ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۳۱ ق.ظ

به کار خویش، غوغا میکنی تو

دستگاه به خاطر مشکلات فنی متوقف شده بود...

قطعاتی نیاز داشت...

و نیاز به تعمییرات اساسی داشت، هم تعمیراتش زمانبر بود هم تامین قطعاتش نیاز به نقدینگی داشت... بابت محصولات این دستگاه هم تعهد داشتیم به مشتری...

اون هم جلو جلو فروخته بود محصولاتش رو...

ما هم نمیتونستیم تخمین بزنیم دقیقا چه زمانی دستگاه راه اندازی میشه...

از سمت اون فروشگاه کلان که پول فرش هاش رو هم داده بود اما نمی تونست فرش تحویل بگیره هیچ جوره قابل هضم نبود که باید صبر کنه...

مسئول فروش اون فروشگاه یه خانمی بود که بارها به زور از من قول زمانی بابت تحویل فرشها گرفته بود اما عملی نشده بود...

دفعه آخر بی ادبانه تر از دفعات قبلی سرم فریاد میکشید که چرا اینقدر بد عهد هستین و...

حتی چند باری شماره مشتری هاش که بهشون فروخته بود اما نمی تونست فرش تحویلشون بده رو به من داد و گفت خودت قانعشون کن... من دیگه نمیدونم چی جوابشون رو بدم...

دفعه آخر که دیدم خیلی جیغ و داد میکنه، بهش گفتم:

خانم فلانی با این همه استرسی که شما دارید چیزی حل نمیشه، با داد و جیغ دستگاهی که مشکلات فنی داره و همه تعمیرکاراش هم پای کارش هستن درست نمیشه... خودتون رو خسته میکنید فقط...

برگشت بهم گفت: توی این بحران ، آرامش شما بیشتر عصبی ام میکنه... چرا گوشی رو برنمیدارید دو تا داد سر مهندس های تولیدتون بزنید!!!

گوشی رو که قطع کردم به همکارام گفتم بهم میگه ارامش تو عصبی ام میکنه...

همکارام هم تایید کردن که آره... ما هم از آرامش و سکوت تو و دیر واکنش نشون دادن تو حرص میخوریم...

یکی دیگه از مسئول های فروش هم چند روز پیش بهم همین حرف رو زد...

و گفت چرا شما توی این همه استرس اروم هستین...

و خانمم هم سالهاست با این دیر واکنش نشون دادن من توی بحرانها مشکل داره...

.

.

خدایا فقط خودت و اولیات میدونن من چمه...

و فقط من میدونم چرا منو از هر طرف در محاصره ی انسانهای عجول و هیجانی قرار دادی...

 

به کار خویش غوغا میکنی تو...

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۶ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۳۱
ن. .ا
دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۲، ۰۷:۲۲ ب.ظ

محبت غلیظ...

همه ابراز محبت های تند و تیز و بی پرده اذیتم میکرد...

دیروز فرزند ارشد صاحب کارخونه که بیشترین مشارکت رو توی اداره کارخونه داره، بهم میگه شما خیلی زحمت میکشید و من حتما این زحماتت رو جبران میکنم و نمیذارم این همه وقت گذاشتن هات بی ثمر بمونه و... ایشون کم پیش میاد از این ابرازها داشته باشه...

امروز هم اون پسر صاحب کارخونه بهم میگه: شما دلسوزترین فرد کارخونه اید و هیچ کس به اندازه شما برای بیرون اومدن کارخونه از این وضع دل نمی سوزونه...

بهم میگه هر کسی مانع کارات شد مهم نیست چه سابقه و جایگاهی داره... فقط به خودم بگو تا از جلو راهت بزنمش کنار...و...

 

چجوری باید بگم که این ابرازها با روحیاتم جور نیست...

البته خوشحال میشم که قدر دانی میکنن اما اینقدر غلیظ، دوست ندارم...

بهم میگه هم توی نمایشگاه ترکیه شرکت میکنیم و هم آلمان و خودت باید باشی اونجا...

فقط تشکر کردم...

اما واقعا نمی تونم برم المان و ترکیه...

خدا بخیر بگذرونه

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۲
ن. .ا
دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۲، ۰۷:۴۵ ق.ظ

درسی از واقعه ی عاشورا

آقای پناهیان یه زمانی شروع کرده بودن تاریخ صدر اسلام رو به صورت تحلیلی منبر میرفتن... شاید حدود 6 الی 7 جلسه ای از اون سلسله مباحث گوش داده باشم...

بعدها توی بقیه منبرهاشون میدیدم که ایشون به تحلیل تاریخ خیلی اصرار دارن... اصرار بجایی بود و هست...

ما شاید از حدود 10 سال پیش وقایع امام حسین تا کربلا و اسارت رو هم یه زمانی تحلیلی بررسی میکردیم...

