يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ق.ظ
سخنی در باب نقدها
1_ تواضع ندارم
2_قاطعیت آزار دهنده در پاسخ دادن هام وجود داره
3_عدم ثبات
4_ هراسناک از اشتباه کردن
5_ غرور
6_ نقد ناپذیر
7_ متزلزل
8_ خود شیفته (خودم رو خیلی قبول دارم)
9_ انانیت (من داشتن)
10_ بی خیال
11_ خود را بر حق دانستن (توهم)
12_ نداشتن محبت نسبت به دیگران
13_ تمایل به مرید و مراد بازی در مسائل عقیدتی
14_ قطع دنبال کردن میزنم هر از گاهی
15_ مسائل شخصی رو در وبلاگ بروز میدم
16_ دمدمی مزاج
17_وسواسی
این 17 عیبی که از من گرفته شد رو تونستم احصاء کنم اگر چیزی از قلم افتاد عذرخواهم... به خاطرم نموند...
در مقابل عده ای هم لطف داشتن و محاسنی از بنده ذکر کردن که نشان از حسن ظن اونهاست... بنده نوازی کردن... خیلی ممنونم از همه شون... یعضی از توصیفات خیلی خوشحالم کرد و بهم روحیه داد...
البته اینجا وقتی میگم نشان از حسن ظن هست معناش این نیست که انتقاد ها بر اساس سوء ظن بوده... پیچیده اش نکنید...
ابتدا تشکر میکنم... و اعتراف میکنم منتقدین کار بسیار سختی انجام دادن... انصافا من همچین عرضه ای ندارم... و یه مقدار هم ناجوانمردی کردم که با احساسی کردن فضای مطلب از مخاطبان خواستم تصور ذهنی شون از من رو بگن... آخه خیلی برام مهم بوده که بدونم اشتباهات و سهل انگاری هایی که تا حالا داشتم اثرش در اذهان شما چی بوده...
راستش عقیده دارم ما باید برای اهل بیت عصمت و طهارت و شیعیان صدیقشان زینت باشیم... منیت ها و خطاهایی که بر اساس هوای نفس دچارش میشیم اونها رو سرافکنده میکنه... این برای هر محبی زجرآور هست...
چیزی که میخواستم مشاهده کنم... مشاهده کردم... ان شا الله تلاشم رو میکنم بعد از این بهتر باشم...
اما به نظرم لازمه به بعضی از نقد ها پاسخ بدم...
اگر باور میکنید حرفم رو باید بگم من برای وجهه خودم پیش شما هم مسئولم و حق ندارم خودم خودم رو تخریب کنم... اگر به برخی نقدها پاسخ ندم به خودم ظلم کردم
1_ بی ثباتی:
جالبه بدونید من از سن 14 الی 15 سالگی تا 18 سالگی حدودا 3 یا 4 تا رمان نوشتم.. بعضی از رمانها حدود 500 صفحه بود... این یعنی من یه ارتباط شخصیتی با نوشتن دارم... نوشتن آرومم میکنه... حالا اینکه چقدر درسته بماند...
این بی ثباتی که فرمودن برخی از دوستان، بی ثباتی شخصیتی نیست... بلکه عدم ثبات در برخی مصادیق هست... مثل نوشتن مطلب و حذفش... یا تداوم نداشتن برخی تصمیمات... که خب به نظرم من اینها به علت ناآرامی هایی هست که از محیط به من میرسه... چون خیلی مانوسم با نوشتن ، گاهی که محیط آرامشم رو بهم میزنه روی میارم به نوشتن.. حرفایی که مینویسم هم حرفای بدی نیست اما چون علت نوشتنش رو دوست ندارم حذفش میکنم... من خیلی دلیل محورم... سالهاست اینطوری شدم... چیزی نیست که به خودم تحمیلش کنم... شده بخشی از وجدانم...
از این مصادیق که بگذریم که گاهی در بستر شرایط سخت برای من بروز میکنه... من معتقدم ثباتم خوبه... مثلا عقیده ام اینه که فضای مجازی موجب میشه ارتباط بین نامحرمها یه روال کاملا طبیعی بشه ... شبیه اونچه در غرب هست... میبینم این رویه رو... در حالی که الگوهای اسلامی ما هرگز اینطور نبودن... خانمها به غیر از مواقع ضرورت خودشون رو در معرض قرار نمیدادن... آقایون به غیر از موارد ضرورت تعامل برقرار نمی کردن... این پرهیز از نامحرم علت تکوینی هم داره...( میدونم خیلی از شماها با این حرفم موافق نیستین... الان در صدد اثبات این حرف نیستم)... من در رفتار عملی ام واقعا به ندرت میشه برای خانمها نظر بذارم... هر چند خانمها در وب من بیشترین نظر رو میذارن... و پاسخگویی به سوالات اونها رو از باب ضرورت میدونم... این رویه ای که دارم مدتهاست بر انجامش اصرار دارم... که برخی بزرگواران همین رفتار منو حمل بر وسواسی بودن میکنن... اتفاقا یکی از مشکلات من زبادی کل نگر بودن هست... بارها ضربه اش رو خوردم...
