ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۹ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۴۶ ق.ظ

خون رو با خون نمی شورن

- - :اینکه به آدم عیبی که نداره رو نسبت بدن سنگین تره؟

یا عیبی که داره رو بگن؟

+ +: قطعا عیبی که داره رو بهش بگن براش سنگین تره

- -: چرا؟!!  من فکر میکردم اولی سنگین تره!! چون یه تهمته...

+ +: قبل از وقوعش همه همین فکر رو میکنیم... اما وقتی عیبی که نداریم رو بهمون نسبت دادن و دلمون شکست به وضوح میبینیم خدا بهمون نزدیک تر شده...

و این یعنی اوج سبک بالی... اما وقتی عیبی که داریم رو بهمون گفتن... باید غرورمون رو بشکنیم و بپذیریم... این سنگینه...

- -: حالا چون سنگینه باید بگیم یا نگیم؟

++: نمیدونم... کار سختی هست...

- -: همین؟!!

+ +: باید سنگینی اش رو شکست... برای همین کار سختی هست...

- -: خب شکستن غرور در هر صورت درد داره... چرا این دغدغه رو داری که باید سنگینی و سختی اش رو کم کرد؟ منیت و تکبری هست که خودش بنا کرده... بعد تو چرا باید غصه ی سنگینی شکستن این غرور رو بخوری؟!!

+ +: جواب به این سوال هم سخته

- -: بگو من سعی میکنم بفهمم

+ +: پس کمکم کن که بتونم منظورم رو برسونم... و اون کمک پاسخ به این پرسش من هست: ما چرا نباید غصه ی سنگینی شکستن غرور و تکبرش رو بخوریم؟

- -: چون با اختیار خودش اون تکبر رو بنا کرده... روزی که بنا میکرد باید به فکر تخریب این بنا و دردش هم می بود...

+ +:دقیقا همونقدر که اونی که بنای تکبر و غرور رو میذاره، منیت و خبث درونی داره، اونی هم که میگه سختی شکستن اون تکبر هم به خودش مربوطه، اون شخص هم دچار منیت و خبث درونی هست... و خون رو با خون نمیشه شست...

 

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۳:۴۶
ن. .ا
پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۴۱ ب.ظ

تلاوت آیت حق

بزرگواری میگفتن تلاوت کردن، خوانش عمیق و با تفکر نیست...

برداشت من این بود که تلاوت کردن یعنی در معرض قرار گرفتن... یا در معرض قرار دادن...

وقتی آیت حقی رو جلوی کسی قرار میدیم...

یه جوری تلاوت کردن اون آیه ی حق هست...

ببینید چجوری این خانم تحت تاثیر تلاوت آیت حق قرار گرفتن؟!!

توی مصاحبه ای گفتن خیلی پسندیدم که توی توئیتر کسی نوشته بود عکس پدر و دختری گرفتن...

پس تلاوت آیت حق روت تاثیر داشت...

ان شا الله عاقبت بخیر بشی...

خدا به داد دلت برسه...

 

 

 

۹ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۴۱
ن. .ا
يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۴:۴۳ ب.ظ

سیدی از کشمیر

سه نفری با هم اومدن توی اتاقم... یه مترجم هم باهاشون بود...

به من گفتن اینها مشتری از هند هستن... لطفا محصولاتی که میخوان رو نشونشون بده...

با انگلیسی دست و پا شکسته ای که بلد بودم سلام و احوالپرسی ای کردم... دو جوان حدود 35 الی 40 سال و یک مرد مسن حدود 60 سال...

پرسیدم اسمتون چیه؟

گفت سید خلیل موسوی

 پرسیدم سید؟!! شما سید هستین؟

گفت بله...

همکارم پرسید مسلمان هستین؟

گفت بله... شیعه جعفری هستیم...

اهل کشمیر بودن...

چون همکار بخش فروشمون آورده بودتشون... من خیلی سعی نمیکردم با مشتری صمیمی بشم که همکار بخش فروشمون فکر نکنه میخوام توی کارش دخالت کنم...

اما نتونستم تحمل کنم و ازشون پرسیدم کشمیر چقدر شیعه داره؟!!

گفت: خیلی کم... نهایتا 1 میلیون...

به شوخی به همکارم گفتم به 1 میلیون نفر میگه کم... کل این شهر که همه هم شیعه هستن به 400 هزار نفر نمیرسه...

بعد دیگه هیچی نگفتم و محصولات رو نشون میدادم... اما دل توی دلم نبود...

یه دفعه سید خلیل که خیلی چهره ی مهربان و پدرگونه ای داشت ازم پرسید:

اسمت چیه؟

گفتم: رضا

همکار بخش فروشمون با تعجب گفت: چرا اسم کوچیکت رو گفتی؟

گفتم: چون میدونم اسم کوچیکم رو بیشتر دوست داره... و خندیدم...

بعد دیدم اون نفر جوان تر گفت:

توی ایران که اومدیم خیلی دین دار کم دیدیم!!!

