به جاماندگان هم نرسیدم...
دیروز به جاماندگان هم نرسیدیم...
خودم مریض بودم... تب بچه هم پائین نمی اومد...
ده روز تمام بابت اینکه خیلی از نیروها برای اربعین بدون اینکه کسی رو جای خودشون بذارن میرفتن، کل کارخونه و تولید بهم ریخت کلی حرف و فحش از مشتری ها شنیدم...
هی به این فکر میکردم این مدل رفتن رواست؟
کسی که نیروی کمکیش رفته... فقط خودش مونده... اونم ول کرد رفت اربعین...
از جای دیگه نیرو می آوردم که کارش رو انجام بدن، کار اونجا لنگ میشد... توی این ده روز پدرم در اومد کلی هم تنش و درگیری داشتم...
بعد یه عده به من میگفتن نرفتی اربعین؟!!
چسبیدی به پول و دنیا؟!!
جلوشون فقط سکوت کردم... نگفتم من موندم تا بی تدبیرانه رفتن شما رو مدیریت کنم که وقتی برمیگردی حقوقت رو راحت بگیری... و ندونی چه خون دلی خورده شده تا بابت بی نظمی های شما مشتری ها کنسل نکنن . نگهشون داشته باشم...
برای جاماندگان هم که با وجود اینکه خانمم از روز قبل تدارک حلوای عراقی (؟) رو دیده بود که توی پیاده روی به مردم بدیم باز هم اون هم نشد... درگیر مریضی شدیم...
ایستادم و به احترام و شکوه کار خداوند کلاه از سر برداشتم...
گرچه میگفت که زارت بکشم میدیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
قاعدتا بخوای این پیاده روی رو شرکت کنی مشکلاتی پیش میاد
این همه مردمی که شرکت کردند خیلی ها تو بخش هایی فعال بودن