گام اول
بعد از مدتها اومد خونه مون و دیدمش...
صحبتهای زیادی بین ما رد و بدل شد... از دغدغه های معنوی گرفته تا مسائل سیاسی و اجتماعی و معیشتی..
رفیق صاف و ساده ای هست، اهل مطالعه و البته گاهی شور و هیجان بر عقلانیتش غلبه میکنه
شام را با هم خوردیم... غذا همون چیزی بود که اون دوست داشت...
خوردنش که تمام شد گفتم:
منو که میشناسی ، تعارف بلد نیستم... برای خودت بکش... غذا هست...
گفت: نه... در حد انفجار خوردم... منم تعارفی نیستم... میدونی که...
راست میگفت... اهل تعارف نبود... در حد انفجار خورده بود...
دقایقی بعد شام گفت:
میدونی؟!... دوست دارم از همه تعلقات بگذرم... از مال... از همسر و فرزند... از جان...
گفتم: از اینها بگذری که چی بشه؟
گفت: در راه ولایت... منظورم مستهلک کردن اینها نیست... بلکه منظورم اینه که ولایت بیش از همه این نصیب ها و نعمت ها برام اهمیت داشته باشه...
آخه دیدم با همه ادعام، وقتش که میرسه از آبرو دادن برای ولایت مضایقه میکنم... یا در جایی که باید از ولایت دفاع کنم از ترس آسیب دیدن موقعیت شغلی سکوت میکنم... البته بعدش پشیمون میشم اما به نظرم اینها تعلقات هست... و به وقتش آدم رو بیچاره میکنه...
گفتم: خب همه ما از این گرفتاریها داریم... و امان از این تعلقات...
گفت: چه جوری باید ازشون گذشت؟...
گفتم: بگم؟
گفت: خب بگو... مگه تردید داری در گفتن؟
گفتم: اگه مهمونم نبودی راحت تر میگفتم...
گفت: بابا من و تو که این حرفا رو نداریم...
گفتم: ما در ترک تعلقات درست وارد عمل نمیشیم... از همون اول میگیم از زن و بچه و مال و آبرو بگذرم... خب این اشتباست... از همون اول میخوایم بریم پله آخر...
معلومه که شعاری میشه... و عملیاتی نمیشه...
گفت: خب پله اول چیه؟
گفتم: یکی اینکه سر سفره که نشستیم اگه غذا باب طبع ما بود در حد انفجار نخوریم...قبل از سیر شدن دست از غذا بکشیم... و اگر باب طبعمون نبود غر نزنیم و تعریف هم بکنیم...
نکته:
در خیلی از مسائل و اهداف و دغدغه هامون چون گام اول رو نمی شناسیم و نمی دونیم، اهداف ما در حد رویا و آرزو باقی میمونه... انسان عاقل اهل رویا بافی نیست