همکارم پرسید چطور؟

گفتن توی هیچ کارخونه ای عکس آقای خامنه ای رو ندیدیم... هیچ جا عکس حاج قاسم نبود... ما توی کشمیر توی هر خونه ای از شیعیان عکس آقای خامنه ای رو داریم...

من خیلی شیفته شون شدم... اما همچنان سکوت کردم (میخواستم بگم ما توی ام القراء شیعه در بین شیعیان هم درباره اعتقاداتمون داریم تقیه میکنیم... شما خیلی آزادی دارید که اینقدر راحت دم از عشقِ آقای خامنه ای میزنید) و همکارم سعی میکرد از بدی های ایران بهشون بگه...

اما اونها خیلی محکم جواب میدادن که ایران بهترین کشور منطقه هست...

سطح رفاه ایرانی ها خیلی نسبت به بقیه کشورها بیشتره... ما میبینیم که رسانه ها خیلی تلاش میکنن کشور ما هند رو کشوری موفق نشون بدن اما ما از داخل داریم میبینیم هند در حال فروپاشی هست...

همکارم شروع کرد از فساد مسئولین ایران و فرزندانشون گفتن...

در نهایت اون جوان هندی با قاطعیت گفت: اگر تمام اینها هم درست باشه بازم فساد توی ایران خیلی کمتر از بقیه جاهاست...

 

و من همین طور توی دلم به باور و ایمان این هندی ها غبطه میخوردم... و فقط گفتم سید خلیل من خیلی عزاداری شما شیعه های هند رو دوست دارم... فوق العاده حماسی عزاداری میکنید...

اون لبخند خیلی زیبایی زد...

دوست داشتم شماره اش رو بگیرم...

اما بازم نگران بودم همکارم ناراحت بشه که دارم مشتری ای که اون داره مدیریتش میکنه رو باهاش ارتباط میگیرم...

اما سید خلیل گویی که ندای دلم رو شنیده باشه خودش بهم گفت:

میشه شماره ات رو داشته باشم؟!!

خیییلی خوشحال شدم و شماره ام رو دادم به سید خلیل...

و شماره ی ایران و هندش رو ازش گرفتم...

گفتم فارسی بلدی بخونی؟

توی واتساپ پیامی فارسی براش فرستادم... دیدم کلش رو برام خوند...

گفتم: شما که اینقدر خوب فارسی بلدی... چرا خودمون رو اذیت میکردیم؟!!

همکارم ناگهان حواسش به سمت من شد با نگاه متعجب پرسید چی میگید به هم؟

برای اینکه فکر بد نکنه گفتم هیچی فارسی بلده بخونه... بیخود خودمون رو خسته میکردیم...

 

به سید به فارسی گفتم: کربلا رفتی؟

با فارسی دست و پا شکسته گفت: آره... رفتم

گفتم مکه چطور ؟... رفتی؟

گفت: هاا رفتم... شام نرفتم فقط...

گفتم: اربعین چطور؟

با غمی در چهره اش گفت: نه اربعین نرفتم...

ازش پرسیدم: بقیه ی مردم کشمیر چه مذهبی دارن؟

گفت خیلی ها سنی مذهب هستن اما غیر سنی ها تمااااما مقلد آقای خامنه ای هستن...

میخواستم بگم : جااانم به قربان این مرجعتون...

 

خوشحالم که شماره گرفتیم از هم...

تو گویی از همون اول سید خلیل خیلی دوست داشت با من ارتباط بیشتری بگیره... اصلا دل به دل راه داشت...

 

۱۲ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۴۳
ن. .ا
شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۴۳ ق.ظ

ابراهیمت را در آتش نینداز!!

حس کردم توی مطالب قبلی بعضی ذهن ها درگیر یکی شدن با همسرشون شده...

در این مورد کمی صبوری به خرج بدید... یکی شدن با یک انسان دیگه جز با رشد معنوی اتفاق نمی افته بزرگواران... رشد معنوی هم غالبا اینطوره که یک شبه اتفاق نمی افته...

ماها حقیقتی داریم به اسم نفس ناطقه... مگر به این سادگی ها میشه به ابعاد نفس پی برد؟!!

قصد ناامید کردن ندارم... اما کلا موضوع یکی شدن با همسر از اون مقوله های جذابی هست که هر چی درست تر و عمیق تر بهش فکر کنیم میبینیم دنیا هم جای بسیار زیبایی هست...

بهشت همچین جای دور و دیری هم نیست... ولی به شرطی که اهلش باشیم و پیگیرش باشیم...

ان شا الله توفیقی بشه و بتونم در مورد این هم بنویسم

اما روال بحثم این بوده که:

 

1_شناخت های مفهومی و ذهنی ما الزاما به اقدام و عملِ مستمر ختم نمیشه...

 

2_ عمل های ما (ولو عمل های عبادی مثل نماز و غیره) الزاما به رشد و کمال ختم نمیشه

 

در مورد حکم شماره ی یک که همه تجربه کردیم... مثل اون کسی که میدونه فست فود ضرر داره اما بازم میخوره... در مورد حکم شماره دو هم افراد زیادی میشه مثال زد که اهل واجبات و حتی مستحبات دین بودن اما جزو اشقیاء و حتی اشق الاشقیاء شدن...

