برکت
هفته ای یک روز ، اون هم یک ساعت مباحثه داریم ،
وقتی یکساعت تمام شد ، گفتم: بحث بسیار مفیدی بود ان شاالله هفته آینده ادامه اش را صحبت میکنیم
وجد و ابتهاج در چهره اش هویدا بود ، میگفت کاش وقت اجازه میداد و به جای یک ساعت ، سه ساعت بود جلسه مان، تا ته مسئله رو میرفتیم و بازش میکردیم. خیلی این بحثها خوبه...
چندمین بار بود که این آرزو رو کرده بود
گفتم: من کلا در روز به خاطر حجم کاری زیاد ، نهایتا یکساعت وقت مطالعه دارم، به خاطر همین ساعت کاری زیاد وقتی میام خونه دیگه باید کنار خانواده باشم تا وقت خواب ، لذا اگه صبح ها بیدار بشم یه وقتی گیرم میاد اگرم بیدار نشم که هیچی...
یه زمانی وقتی خانمم میخواست بره خونه پدرش ، خوشحال میشدم و با خودم میگفتم ، وقت بیشتری برای مطالعه و پرداختن به دغدغه های خودم گیرم میاد. اما چند باری که رفت، دیدم برکتی که خدا در اون نیم ساعتها و یک ساعت ها قرار داد در وقتهای وسیع بدون همسرم وجود نداره... حالا وقتی میگه برم خونه پدرم خوشحال نمیشم... چون یه سری چیزهای خوب هم باهاش میره: «برکت»
حالا این یکساعت برکتی توش هست که ممکنه توی سه ساعت و چهار ساعت نباشه... برکت مهمه نه کمیت زمانی، ما برای نتیجه گرفتن در بحث نیازمند برکتیم نه وسعت کَمّی زمان...