گرفتن از اقتضائات طبیعی رو داشته باشن...
۴ نظر ۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۲:۴۱
ن. .ا
چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۴۵ ق.ظ

از ماست که بر ماست

چند نیروی خانم و چند نیروی آقا در محل کار تحت مدیریت من هستن...
از ابتدا سیاستم این بود که فشار کاری رو بیش تر روی دوش آقایون میذاشتم و ساعات اضافه کاری رو غالبا آقایون میموندن...
اتاق خانمها رو جدا کرده بودم که هم راحت باشن و حریمشون حفظ باشه هم از اتاق من جدا باشن که استرس های کاری که من باهاش مواجه هستم به اونها سرایت نکنه...
فقط گاهی هفته ای یکی دو روز اضافه تر نگه شان میداشتم...
استرس کار ما به خاطر بیشتر بودن حجم کار از ظرفیت نیروها بسیار بالاست... لذا هدف من این بود که خانمها با این استرس مواجه نشن... حتی سرویس رفت و برگشتشون رو هم از مینی بوس شرکت که همه سرنشین هاش مرد بودن جدا کردم و براشون آژانس گرفتم...
چون اکثر اونها متاهل بودن و باید یک خانواده را بعد از محیط کار به لحاظ عاطفی مدیریت کنن... من که مرد هستم و شخصیتم هم طوری هست که در مقابل فشارها به زودی تعادلم بهم نمیخوره ، گاهی در مقابل فشار کار و تضادهایی که از سوی مدیریت های بالا سرمون وجود داره مستاصل میشم و تا جایی که گاهی میگم برم توی یه مجموعه کوچک تر کار کنم که آرامش بیشتری داشته باشم...
فرض کنید سیاستم به گونه ای باشه که بگم فشارها باید به مجموعه زیر دست من هم وارد بشه... خب این خانمها با مواجه شدن با این فشارها آیا دیگه میتونن در منزل نقش همسر رو هم ایفا کنن؟

اما واقع اینه که این خانمها وقتی توی یه اتاق قرار گرفتن به مرور بین خودشون اختلاف افتاد... عذر میخوام این الفاظ رو استفاده میکنم اما واقعا موضوعات اختلافیشون مسائل خاله زنکی و واقعا بچه گانه بود (مثلا چرا خانم 1 خانم 2 رو بیش از من تحویل میگیره... در حالی که ما از قبل همدیگه رو میشناسیم...) اوایل ورود پیدا نمی کردم اما دیدم اختلافاتشون داره در روند کار آسیب وارد میکنه... حتی یکی دوبار به خاطر اخلال سیستم کار جریمه شدن اما فایده نداشت... به مرور روند سخت گیری من به اینها اضافه شد تا کار از بازدهی خودش خارج نشه... مثلا رایانه هاشون رو متصل کردم به رایانه خودم تا بدونن هر لحظه میتونم کار کردنشون رو ببینم... اختلافات شخصی شون موجب میشد تمرکز من از اصل کار پراکنده بشه... تا جایی که میخواستم یکی از نیرو ها رو اخراج کنم تا مجموعه به تمرکز برسه... اما میدیدم اگه بخوام عادلانه رفتار کنم باید از 4 نیروی خانم ، سه تا شون رو اخراج کنم... به خاطر رحم به وضع بد معیشتی شون این کار رو نکردم ... الان به خاطر اینکه خودشون خیلی همدیگه رو تحت رصد دارن و میخوان عدالت محض بینشون رعایت بشه (مثلا یکی که در یه بخش کار سریعتر هست میگه من بیش از اونها کار میکنم چرا باید با اونها برابر باشم؟ در حالی که در بخش های دیگه ضعف داره) چون خودشون به شدت به هم سخت میگیرن... من مجبورم طبق طلب خودشون بهشون سخت بگیرم... 
الان این خانمهایی که تا چند ماه پیش اصلا اضافه کار نمی ایستادن حالا اکثر روزهای هفته اضافه کار میکنن... بسیاری از فشارها و استرس های کار بهشون وارد میشه... اتاقشون دیگه جدا نیست تا راحت باشن... حقوقشون سر سال اضافه نشد... چون عمیقا مجموعه رو درگیر اختلافات شخصی خودشون کردن و بازدهی رو پایین آوردن... صحبت کردن در اتاق کار به غیر از مسائل کار ممنوع شد و...