 

با این همه نه ارزش آگاهی کم هست و نه ارزش عمل...

گفتم بین آگاهی و عمل ما تمایلات ما قرار دارن... مهمترین نسبت تمایلات ما با اعمال ما، شکل دادن نیت های ما هست که فرمودن  اصالت عمل به نیت اون عمل هست...

تغییر تمایلات هم که عرض کردم به سادگی شکل نمیگیره...

حتما همه تجربه کردیم... به چیزی یا کسی علاقه دارید... به هر دلیلی عقلتون گفته این علاقه درست نیست... باید ازش عبور کنی... چقدر زمان برد تا فراموشش کنی؟

چی به روزت اومد تا اون تمایل صفر بشه؟

اصلا صفر شد؟!!!

 

خدا با این کار داره... میگه دلت کجاست؟!!

میتونی دل بدی به من تا من برات حرف بزنم؟!!!

شاید به لفظ بگیم آره... اما به حقیقت نمیشه...

 

رنج...

امان از رنج...

دیدید برای اینکه بتونن یک فلز رو شکلش بدن باید داغش کنن... مذابش کنن؟

رنج، همون داغ کردن هست... همون مذاب کردن هست...



امان از ذهنیت درست کردن های غیر واقعی برای زندگی مشترک...

اماااان...

مثلا همه فکر می کنن خوشبختی وقتی شکل میگیره که زوجین خیلی همدیگه رو درک بکنن...

(راستی میتونی کسی که خیلی هم درکت نمیکنه رو خییلی زیاد دوست داشته باشی؟!!... نمیتونی نه؟!!...)

خب درک کردن همدیگه خیلی مهمه... اما غالبا در بهترین حالتش در سالهای اولیه ازدواج شکل نمیگیره...

بعد تمام باور های طرف بهم میریزه...

خانم یا آقا تصورش این بود که همسرش باید کسی باشه که تمام اهدافش و باورهاش رو درک کنه... چون هدفش متعالی هست یا اهداف و باورهاش خط قرمز زندگیش هست پس همسر باید کمکش کنه... همراهش باشه...

بعد میره توی زندگی میبینه هنوز خیلی با اون درک شدنه فاصله دارن...

اینجا چه اتفاقی داره می افته؟

آیا نباید اهداف خوب میداشت؟

آیا با شخص مناسبی ازدواج نکرده؟

خدا، خدای شکستن این اهداف و باورها و چهارچوب های ذهنی و غیر عملیاتی و غیر واقعی هست...

حتی ممکنه موضوع کاملا مقدسی دغدغه مون باشه... اما خدا قصد داره ذهنیتمون رو نسبت به اون امر مقدس واقعی کنه و از فانتزی سازی خارجش کنه... لذا باورمون رو میشکنه... اهداف مقدس هم نداشته باشیم باز هم خدا دشمن تمایلات غیر واقعی هست... میزنه هااا... زدنش برای هر کسی متفاوته...

چون باور ها و اهداف هر انسانی میاد در دایره ی تمایلاتش... دوستشون داره... نسبت به موانع اون اهداف و باور ها بغض داره...

بعد میبینه یکی از موانع اون اهداف خودِ همسر هست :)))

یا حداقلش اینه که اگر هم مانع نیست، همراهِ خوبی هم برای اون اهداف و باورها نیست... :)))

در بهترین حالتش یه عده وقتی توی این شرایط قرار میگیرن میگن: خب موسی به دین خود... عیسی به دین خود...

یعنی چی؟

یعنی : خدایا من دست به باورها و اهدافم نمیزنم...

خدا هم میگه پس بجنگ تا بجنگیم... (منم جای خدا بودم با این اشخاص جنگ آشکاری رو شروع میکردم)

تا واقع بینت نکنم دست از سرت برنمیدارم...

خدای ذهنت رو می پرستی؟!!!

درستت میکنم...



مثال بزنم:

توی تذکرة الاولیای عطار میخوندم شخصی رفته بود نزد امام صادق و ازشون خواست تا اسم اعظم رو بهشون تعلیم بده... اصرار هم میکرد...

اونجا استخری هم بوده... امام به یارانشون دستور دادن این شخص رو بندازن توی استخر...

ایشون هم شنا بلد نبودن...

هی استغاثه کردن به امام که کمکشون کنن...

هی با دست و پا زدن و تقلا کردن می اومدن به لبه ی استخر تا دستشون به جایی بند بشه... اما امام به یارانشون میگفتن نذارید دستش به جایی بند بشه...

این بنده خدا که مرگ رو جلوی چشمش دید و از امام هم کاملا ناامید شدن توی اون حال کلمه ای به زبان آورد...

امام فرمودن حالا بیاریدش بیرون...

بیرونش که آوردن امام به اون شخص فرمودن: میدونی دقایق آخر چه کلمه ای گفتی؟

شخص گفت: نه... یادم نیست...

