به حال من تماشا میکنی تو
اربعینی که گذشت (95) با همسرم و پسری که اون موقع حدود یازده ماهش بود عازم عراق شدیم...
ما مقید به این هستیم که مالی که خمسش داده نشده نخوریم... اهل تجسس در زندگی هیچ کس نیستیم... اما معتقد هستیم اثر تکوینی خودش رو میذاره حتی اگه ندونی طرف خمس میده یا نه...
البته خیلی از نزدیکان ما هم خمس نمیدن و اینطور نیست که با اونها رفت و آمد نداشته باشیم...
گاهی ما هم ناچاریم لقمه ای که میدونیم خمسش داده نشده بخوریم... متاسفانه...
از مرز چزابه وارد عراق شدیم در مسیر چزابه تا خود نجف بسیار موکب میدیدیم که جلوی ماشین رو میگرفتن و غذا به مسافرین میدادن... از ساندویچ گرفته تا کباب و ...
من و همسرم هم گاها غذاها رو میگرفتیم و میخوردیم...
همسرم در ذهنش میگذره که آیا اینها اهل خمس هستن؟ اما چیزی به من نمیگه... فقط در ذهنش شک میکنه...
من هرگز این مسئله به ذهنم هم خطور نکرده بود...
شب رسیدیم نجف... خوابیدیم...
صبح همسرم گفت: دیشب خواب دیدم صدایی بهم گفت : نگران خمس این غذاها نباش... بخور...
و خیالش در ادامه راحت شد و با میل از موکب ها غذا و چای برمیداشت
پ.ن
ز درد و ناله ام شادم از آن روی
به حال من تماشا میکنی تو...
از این نالیدن و سوز و گدازم
تو خود دانی چه با ما میکنی تو...
یا من اضحکه و ابکاء... به ما سوز دل عطا بفرما...
موسیا آداب دانان دیگرند
خسته جانان و روانان دیگرند
تا توانی آتشی در جان فروز
سربسر فکر و عبادت را بسوز
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز؟!!!
سوز خواهم ...