محبت غلیظ...
همه ابراز محبت های تند و تیز و بی پرده اذیتم میکرد...
دیروز فرزند ارشد صاحب کارخونه که بیشترین مشارکت رو توی اداره کارخونه داره، بهم میگه شما خیلی زحمت میکشید و من حتما این زحماتت رو جبران میکنم و نمیذارم این همه وقت گذاشتن هات بی ثمر بمونه و... ایشون کم پیش میاد از این ابرازها داشته باشه...
امروز هم اون پسر صاحب کارخونه بهم میگه: شما دلسوزترین فرد کارخونه اید و هیچ کس به اندازه شما برای بیرون اومدن کارخونه از این وضع دل نمی سوزونه...
بهم میگه هر کسی مانع کارات شد مهم نیست چه سابقه و جایگاهی داره... فقط به خودم بگو تا از جلو راهت بزنمش کنار...و...
چجوری باید بگم که این ابرازها با روحیاتم جور نیست...
البته خوشحال میشم که قدر دانی میکنن اما اینقدر غلیظ، دوست ندارم...
بهم میگه هم توی نمایشگاه ترکیه شرکت میکنیم و هم آلمان و خودت باید باشی اونجا...
فقط تشکر کردم...
اما واقعا نمی تونم برم المان و ترکیه...
خدا بخیر بگذرونه
ابراز محبتی که به دریافت پول ختم نشه فایده نداره... :(