امام بهشون فرمودن اسم اعظمت رو به زبان اوردی... و نجات پیدا کردی...

.

.

یعنی استغاثه به امام هم اشتباه بود؟!!!!

استغاثه به امام اشتباه نبود... اما ذهنیت ایشون به امام یک ذهنیت فانتزی و ذهنی بود... باید شکسته میشد...

قطعا خدا اهداف و باورها (تمایلات) ذهنی ما رو خواهد شکست...

به بیان دیگر، قطعا خدا تمایلات ذهنی و فانتزی ما رو خواهد شکست...

و ازدواج و همسر یکی از اون اهرمهای پر قدرت خدا هستن برای شکستن این بت های ذهنی...

بعد تازه امر هم کرده در خانواده و در تعامل با همسر با مودت و رحمت برخورد کنید...

یعنی ابراز کنید محبتتون رو...

ای خداااا

من چجوری محبت واقعیم رو برای کسی ابراز کنم که تماما درکم نمیکنه؟!!!

داری با من چکار میکنی؟!!



میتونی با این همسر که تماما درکت نمیکنه یکی بشی؟!!

نسبت بهش غیرت داشته باشی؟!!

یا نه... میگی هر کسی رو باید به اندازه خودش اهمیت داد؟!!

داری فرار میکنی نه؟!!

میگی هر کسی به اندازه ی خودش؟!!

از کی فرار میکنی؟!!

از خدا؟!!



دیشب یه جمله ای از یکی از علمای عصرمون میخوندم... دیدم چقدررررر به این مطلب مرتبطه!!

جمله این بود:

قصص قرآنی بیان اطوار وجودی انسان در سیر تکاملی اوست سفرنامه های انبیاء در مقام شهود حالات ما است وگرنه... (بقیه اش رو جرات ندارم بنویسم)

ربطش با این مطلب؟!!

ابراهیم بت شکن رو میندازی توی آتیش؟!!

که نابود بشه؟!!

که بتت رو نشکنه؟!!

خدا کارش رو بلده... ابراهیم بت شکن سوختنی و نابود شدنی نیست...

عزم خدا در شکستن بت های ما جدی هست...

بت های هر کسی تمایلات اون شخص هستن...

خدا با این تمایلاتی که واقعی نیستن کار داره...

خدا دشمن هر چیز ذهنی هستن... هر چیز ذهنی که قرینه ی دقیقی در واقعیت نداشته باشه...

خدا عزم جدی داره برای واقع نگر کردن ما...

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۵:۴۳
ن. .ا
سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۱۳ ق.ظ

وزن همسر در سیر رشد انسان

یه روحانی بزرگواری روی منبر میگفت: اگر همدلی واقعی بین زن و شوهر باشه و فرض کنید یکی از این دو بیماری سختی گرفته باشه و لاعلاج یا صعب العلاج باشه... اون همسری که بیماری نیست اگر آبی یا هر چیز نوشیدنی یا خوردنی رو برای همسر بیمارش آماده کنه و یک ذکری جهت شفای همسرش بگه و در آب بدمه و بده به همسرش تا میل کنه """ قابلیت""" اینو داره که اون نوشیدنی همسرش رو شفاء بده... 

سبحان الله!!!

شفای بیماری لاعلاج؟!!!

توسط همسر؟!!



مردی بیمار شده بود و رفته بود نزد امام (نمیدونم کدوم یک از معصومین ما بوده... باید رجوع کنم) و از بیماریش گفت... امام فرمودن برو از پول حلالی که مال زنت هست عسلی بخر و.... دستورالعمل رو گفتن... و گفتن این کار رو بکن خوب میشی...

پول حلالی که مال همسرت هست؟

اگر مال مادر باشه چطور؟

پدر؟!!

فرمودن از پول زنت بردار و دارو رو بخر و بخور خوب میشی...



یک بحثی توی طب سنتی داشتیم که هنوز ذهنم مشغوله... و اون ماهیت مزاج معتدل بود...

به صورت مصداقی میدونیم معتدل ترین مزاج ها برای معصومین هست... که به اون ذوات مقدسه میگن : اعدل امزجه...

ماها هم هر چی به سمت مزاج معتدل تر بریم، به دایره ی عصمت نزدیک تر میشیم... جوری که ابن سینا کلا معتقد هست صاحبان عصمت به خاطر اعتدال تام مزاجی که دارن مرگ طبیعی به سمتشون نمیاد لذا اگر خلق الله نکشنشون، اونها به مرگ طبیعی از دنیا نمیرن... مصداق بارزش هم که حضرت ولی عصر عج الله هستن... یا خضرت مسیح...

اونجا یکی از بحث ها این بود که چه چیزهایی در معتدل شدن مزاج موثر هست...

یکی از مهمترین مسائلش خودِ اون نطفه در وقت تکون و انعقادش هست که مورد بحث بود... نطفه ای که قرار هست بشه یک انسان... از همون جا و حتی خیلی قبل ترش موضوع مزاج مورد مطالعه بود...