الان همه شون از فشار و استرس های این چند ماه خسته هستن و هیچکدوم احساس امنیت نمیکنن و به سمت افسردگی شغلی میرن اما حاضر نیستن از اختلافات شخصی دست بردارن تا به روند قبل برگردن...


نتیجه نوشت:
۹ نظر ۲۱ تیر ۹۶ ، ۰۹:۴۵
ن. .ا
يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۷ ب.ظ

ویژگی ممتاز اهل ولایت

استاد سر کلاس از عظمت مقام انسانهای کامل میگفت و از اینکه چرا به امام میگوئیم "قائم"...

از اینکه کل نظام هستی در موجودیت خود قائم به ولایت انسان کامل هستن...

از معنای "لولا الحجة لساخت الارض باهلها" میگفت...

از معنای بقیة الله میگفت... و ذهنها را میشوراند...


علی از این همه عظمت انسانهای کامل لذت میبرد و از اینکه خدا همچین بنده هایی داره غرق در شادی بود...

که ناگهان صدای سوالی فضا را پر کرد


کمیل: استاد آیا برای ماها هم این امکان وجود داره مثل 14 معصوم بشیم... به مقام اونها برسیم؟

استاد: نه پسرم... به غیر از این 14 نور مقدس احدی به این مقام نخواهد رسید...

محسن: خب چرا استاد؟... این تبعیض نیست؟

استاد: اگر راه برای رسیدن به این مقام بسته بود شاید میشد حرف شما رو پذیرفت... اما راه برای رسیدن به مقامات ائمه باز هست... منتها کسی اون سعه رو نداره که برسه...

اگر فرمودن کسی به مقامات این اعاظم نمیرسه یک خبر هست... یعنی ما اول تا آخر عالم رو دیدیم... کسی اون همت رو نداره به این مقام برسه...

میلاد: خب استاد چرا اونا تونستن و ما نمی تونیم؟

استاد: خب این عالَم، عالم اسباب و علل هست... مثلا آیا ممکنه پدر و مادر شما یک و شصت قد داشته باشن و شما قدت به صورت طبیعی بشه دو متر و بیست؟... نمیشه... ظهور هر چیزی بستری لازم داره و ...


خیلی بحث شده بود و اکثرا این اشکال رو داشتن که خدا برای یه عده امتیاز ویژه قائل شد و ما هم دوست داشتیم به اون مقامات برسیم و اما خدا....تبعیض.... جبر... ظلم خدا به بنده های... و بسیاری اشکالات از این دست...

بحث به اتمام رسید و تقریبا تمام بچه ها منطقا قانع شده بودن... استاد در انتها گفت:

۹ نظر ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۵:۰۷
ن. .ا
پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۰ ق.ظ

نشانه ی انسان عاقل (2)

صدر نوشت :این مطلب طولانی شد و این از ضعفهای بنده هست که نمی تونم موجز بنویسم ، کسانی که حوصله طولانی خوانی ندارن از ادامه مطلب بخونن

 

+ رسول یکی از پایه ثابت های شب شعرهای دانشگاه بود.. همیشه هم غزل می سرود ، انصافا هم خوب می سرود... از اون بچه های اهل کتاب و تحقیق بود... اما اغلب وقتی دور هم جمع میشدیم یه مسئله بود که سوژه میکردیمش و اذیتش میکردیم... و اون این بود که با اینکه رسول خیلی خوب از عشق می سرود و در این باب حرفهای قشنگی میزد اما هیچ وقت عاشق نشد...

-- از کجا میدونی؟

+ دیگه با هم زندگی میکردیم... از هم بی خبر نبودیم... بر عکس رسول ، حسین بود... حسین توی ترم دوم یا سوم عاشق یکی شده بود... حسین اصلا استعداد شاعری نداشت ، حتی یک بیت... اصلا هم مثل رسول به وقت حرف زدن از عشق اون فصاحت و جذابیت کلام رو نداشت... اما بنده خدا دچار شده بود...

