مبارزه در نوشتن...
روزگاری رو گذروندم که نوشتن در اینجا برایم خوشایند بود... دوست داشتم
با خودم مبارزه میکردم که دلیل نوشتنم این نباشه : چون نوشتن و خوانده شدن لذت بخشه، پس مینویسم
سعی میکردم چیزهایی رو بنویسم که باید نوشته شوند... اما اون باید ها رو با دل می نوشتم... یعنی دلم با دلایلم همراه بود... دلایل امام دل بودن...
البته همیشه در این مبارزه موفق نبودم...
چند صباحی هست که دلم به نوشتن در اینجا نیست... اما هنوز دلم مامومِ دلایل عقلم هست... عقل می گوید چیزهایی هست که باید نوشته شوند...
لذا الان هم برای نوشتن با خودم مبارزه میکنم...
میبینید؟
همیشه مبارزه هست...
گویا نفس با مبارزه شکل میگیرد...
بعدا نوشت:
اما خوبه همه هوشیار باشیم... اغلب ماها اسیر اقتضائات سن و محیط هستیم... دوران کودکی شاد هستیم دوران نوجوانی بازیگوش و رفیق باز و استقلال طلب... توی جوونی عدالت خواه هستیم توی میانسالی مصلحت سنج هستیم و در پیری شاید عاقبت سنج... شاید ... آه از پیری... کاش در پیری حداقل " آه " رو در بساط داشته باشیم...
انسان آزاده انسان عاقلی هست که اقتضائات سنین مختلف بر او سیطره نداره... بلکه او بر اقتضائات سیطره داره...
گاهی وقتی دوران گذار رو در سنین مختلفم مطالعه میکنم از خودم میترسم و دست به دامان خدا میشوم...
خدایا نکنه اگر جوشی برای عدالت خواهی زدم صرفا به خاطر اقتضاء سن ام بوده و بعد از این سن دیگر عدالت خواه نباشم...
گذار از یک رده سنی به یک رده سنی دیگه مواضع انسان رو برای خودش شفاف میکنه... مشخص میشه برای دنیا بوده یا عقبا...