یکی از عواملی که بهش رسیده بودیم عشق بود... محبت زیاد... خوستن صادقانه ی همسر... میل زیاد زوجین به هم...

این حالات زوجین یکی از عوامل مهم در اعتدال مزاج اون فرزند هست...

در تمام شئون هااا... حتی در شان جنسی...

باید خواهان هم باشن... تمایلشون به هم زیاد باشه... والا فرزند موثری از اینها پا به عرصه وجود نخواهد گذاشت... 

توی این زمینه باید بیشتر با مردها صحبت کرد... چون خانمها وقتی ازدواج میکنن خیلی زیاد روی همسرشون حساب میکنن و انتظار یکی شدن دارن... انتظار محبت دارن...

اما آقایون زود از این ریل خارج میشن... در حالی که این توقع محبت از سوی خانمها، یک خواسته ی وهمی نیست... فطری هست... پاسخ درست بهش ندیم ریل رو کج میکنیم بعد معلوم نیست بعدها چجوری میشه صافش کرد...



این چند مورد رو مثال زدم تا کمی فکر کنیم که چرا همسر اینقدر در زندگی عنصر مهمی هست؟!!

جوری که اگر من بخوام نظر خودم رو بگم میگم: پر رنگ ترین عنصر اجتماعی در نظام خلقت، خانواده هست... و مرکز ثقل خانواده هم زوجین هستن...

یعنی من به شخصه سنگین ترین وزن رو به تعامل زوجین میدم...

برای همین هم هست که بیش از هر موضوعی رابطه خوب زوجین مورد حسد واقع میشه توسط دیگران...

اگر اینقدر مهم نبود چرا حسد؟

حتی بیشتر از مال دار بودن...

دو چیز خیلی مورد حسد واقع میشه:

یکی رابطه خوب دو زوج... و یکی شدنشون...

دیگری نفوذ یک شخص در قلبها به واسطه ی سعه ی روحیش...

این دو موضوع در اجتماع به شدت مورد حسد واقع میشه...



خب این چند خط هنوز در حکم مقدمه سازی بود... از این باب که روش فکر کنیم... چرا یکی شدن زوجین اینقدر مهم هست؟!!

حالا برگردیم به روال بحثمون:

ما از لایه های پنهان نفس خودمون خبر نداریم...چون خبر نداریم لذا نمیتونیم هم درست برای رشدش برنامه بریزیم

چه اینکه اگر آگاهی مفهومی هم داشته باشیم باز هم هیچ تضمینی نیست که در جهت رشد خودمون اقدام موثری انجام بدیم...

یعنی وقتی ندونیم که برنامه ریزی برای رشد ممکن نیست...

اگر هم بدونیم بازم هم برای حرکت در مسیر رشد تضمینی نیست...

پس چکار باید کرد؟!!

یک سوال اساسی پیش میاد که چرا آگاهی های ما الزاما به اقدام ختم نمیشن؟

و چرا خیلی از اعمال ما موجب افزایش آگاهی های ما نمیشن؟!!

این یک سوال ریشه ای هست...

گویا بین آگاهی های ما و اعمال ما چیزی حائل هست...

و واقعیت هم همینه...

حقیقتی بزرگ بین آگاهی های ما و رفتار ما وجود داره... که باید اون رو دریابیم... و خدا غالبا در تربیت ما اون حقیقت رو نشانه میگیره... 

تعامل با اون حقیقتی که اسمش رو میخوام بگم در ادبیات دینی اسمش جهاد اکبر هست... جهاد با نفس...

اسم اون حقیقت نفس نیست هااا...

اسمش تمایلات نفس هست...

بین آگاهی های ما و اعمال ما تمایلات (حب و بغض) ما حائل هستن...

خدا برای رشد ما وارد مهندسی در تمایلات ما میشه...

این وادی غوغاست عزیز من...

واای از تمایلات... واای از تمایلات...

آخه ماها اعتدال مزاج که نداریم... تمایلات ما هم اعتدال ندارن... برای برگردوندن این تمایلات به سمت اعتدال یک اتفاق مهم رخ میده...

میدونید اون اتفاق چیه؟

اگر بنا باشه تمایلات ما به اعتدال برسن از چه موضوعی باید رد بشیم یا بهتره بگم در چه موضوعی تردد خواهیم کرد تا حرکت به سمت این اعتدال حاصل بشه؟!!

رنج...

تعامل با رنج...

و بعد از اون موضوع لذت مطرحه...

لذت پایدار، نتیجه ی تعامل درست با رنج هست...

تا برسیم به اونجا که رنج و لذتمون ادغام بشه... که خب اینها برای دهان امثال من نیست...

 

این گفتگو همچنان ادامه داره... اگر عمر و توفیقی باشه...

چون باید بگم چه اتفاقی برای تمایلات ما در زندگی مشترک می افته... 

به شرط توفیق...