چیزی که برام جالب بود تفاوت رفتاری رسول و حسین بود... رسول و حسین بسیار خوش خواب بودن حتی حسین خوش خواب تر از رسول بود اما وقتی حسین مبتلا شد دیگه اینطور نبود تا بلافاصله بعد رفتن روی تختش بخوابه... گاهی دو ساعت بیدار میموند تا خوابش ببره...

حسین خیلی اوقات توی خودش بود وقتی توی حیاط دانشگاه دور هم جمع بودیم و صحبت میکردیم... حسین خیلی در بحث ما مشارکت نمیکرد... انگار چشمهاش دائم دنبال کسی بود... اما رسول اینطور نبود... اصلا خودش لیدر بحث های جمع بود... گاهی هم که با حسین خلوت میکردم از نگرانی اش برای آینده میگفت... از اینکه کارم چی میشه؟ ، میتونم یه زندگی رو اداره کنم یا نه؟... خانواده دختر بهم اعتماد میکنن یا نه؟... میگفت دختر مردم رو بند خودم کردم اما از خیلی جهات خودم هنوز روی هوام... اما رسول هیچ وقت این نگرانی ها رو نداشت با اینکه بیکار بود اما انصافا دوران دانشجویی خوش بود... هیچ از این دغدغه ها نداشت...

-- چی میخوای بگی؟

+ میخوام بگم هم حسین و هم رسول به درکی از عشق رسیده بودن... در مقام سخن و نظریات و مفاهیم، درکشون با هم متفاوت نبود... حتی حسین عاشق شعرهای رسول بود و بعضی از ابیات رسول رو توی دفترش مینوشت... اما تفاوت درکشون در کجا بود که در رفتارشون اینقدر متفاوت بودن...

-- چه تفاوتی؟

+ درک عشق ، خواب رو از حسین گرفته بود... اما این کار رو با رسول نکرد... درک عشق حسین رو کم غذا کرد اما این کار رو با رسول نکرد... درک عشق ، حسین رو دغدغه مند و نگران آینده کرده بود اما این کار رو با رسول نکرد... سوال من اینه : کجای این درک متفاوت هست؟... اینها که در مقام سخن و مفهوم حرف متناقضی نمیزدن؟ اما حسین چه درکی پیدا کرده بود که رفتارش اینقدر متفاوت شده بود؟ جدی میگم... تفاوت درکشون چی بود؟

-- حسین چشیده بود... یه جورایی به شهود رسیده بود

+ مگه شهود چیه؟ همون درک هست... شست پا که شهود نمی کنه... یا یه تکه گوشت به اسم قلب که شهود نمیکنه، شهود مرتبه ای از درک انسانه... درک هم کار عقل هست... تفاوت درکشون دقیقا چی بود؟ وقتی میگی شهود، جواب اجمالی دادی... من جواب اجمالی نمی خوام... ممکنه کسی بگه شهود مال عرفا و اولیای خداست حالا کسی از ما انتطار شهود نداره... یعنی با این جواب تو ممکنه کسی صورت مسئله رو برای خودش پاک کنه...

-- نمیدونم ، یعنی نمیدونم دنبال چه جوابی میگردی... یا میخوای روی چی تاکید کنی... بیشتر توضیح بده

۸ نظر ۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۶:۵۰
ن. .ا
يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۳ ق.ظ

نشانه ی انسان عاقل(1)

+ نشانه اصلی یه انسان عاقل رو میتونی برام بگی؟

-- فکر میکنم دلیل محور بودنشون باشه... یعنی اهل دلیل و استدلال هستن...

+ حتما انسان عاقل اهل دلیل هست اما نشانه اصلی عاقل بودن نیست...

-- فهم بالا داشتن؟

+ خب فهم بالا داشتن هم میتونه نشانه اصلی انسان عاقل باشه... اما نمیشه با این معیار انسان عاقل رو در اجتماع شناخت... چون هر کسی ممکنه بگه فهم من بالاست و شما نمی تونی بفهمی حق با کی هست... مگر اینکه خودت هم ار عقلا باشی...

