ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۴۴ ق.ظ

یکی از ریشه های وسواس + روضه

وسواس یک بیماری هست... نه تنها در دین به عنوان بیماری شناخته میشه بلکه در علم روانشناسی هم وسواس رو یه بیماری میدونن...

اما شاید تصور ما از این بیماری تصور درستی نباشه... شاید فکر میکنیم که فقط کسانی که در وضو و غسل و نجاست و طهارت و امثال این امور به خودشون سخت میگیرن انسان های وسواسی هستن...

این تصور بسیار تصور ابتدایی و عوامانه ای از وسواس هست... به عقیده بنده اکثر انسانها دچار این بیماری هستن... منتها شدت و ضعف داره...

بنده ابتدائا یکی از ریشه های وسواس رو میگم بعد نشانه های انسان وسواسی رو میگم و بعد خواهیم فهمید که شدت و ضعف وسواس رابطه معکوس با شدت و ضعف عقلانیت در انسان داره... یعنی هر چه عقلانیت در شخص کمتر باشه شدت وسواس در شخص قوی تر میشه...

پس لازم نیست هر کسی کلاس تفسیر یا کلاس تدریس عقاید گذاشت بگیم ایشون عقل زیادی داره... نه ... ممکنه کسی به لحاط نطریات خیلی قوی باشه اما نشانه های فراوانی از وسواس در اون شخص ببینیم... این شخص عاقل نیست... یه مشتی الفاط حفظ کرده داره تحویل شما میده... همین... اون الفاط رو میتونیم به یه طوطی هم آموزش بدیم عین ضبط صوت برامون بیان کنه...


برم سر اصل موضوع:

۶ نظر ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۰۷:۴۴
ن. .ا
چهارشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۴۷ ب.ظ

این دردها ادامه دارد

چه جالب میشه یه نمایش نامه ای یا فیلم نامه ای برای کودکان یا نوجوانان بنویسیم که :

اعضای بدن با هم تعامل دارن و دارن کشور وجود انسان رو مدیریت میکنن به صورت جمعی...


مثلا وسط آفتاب سوزان یه دفعه یه مِه مرطوبی  به کشور انسان نزدیک میشه...

چشم تماس میگیره با پا

چشم: همین الان با تمام قوا فرار کن...

پا: چرا؟ تازه یه مه خنک بهمون رسیده... تشخیص من اینه که کمی در خنکای این مِه تجدید قوا کنیم...

چشم: بابا این مِه نیست این گاز ch2ko12 هست!!!

پا: چی میگی من متوجه نشدم...

چشم: میگم شیمیایی هست... فرار کن... وانستا... سوختم...

پا: باز هم تو توهم زدی؟... این سوختن به خاطر آفتابه... مِه به این خنکی اومده میگی فرار کنیم؟!!!... همیشه توهم دشمن و حمله و ... داری



چشم که از پا ناامید میشه تماس میگیره با دست:


چشم: سریع ماسک رو آماده کن به ما حمله کردن... ماسک رو بذار روی صورت و خودت رو با دستکش بپوشون.... سوختم... الان همه نابود میشیم... بجنب

دست: حمله کدومه؟... ما چیزی نمیبینیم... فقط میبینیم یه مِه خیلی خنکی اومده... خدا رو شکر وسط این گرما این مه پیدا شده والا از گرما تلف میشدیم...

چشم: بابا این گاز ch2ko12 هست!!! کشنده هست... میفهمی؟

دست: باز این سخت گیری هاش رو شروع کرد... عزیزم چرا اینقدر توهمِ دشمن میزنی؟... اگه راست میگی چرا من احساس سوختن ندارم؟...

چشم: تو بعدا متوجه میشی چه بلایی سرت اومده.... فعلا فقط کاری که میگم بکن... بعدا برات توضیح میدم...

دست: من خودم قدرت تشخیص دارم... تو نمیخواد به فکر من باشی...

چشم: ما از هم جدا نیستیم... توی این حمله همه مون نابود میشیم...

دست: چرا فکر میکنی تو میفهمی ما نمی فهمیم؟!!! تو دچار غرور و خودبرتر بینی شدی

چشم: حالا وقتش نیست بهت اثبات کنم... خدایا... چرا شماها نمیفهمین؟

۴ نظر ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۷
ن. .ا