 

 

۱۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۱۳
ن. .ا
يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۹:۱۰ ق.ظ

نامه ای سرگشاده به « مسلمان یاغی»_1

مطلبی در این وبلاگ در مورد همسر نوشته شده و سخنی از وزن همسر در زندگی و رشد گفته شد خواستم اونجا نظرم رو در مورد وزن همسر بگم اما هر چی فکر کردم دیدم بهتره مطلبی در وبلاگ خودم بنویسم

آگاهی های انسان میتونن برای انسان چراغ حرکتش باشن اما واقعیت اینه که انسانها وقتی از عالم طبیعت رخت بربستن الزاما به اندازه ی آگاهی هاشون رشد نکردن... چه بسا دقیقا در مسیر معکوس آگاهی های درستشون گام برداشتن... فربه کردن آگاهی اساسا برای انسان لذت بخشه... چون به انسان حس امنیتی هم میده... به انسان اعتماد به نفس میده... انسان با آگاهی "احساس" قوی تر شدن میکنه...

اما...

یک امای بزرگ...

ما میخوایم به تعالی برسیم درسته؟

«من» میخوام رشد کنم...

چقدر این من رو میشناسیم؟!!

چجوری میشه شناختش؟!!!

با مطالعه؟!!

علم؟!!!

آگاهی؟!!!

تجربه؟!!

اینا کافیه؟!!

من میگم کافی نیست... 

اما اول حکم خودم رو به چالش بکشم:

مگه شناخت، همون معرفت و آگاهی نیست؟!!

چرا میگی با صرف افزایش آگاهی نمیشه نفس رو شناخت؟!!

چون آگاهی به معلومات و به آشکارها تعلق میگیره... نه به مجهولات...

یعنی چیزی که آشکار باشه و معلوم باشه، انسان نسبت به اون آگاه میشه...

حالا اگر نفس به گونه ای باشه که لایه های پنهان داشته باشه چجوری میخوای نسبت به اون آگاه بشی؟!!!

وقتی آگاه نباشی چطور میخوای رشدش بدی؟!!

مثل این میمونه که من فرزند دختر داشته باشم و از جنسیتش آگاه نباشم بعد بخوام برای رشدش برنامه بریزم و ۸۰ درصد برنامه هام هم متناسب آقایون باشه...

خب میزنم اون بچه رو داغون میکنم...

خدا بناست حجت رو بر ما تمام کنه...

یکی از اسامی قیامت یوم تبلی السرائر هست

برخی بزرگان فرمودن قیامت نفس در جزئیات هست، یعنی تبلی السرائر نفس، در جزئیات زندگیت اتفاق می افته،

جایی که مفاهیم کلی، تعین پیدا میکنن... جایی که مفاهیمی مثل همسر و فرزند و پدر و مادر، عینیت پیدا میکنن، مصداق پیدا میکنن، به اینها میگن جزئیات...

خدا با این تعین ها که در زندگیت رخ میده نفست رو برات قیام میده، قیامتی برای نفست برپا میکنه...

یوم تبلی السرائر راه میندازه برات...

میگه ببین خودت رو...

بعد میگن یکی از اسامی قیامت یوم الحسرت هست...

وقتی به حکمت این جزئیات در زندگیمون پی میبریم انگشت حسرت به دهان میگیریم که چه موقعیت بزرگی رو برای رشد از دست دادیم...



این مرحله ی اول نامه ام بود به برادرم مسلمان...

نامه ام به ایشون ادامه داره، بخش اصلی حرفم هنوز مونده

هنوز وارد نقش و وزن همسر در این مسیر رشد نشدم...

اگر توفیقی باشه خواهم نوشت

۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۲ ۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۱۰
ن. .ا
جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۴۷ ق.ظ

ما وسطی ها

به گمانم ابن سیناست که میگه در هر عصری تک تک مردانی هستن که موحد حقیقی میشن... و تک تک افرادی هستن که ام الفساد میشن...

مابقی مردم بین این دو دسته هستن... نه اونقدر بالا میرن که موحد حقیقی بشن... نه اونقدری به حضیض میرن که ته جهنم جا بگیرن...

اینو داشته باشید

حالا بیاییم در عرصه ی انتخابات...

بیشترین طیفی که احزاب برای جمع آوری رای اونها تلاش میکنن طیف خاکستری هستن...

خاکستری ها کیان و چقدرن؟

خاکستری ها نه اصلاحاتی هستن... نه اصولگرا و نه چپی ونه راستی... 

توی کشور ما غالبا چپی ها رای مشخصی دارن... اصولی ها رای مشخصی دارن... انقلابی ها هم سبد رای مشخصی دارن...

که مجموع آراء این سه دسته از اون آراء خاکستری کمتره تقریبا...

این آراء خاکستری در دین هم اکثریت هستن...

در سیستم خدا هم اکثریت هستن... 

 

این اکثریت، در سیستم دین و زندگی دینی، نه عارف میشن، نه شقی...

برای این طیف خدا 124000 پیغمبر فرستادن... تبیین برای این طیف هست...

شاید منی که الان دارم این طیف رو تحلیل میکنم خیلی اوقات خودم هم از همین طیف میشم...