یه جمله از اون تاریخ خوانی هر بار برام تفسیر جدیدتر و متعالی تری میشه...

و اون اینه:

یک مرد کوفی که به سمت مکه می اومد برای حج... بین راه به کاروان امام حسین علیه سلام برمیخوره که داشتن به سمت کوفه میرفتن...

امام از اون مرد کوفی میپرسن: از کوفه چه خبر؟

اون مرد عرضه میداره: دلهای کوفیان با شماست... اما شمشیرهایشان بر علیه شماست...

و امام فرمودن: این مرد کوفی راست میگوید...

 

یعنی چی؟

یعنی دل ها با امام حسین و شمشیرها بر علیه امام...

یعنی چی؟

یعنی دلها با حق... و اقدام بر علیه حق...

دلها با حق... اقدامها بر علیه حق...

دل با حق... اقدام بر علیه حق...

 

این رو ببرید در جامعه شناسی... از نگاه جامعه شناسی بهش نگاه کنید

ببرید در روانشناسی... از زاویه روانشناسان بهش نگاه کنید...

 

نتیجه؟!!!:

عادیه... یه جامعه ی معمولی همینه...

دل با حق... اقدام اما...

عادیه عزیزم...

میخوای عادی زندگی کنی؟!!

اینو بدون بعد ازشون برائت بجوی...

زندگی عادی داشتن برای شیعه مذموم هست...

 

 

چرا اقدام برای حق سخته؟!!

اصلا سخته؟

بله...

برای عموم مردم سخته...

چون خودم جزو عموم مردم هستم میتونم بگم سخته...

کجاش سخته؟

این جای بحث داره... اما بذارید یه تلنگر دیگه بزنم...

امام شاید از این دلهای با حق و اقدامهای فشل، آسیب ببینن... مهجور بشن... 

حتی ناراحت بشن... دلگیر بشن...

و حتی نفرینشون کنن...

 

اما باهاشون جنگ ندارن...

اتفاقا اینها باید هدایت بشن...

نه تنها امام جنگ ندارن بلکه شیعه هم با اینها جنگ نداره...

 

پس چجوری باید شیعه رو از زندگی عادی دور کرد؟!!

با نصیحت؟!!

با منبر؟!!

سخنرانی؟!!!

کار فرهنگی نخ نما شده؟!!

 

اگه اینها بود که خیلی راحت بود...

برای همینه که میگم چون جزو عموم مردمم و از مردم عامی هستم... میگم سخته...

اما ناامید نیستم... و امیدم هم خیلی زیاده...

 

برادر من همیشه عکس محمد رضا پهلوی رو میذاره پروفایل هاش...

یه سره هم داره فحش میده به نظام...

اما روزی که سردار سلیمانی شهید شدن تهرام مملو از جمعیت تشییع بود ما هم تهران بودیم ایشون هم پیش من بود و با نگرانی میگفت:

حاج قاسم رو که زدن رهبر رو هم به زودی میکشن و وای از روزی که رهبری نباشه...

چی روی برادرم اثر گذاشت که در مورد رهبری تواضع میکرد؟

 

جو غالب...

 

روی جو غالب فکر کنید...

جو غالب یک تکنیک دینی هست برای اداره ی جامعه...

منظورم جو غالبی که رسانه ای و فیک ایجاد شده باشه نیست هااااا

 

خدا هم با جو غالبی که توی ماه رمضان ایجاد میکنه شیطان رو در قل و زنجیر میندازه و یه طهارتی در خلق ایجاد میکنه...

 

یادتونه در مورد ارتباط میوشتم؟

جو غالبی که توسط ارتباط مومنین شکل بگیره...

 

راستی میدونید موانع ارتباط چیه؟

خجالتی بودن؟!!

درون گرا بودن؟!!!

اهل معاشرت نبودن؟!!

 

نه...

اینها هیچ کدوم مانع ارتباط نیستن...

موانع ارتباط چیه؟

 

 

 

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۴۵
ن. .ا
شنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۳۲ ب.ظ

زن های پر عشوه ی خشن

مسئول فروش اکثر کلان فروشگاههای تهران خانم هستن...

یکی از اینها به من میگفت: چرا توی کارخونه شما به هر بخشی که زنگ میزنم آقایون میان پشت خط؟

گفت: مشخصه اونحا با نگاه سنتی اداره میشه و مسئولیت به خانمها داده نمیشه...

بهش گفتم: نه خیر... اینجا برای زنها ، زنانگی قائل هستیم و اجازه نمیدیم با انجام کارهای مردونه لطافت روحی شون بهم بخوره...

اینجا خانم ها کارهای خشن مردونه انجام نمیدن... شما خیلی مردانه زندگی میکنید د که سر همچین مسئولیت هایی کم نمیارین...

گفت: مثلا چکار میکنن خانهای اونجا؟!!!

گفتم تمام این طرح و نقش های فریبنده ی فرش های ما هنر خانمهای این شرکته...