-- خب تو بگو... نشانه اصلی اش چیه؟

+ یه درخت وقتی سالمه و مفیده که ثمر خوبی بده... ثمر یه درختِ میوه ، میوه هاش هستن... فرض کن یه درخت سیب خیلی خوش ظاهر باشه... هیچ نقصی در ظاهرش پیدا نباشه... برگها همه سبز... تنه سالم... اما میوه نده... آیا این درخت سالمه؟

-- طبیعتا یه جای کارش میلنگه...

+ انسان عاقل یه ثمراتی داره... اگر اون ثمرها رو در شخصی ندیدی بدون یه جای عقلش میلنگه... عقلش ناقصه... مثلا اگر حافظ قرآن بود و همه فلسفه و عرفان رو از بر بود و قدرت سخنوری و استدلال بالایی هم داشت و تدریس هم میکرد اما اون ثمرات رو در اون شخص ندیدی بدون به برخی از تجلیات عقل (فهم نظری) مشغول شده... و به خود عقل نرسیده... یه جورایی فرستادنش دنبال نخود سیاه...

-- خب اون ثمرات چیه؟

+ من بگم؟... نمیخوای خودت روش فکر کنی؟

-- چرا ، ولی یه مقدار بحث رو بازتر بکن... تا بستر فکر کردن فراهم بشه...

۱۸ نظر ۱۱ تیر ۹۶ ، ۰۷:۱۳
ن. .ا
جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۰ ب.ظ

مسئله پیچیده ی اطاعت

امیرالمومنین امام علی (ع):

ای ابوالطفیل، اگر نزد اکثریت پیروانم که بوسیله ی آنان میجنگم ، آنان که به اطاعت من اقرار دارند و مرا امیرالمومنین خوانده اند و جهاد با مخالفین مرا حلال میدانند وارد شوم و یک ماه از مطالب حق ، از کتابی که جبرئیل بر پیغمبر نازل کرده می دانم و بعضی از آنچه از پیامبر شنیده ام برای آنان نقل کنم ، از اطراف من پراکنده میشوند به طوری که در میان گروه کمی که اهل حقند همچون تو و نظایر تو از شیعیانم ، تنها می مانم...

ابو طفیل می گوید: از این سخنان ترسیدم و عرض کردم: یا امیرالمومنین ، من و امثال من از تو جدا میشویم یا همراه تو ثابت میمانیم ؟ فرمود: ثابت می مانید

سپس فرمود: امر ما اهل بیت مشکل و پیچیده است که جز سه گروه نسبت به آن معرفت پیدا نمی کنند و بدان اقرار نمی نمایند : ملائکه ی مقرب ، پیامبر مرسل و بنده مومن نجیبی که خداوند قلب او را برای ایمان امتحان کرده باشد... (برگرفته از کتاب اسرار آل محمد _ سلیم بن قیس هلالی)

از این فرمایش حضرت امیر بهره گرفتم تا طرح این موضوع کنم که اساسا مسئله اطاعت ، اساسی ترین مسئله انسان در سیر کمالی اش هست... و همچنین در عین سادگی از پیچیده ترین مسائلی هست که انسان برای طی کردن طریق الهی با اون روبرو خواهد شد...

البته ابتدای بحث عرض کنم کسانی که در سیر بندکی به دنبال حداقل ها هستن و اساسا انسانهای کم همتی هستن و همون واجبات و محرمات شرع رو هم با منت بر خدا و اولیای خدا رعایت میکنن چندان مشکلی در پیش نخواهند داشت... اینها اساسا ورود چندانی به وادی اطاعت ندارن که بخوان درکی از پیچیدگی اش داشته باشند... و وقتی سخن از پیچیدگی اطاعت میگیم هم تعجب میکنن و میگن مگه خوندن نماز وگرفتن روزه و انجام واجبات و ترک محرمات چه پیچیدگی ای داره؟!!!

اینگونه حرف زدن البته دور از شان جوان اهل اندیشه هست کسانی اینطور سخن میگن که هیچ مطالعه ای در تاریخ ادیان و داستان انبیاء و حتی همین تاریخ متعارف خودمون ندارن... یا اگر هم مطالعه ای داشتن اهل تحلیل نبوده اند...لذا کسانی که مسئله اطاعت براشون دغدغه نیست وقت شریفشون رو در خوندن این مطلب نگیرن...

۴ نظر ۰۲ تیر ۹۶ ، ۱۵:۵۰
ن. .ا