 

خب

وقتی قرار نیست یه طیف وسیعی نه عارف موحد بشن و نه شقی لعین، چرا اینقدر برای خدا مهم میشن؟

چرا اینقدر برای هدایتشون عزیزان خدا قربانی شدن؟

برای هدایتشون اگر فقط یک عاشورا از اول تاریخ تا انتها اتفاق افتاده باشه کافیه که بگیم خدا خیییییلی هزینه کردن...

چرا؟

روی اینکه چرا ما وسطی ها اینقدر برای خدا مهم هستیم با هم فکر کنیم...

اما یه نکته هم بگم:

ظهور امام زمان عج الله ظهور کل دین هست...

نه ظهور اسرار...

بعد از ظهور امام زمان هم اسرار دین ، همچنان اسرار دین هستن...

خودِ دین قرار توی اجتماع ساری و جاری بشه...

یعنی چی؟

یعنی ظهور هم برای اکثریت و ما وسطی ها هست... نه برای عرفا و نه برای اشقیا...



نمیدونم چجوری ایام محرم عزاداری میکنید... اما من یه مدتی از بعضی از حالتهای عزاداری خوشم نمی اومد...

مثلا دوست داشتم برای خودم با تمرکز گوش بدم و آروم اشک بریزم...

خیلی با کلاسه نه؟!!

اما الان به اون موقع خودم میگم سوسول بازی...

میگم منیت خودت رو تا سر سفره امام حسین هم میاری پهن میکنی...

 

الان مخصوصا در روز عاشورا فقط دوست دارم فریاد بزنم: حسیییییییین

حسیییییین

اگر بدتون نمیاد باید بگم فریاد کافی نیست...

باید صیحه کشید و گفت:

حسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین

حسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین

 

شوخی ندارم... چقدر ما به این فریاد و صیحه ها نیاز داریم!!!

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۴۷
ن. .ا
سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۳۲ ق.ظ

اگر نفعی توش میبینی...

توی دو دوره کتابخوانی گروهی که این بزرگوار راه انداختن شرایط مشارکت نداشتم... برای این دفعه سوم امیدوارم بتونم مشارکت کنم...

شاید اگر وقت اجرایی کردن حرفهام رو داشتم در کنار کتب دفاع مقدسی مثلا پویشی بابت خواندن وصیت نامه شهدا و علما رو هم پیشنهاد میدادم... یا خواندن کتب زندگینامه عالمان ربانی چه در قید حیات و چه رخت بر بسته از خاک رو پیشنهاد میدادم... و در بین شهدا شخصیت هایی که اندیشه های تمدن سازی داشتن و مستنداتی بود برای بیان دغدغه هاشون رو پیشنهاد میدادم...

شخصیت هایی مثل شهید چمران... شهید بهشتی... شهید سلیمانی... شهید شاطری... شهید صدر...

اما خب آدم اگر حرفی میزنه باید پای کارش هم باشه... منتها الان شرایطم به گونه ای هست که نمی تونم زیاد حرف بزنم چون نمی تونم توی عمل به حرفهام پای عملش بایستم...

 

حرکت، حرکت خوبیه...

چرا؟

چرا میگم خوب؟

چون کسی که این حرکت رو شروع کرده رو انسان خیلی خوبی یافتم...

 

خوبی محرز ایشون برای من یه موضوع خیلی مهم بود و اون انعطاف ایشون در مواجهه با نظرات متفاوت بود...

اینکه توی نظرات به ایشون گفتم من از شما درس گرفتم ناظر به همین انعطافشون در پاسخ گویی بود...

من دوست ندارم همین طوری یک ویژگی خوب رو برجسته بکنم... مثلا بگیم چون فلانی مهربونه ازش حمایت میکنیم...

نه...

انعطاف موضوع مهمی هست...

البته برای انعطاف هم میشه افراطهایی در نظر گرفت...

اما خوب که دقیق بشیم می بینیم اون چیزی که به عنوان افراط در انعطاف ازش حرف میزنیم کلا از جنس انعطاف نیست... بلکه به این نتیجه  میرسیم دو طرف بوم انعطاف، انجماد هست...

مثلا پلورالیسم... در کل میگن همه درست میگن... تمام عقیده ها سهمی از حقیقت رو دارن و همه محترمن...

فرصت بشه میتونم در این مورد بیان کنم که این اصلا انعطاف داشتن نیست... این دقیقا یک بروزی از انجماد در اندیشه هست...

اول به خاطر درسی که از ایشون گرفتم... و دوم به خاطر حرکت مفیدی که ایجاد شده تلاشم رو میکنم که مشارکت کنم...

هدف از این حرکت نفع بردن هست...

هر کسی نفعش رو در مشارکت نمیبینه.. شرکت نکنه...

هر کسی نفعی برای خودش میبینه مشارکت کنه...

به همین سادگی...

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۳۲
ن. .ا
جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۶:۰۶ ق.ظ

حاصل رمضان امسالم...

یکی از آورده های ماه رمضان امسال برای من این بود:

بابا بی خیالِ هر آنچه به تو مربوط نیست...