دیگه بهش نگفتم من روزانه حدود ۱۵ درصد تعاملاتم با امثال شماهاست و با مدل حرف زدن هاتون و عشوه هاتون چقدر مزاجم رو بهم میزنید...

واااقعا گاهی از تعاملی که مجبورم در روز با اینها داشته باشم، ته میکشم...

خدایا...

عقل چه نعمت وزینی هست؟!!!

هیچ بنده ای رو از این نعمت محروم نفرما

مرد و زن هم نداره... وقتی عقل نباشه انسانها رفتارهای پر تنشی خواهد داشت با روح روان خودشون و دیگران

 

 

۸ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۳۲
ن. .ا
سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۵۸ ب.ظ

آه

من چقدر بی توفیق شدم:

دوست داشتم بابت الغارات که بچه های وبلاگ گروهی خوندن شرکت کنم... دریغ از وقت... نشد...

دوست داشتم حرف بزنم، بنویسم و اندیشه کنم و تحلیل بنویسم... نشد...

دوست داشتم دغدغه های چندین ساله ام رو دنبال کنم... نشد...

دوست داشتم "تمام" شب های محرم برم برای عزاداری... نشد...

دوست داشتم مثل گذشته تمام سحر ها رو بیدار بشم... نشد...

دوست داشتم وقتی رفتم هیئتمون، بشینم با رفقا یه گپی بزنیم... نشد...



هر چیزی که توی این سالها بنا کرده بودم و فکر میکردم خوبن و دستاورد هستن...

تمامشون دارن فرو میریزن...

حتی نماز صبح هم دیگه دوست نداره سر وقت بخونمش...

یک زمانی در سن 18 تا 25 سالگی اونقدر در موسیقی جلو رفته بودم که اون زمان به خودم میگفتم حتما در سالهای آینده فرزندانم حرف های زیادی در این زمینه از من خواهند شنید...

اما اونقدر دور شدم از این هنر که امروز خییییلی از مسائل دیگه یادم هم نمیاد...

و فرزندانم حتی نمیدونن من با چنین هنری آشنا هستم و همسرم هم فقط چند جمله ای در مورد فعالیت هام میدونن...

همه چیز در سیاه چاله ی فراموشی رفت...

الحمدلله...

من در فاصله ی یکی دو سالگی تا 40 سالگی قمری ام هستم و تمام وجودم خلاصه شده در دویدن...

یکی برگشت بهم گفت داری تک بعدی زندگی میکنی... همه زندگیت یا شده کار یا شده زن و بچه... کلا نیستی...

سکوت کردم...

چون حرف های اون وصف من نبود...

من میدونم بابت همین وقتی که گذاشتم برای نوشتن این چند خط باید تاوان پس بدم...

چون دیگرانی منتظر کار من بودن...

 

دستاورد دویدن های مکرر و ان شا الله نیت خوب داشتن یک چیز بیشتر نیست:

آه

کاش تا چهل سالگی به این آه برسم

و آه در بساط داشته باشم...

تا امروز، آه در بساطم نبود

 

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۰۲ ، ۱۷:۵۸
ن. .ا
دوشنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۱۶ ق.ظ

روضه ی باز

توی دو تا شرایط هست که حتما ماشینم باید تمیز باشه و بنزینش پر باشه، مشکلات فنی نداشته باشه و باز هم تمیز باشه، مخصوصا داخل ماشین...

یکی وقتی که خانمم ماشین رو نیاز داره و قرار ماشین رو بذارم خونه و با اسنپ برم سرکار...

یکی هم وقتی که میخوام با خانمم و بچه ها مسافرتی بریم، ولو داخل شهری...

دیشب خانمم گفت فردا قبل ظهر پسرا کلاس دارن، ماشین رو بذار خونه...

صبح با اونکه عجله داشتم، افتادم به جون شیشه ها و صندلی و کفی ماشین و آینه ها و و دستگیره در و ...

برق انداختم...

درب حیاط دو لنگه هست، باز کردنش شاید براش سخت باشه... باز میکنم و ماشین رو میبرم بیرون کنار خونه پارک میکنم...

موقع پارک متوجه میشم سمت راست ماشین زیاد به دیوار خونه نزدیک شد و بچه ها از اون طرف نمیتونن سوار بشن...

میگم قراره سه تا بچه رو سوار ماشین کنه، بذار جوری پارک کنم که بچه ها راحت سوار ماشین بشن و استرسی به خانم وارد نشه...

همین که دارم ماشین رو حرکت میدم که کمی از دیوار فاصله بدم...

تمام مراقبت هام برام حکم روضه ی باز پیدا میکنه...

امام حسینم...

نگران بچه ها بودن...

شب عاشورا خارها رو از اطراف خیمه ها جمع میکردن...

آقا اجازه بدید بدردتون بخوریم...

۲ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۱۶
ن. .ا