دوست داشتم شناخته شوم...
الهی: فرمودی کنت کنز مخفیا، فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق ، لکی اعرف
همین کافیست تا بفهمم معرفت، فرع بر حب هست...
همانطور که تو عاشق شناخته شدن هستی ما هم باید عاشقت باشیم تا بشناسیم ات...
آری فقط بر عاشقانت تجلی خواهی کرد...
دریغ از تمام سالهای عمرم که بدون درک این حقیقت در دل کتاب ها طی شد... کتاب میخواندم با غرور... کتاب میخواندم با تفاخر... کتاب میخواندم با خرسندی...
چه کسی به من گفته بود خواندن ،فقط جهد در مفاهیم و صغری کبری کردنهای ذهن است؟
وای بر من... چه جاهلانه تکیه بر قدرت اندیشه و تحلیلم داده بودم...
حالا می یابم یکی از بطون معنای قرائت ، حب است... در فرهنگ لغت ها دنبالش نگرد صالح...
به هر اندازه و به هر عمقی که حب به حقیقت و اهل حق داری ، رها هستی و معرفت کسب خواهی کرد و مَس خواهی رد...
آری... قاریان هم مراتب دارند...
چه کسی میتواند قرآن را از آن جهت که مکنون است قرائت کند؟... کدام قاری؟...
برو رسم عاشقی بیاموز... که:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت... به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد...
تذکر نوشت: معنای این مطلب، تقابل عقل و عشق نیست... از بطون معنای تعقل ، تلطف است... برویم اندیشه کنیم تلطف چگونه حاصل میشود...
آنوقت خواهیم فهمید عقل و عشق از هم جدا نیستن
دل نوشته ای بود که نتوانستم ننویسمش...