یکی از اون چیزایی که به من مربوط نیست و هی بهش فکر میکردم چی بود؟

 

بحث اجاره نشینی ای که هر سال تنور بحرانش داره داغ تر میشه و وضعیت ما توی این شهر بی ثبات تر...

 

امسال (یعنی حدود8 الی 10 روزی میشه) دیگه برام مهم نیست چه اتفاقی می افته...

آخه من توی این چند سال اصلا فکر نمیکردم توی نظام هستی چه جایگاهی دارم...

من اصلا توجه نکرده بودم خدا زنی رو به واسطه من داره قوام میده... زنی که خوبی هایی داره که یکی از دغدغه های بزرگم اینه که زبانی پیدا کنم تا به زنها و مردهای زمانه ام بفهمونم این حسن گنجی گمشده هست در بین اکثر مردمان عصر ما... و به برکت این حسن، امید دارم فرزندانم از اولیا الله بشن...

اصلا متوجه نبودم پسری به من داده که تا حالا لقمه ای شبهه ناک بهش ندادم...

اصلا متوجه نبودم که پسر دیگری (امیرعباس) به من داد که همیشه مرتبطش میدونم به اون توسل مضطرانه و پر دردم به حضرت عباس علیه سلام در زمان مجردیم... و نتیجه ی شگفت انگیز اون توسل و دیدن دست حضرت عباس در زندگیم...

اصلا متوجه نبودم امام حسین دختری (فاطمه زینب) به من هبه کردن که هم اسم خواهر عظیم الشان شون رو داره و هم اسم مادر رو (و این اسامی قبل از تعیین جنسیتش روزیمون شده بود...) و در روز تولد امام حسین جنسیت این بچه برامون مشخص شد و در ایام غدیر هم به دنیا اومدن...

من اصلا متوجه نبودم خدا به من روزی نمیده بلکه به این جمعمون توجه داره... و روزی به این جمع میده...

من چرا دایه ی دلسوزتر از مادر بودم؟!!!

 

راستش هم حس رهایی خاصی دارم... حس میکنم باری سنگین از دوشم برداشته شد...

هم حس شرمندگی و خجالت خاصی دارم که اینقدر این موضوع برام پررنگ بود!!

 

چند روزه خانمم هی ازم میپرسه از صاحب خونه نمی پرسی برای قرارداد جدید میخواد چکار کنه؟

زودتر بپرس که اگر نخواست تمدید کنه یا اگر قیمت رو زیادی بالا برد وقت داشته باشیم یه خونه دیگه پیدا کنیم... میدونی که... حداقل دو ماه وقت نیاز داریم تا یه خونه پیدا کنیم... میبینی که چقدر سخت بهمون خونه اجاره میدن...

میگم: میپرسم... یه مقداری زوده... نگران نباش... درست میشه... من این سالها زیادی نگران بودم برای این موضوع...

نهایتش اینه که کسی توی این شهر بهمون خونه نمیده دیگه... از این که بالاتر نیست... حتما خیری توشه...

 

میدونید دوست ندارم به کسی که شرایط منو داره این حسم رو تحمیل کنم... اگر دستوری بود برای خودم توی سالهای اخیر تاثیر میداشت...

تجربه ی این سالهام به من میگه یک سری از بلوغ ها و ادراکات تا وقتش نرسه تحقق پیدا نمیکنه...

لذا این که میفرمایند خداست دارد خدائی میکند یک حرف عمیقا ریشه داری هست...

من فقط میخوام بگم:

ای تمام عزیزانی که توی شرایطی هستین که سختی های دشواری براتون رقم زده...

شما تنها نیستین... نه تنها، تنها نیستین بلکه در آغوش امن الهی غرقید...

من چون برای خودم وزنی قائل نبودم و چون خودم رو از نگاه خدا نگاه نمیکردم... فکر میکردم هر اتفاقی ممکنه بیفته...

اما الان میگم محال هر اتفاقی بیفته... برای من فقط یک اتفاق می افته... و اون یک اتفاق هم در آغوش خدا می افته... حالا اون اتفاق هر چی میخواد باشه...

 چون من در نظام هستی فرزند پدر و مادری هستم که دائم برام دعا میکنن و نگرانم هستن...

همسرِ زنی هستم که خدا امانتش رو به من سپرده... پس امانت دار خدا هم هستم...

پدر یک پسر هستم...

پدر یک پسر دیگر هم هستم...

پدر یک دختر هستم (هر بار پدر شدن برای خودش مقامی جداگانه داره هااا... اینو ان شا الله روزی تون بشه تا درک کنید... چون هر انسانی که من مقام پدری شون رو درک میکنم تمااااما با اون یکی دیگه فرق میکنه)

عمود یک خانواده هستم...

و جایگاههای دیگه ای که دارم و لازم به بیان نیست...

من خیییییلی برای خدا مهم هستم... چرا دارم غصه ی چیزی به این کوچکی رو میخورم...

این چه دهن کجی ای هست که من به خدا دارم؟!!

 

خدایا اهل توحیدم کن...

 

 

۷ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۶:۰۶
ن. .ا