عروسی برادرش بود...
عروس از قبل اعلام کرده بود که در مراسم ما در سالن زنانه باید دی جِی باشد... رقص نور و اینها هم باید باشد... هزینه اش هم با خودمان...
برای قسمت مردانه اگر شما می خواهید مداح بیاورید اشکالی ندارد...
خانمم از ماهها قبل عروسی غصه اش گرفته بود... میگفت اگر عروسی برادرم نروم همه از من ناراحت میشوند...
به خانمم گفتم میرویم هدیه مان را میدهیم و برمیگردیم... هر کی هم میخواد ناراحت بشه... بشه...
هر چه با خودش کلنجار رفت نتوانست پیشنهاد من را بپذیرد... میگفت دلخوری هر کسی را ندیده بگیرم... دلخوری پدرم رو نمی تونم...
شب عروسی شد... گفت برویم بیست دقیقه ای بنشینیم و برگردیم... جای تحکم کردن به همسر نبود... باید همراهش میشدم...
باید نتیجه تعارف کردن ها و ملاحظات غیر ضروری اش را میدید...
وقتی وارد هتل شدیم و به طبقه مربوطه رفتیم به در ورودی زن ها رسیدیم دیدیم جهنمی برپاست... صدای گوش خراش و بلند موسیقی های لجن و رقص نور آنچنانی و ...
خانمم از شنیدن صدای این جهنم دست و پاش شل شد...
گفت : حالا چکار کنم؟...
من نمی تونم برم داخل!!!... این چه وضعیه درست کردن؟!!!!
چکار کنم؟...
خیلی مستاصل بود...
گفتم: من حرفام رو زدم... خودت باید تصمیم بگیری...
انتهای راهرو نمازخونه بود... گفت من میرم توی نمازخونه...
مونده بودم چکار کنم... گفتم بریم ببینیم درش بازه؟
دیدیم درش باز هست... با بچه رفت توی نمازخونه... گفت: تو برو توی مردونه ... پدرم تو رو ببینه... من همینجا میمونم...
گفتم: نمی خوای بری داخل؟
گفت: مگه نمی بینی چه خبره؟...
حالش خیلی بد بود... اما باید این حال بد رو تجربه میکرد...
توی مردونه نشسته بودم که بهم پیام داد:
عمو یه لحظه در نمازخونه رو باز کرد و بست... منو ندید... میخواستم باهاش صحبت کنم
این عموش خیلی اهل مراقبه و اهل دل هست... منم واقعا دوستش دارم... رفتم عموش رو پیدا کردم و ماجرا رو بهش گفتم...
گفت: متاسفانه ما فکر نمی کردیم اینها همچین تقاضایی از برادرم بکنن ( مطرب و ...) برادر من هم با کراهت قبول کرد
تا نمازخانه با هم رفتیم میگفت : خانواده ما هم با کراهت رفتن داخل مجلس زنانه...
در نماز خانه که باز شد: چشم همسرم به عمویش افتاد بغضش ترکید و رفت گوشه نمازخونه سرش رو گذاشت روی زانوش و گریه کرد
عموش با لبخند و نوازش بهش نزدیک شد و پیشش نسشت... سرش رو در آغوش گرفت و ساکت ماند تا گریه های همسرم تمام بشه...
من در را بستم و رفتم تا با عمویش درد دل کنه...
همین که عمویش بهش گفت: کار درست رو تو کردی که نرفتی توی این همه گناه ، آروم شد...
مادرش که متوجه شد دخترش توی نمازخونه هست... و به علت ذکر شده نمی آد توی زنانه... از متصدی ها خواست تا این ادا اطوارها رو قطع کنن دخترم میخواد بیاد داخل...
یه بیست دقیقه ای به خاطر خانمم همه چیز قطع شد... بعدش شام و بعدش که خواستن دوباره شروع کنن همسرم خداحافظی کرد و اومد بیرون... و با هم رفتیم
توی حیاط هتل یکی از اون خانمهای آنچنانی به خانمم گفت: به خاطر تو یه نفر اون موزیک رو قطع کردن؟!!! به نظرت درسته؟
خانمم جواب محکمی بهش نداد... اما فکر کردم کار همسر من هم امر به معروف بود هم نهی از منکر...
بله... اگر میخواهید یک خانمی که اهل رعایت هست وارد جمعتون بشه شما باید خودتون رو با اون وفق بدید... نه اینکه او خودش را با شما وفق بدهد...
چون بحث گناه دست جمعی هست... اگر فردی باشه میشه یه کاریش کرد
باید اهل تشخیص بود... اگر ما همچین کاری نمیکردیم در واقع تایید گناه کردن اونها بود... و ما هم شریک بودیم... و البته سختی این بار را همسرم به تنهایی به دوش کشید
بسیار برام پیش اومده میگن فلان آخوند یا زن فلان آخوند اومد توی مجالس آنچنانی ما ... شما کاسه داغ تر از آش نشو
خدایا به ما جرات با خودت بودن را بده...
این داستان مربوط به حدود شش ماه پیش است...