یا شما هیچ وقت در رویه ایدئولوژیک من بی ثباتی ندیدید... از ابتدا تا الان دوستان من رو در یک خط دیدن... در همون خط فراز و فرود داشتم...
اما بابت اون مصادیق سعی میکنم اصلاح کنم...
2_غرور:
در این باره اشتباه میکنید...
بذارید یه توضیح در مورد غرور بدم
غرور تا اونجایی که برای حفظ عزت باشه از محسنات هست... اما بیش از اون میشه رذیله...
وقتی رذیله شد خیلی بد هست...رذیله ی غرور از تکبر میاد... و در مذمت تکبر نمیدونم چی بگم که حق مطلب ادا بشه...
فقط همین قدر بدونید مسیحیان نسبت به یهودیان خیلی بی قید تر نسبت به دینشون هستن... یهودیان خیلی به شریعت خودشون مقید هستن و اتفاقا تشابه شریعتشون به اسلام بیشتر هم هست... اما قرآن میگه در بین ادیان یهودیت بیشترین دشمنی رو با شما دارن... چرا؟
علت اصلی اش استکباری هست که دارن... کبر خیلی بده... بلا استثناء انسانهای ضد ولایت استکبار دارن در درون...
اگر میبینید من گاهی روی عقایدم اصرار دارم و کوتاه نمیام... خب خیلی طبیعی هست... چون براش دلیل دارم... چون روش فکر کردم... چون دلایل شما قانعم نمیکنه...
یا اگر میبینید یه اقتدار و قطعیتی توی نوشته ها و بحث هام هست... خب بابا... من مردم... یه مرد مظهر جلال هست...
اگر این مظهریت رو درست جلوه بدیم قاعدتا باید نمودی مقتدر داشته باشیم... اقتدار رو با خشونت یکی نگیرید... این نشان از سلامت شخصیتی هست...
اگر میبینید صمیمی نمیشم یا لبخند نمیذارم کنار حرفام، ریشه در عقیده ام و تعهداتم داره...
یه تذکر هم بدم:
همه ما خوبه دقیق بشیم در خودمون... اگه از انسانی که اقتدار در رفتار داره (اقتدار غیر از خشونته.... غیر از پرخاشگری هست) و حرف بد و خلاف حقی هم نمیزنه و برای ما دافعه داره شک نکنیم خوی استکبار در وجودمون هست...این خوی استکبار انسان رو به جاهای بدی میبره... اکثرا رگه هایی از این خوی رو داریم... میتونیم درمانش کنیم...
به شخصه معتقدم بسیاری از مخالفان آقای پناهیان نمیتونن اقتدار شخصیتیش رو بپذیرن و بهونه میارن که مباحثش رو قبول ندارن... بدونید اقتدار موجب قیام کردن استکبار درون میشه...
کم نبودن نقدهایی که میخواستم پاسخ بدم... اما تا همین جا هم خیلی زیاد شد...
البته میدونم دوستان عاقل هرگز در پاسخ دادن به نقدها برچسب نقدناپذیر بودن به ما نمیزنن...
دفاع کردن حق هر شخصی هست...
۹۶/۱۱/۲۹
علامت لبخند گذاشتن نشان این نیست که من دارم به شخص شما لبخند میزنم! هرچند که چهره ی شاداب داشتن اشکالی نداره و مومن بشره فی وجهه هست. اما در هرحال این لبخندهای تایپی نشان از لبخند به مخاطب و دلبری نیست! صرفاً نشانه ای است برای کمک به مخاطب در دریافت لحن بیان مطلب. و مهربان بودن هم چیزی غیر از لبخند زدنه. چون لبخندزدن بیجا و مدام دو نقطه پرانتز گذاشتن هم نوعی لودگیه.
اینکه همه مون خوی استکبار در وجودمون هست یه امر واضحه. اما این نباید توجیهِ دافعه داشتن ما باشه. کما اینکه فرعون در اوج استکبار بود و خداوند به موسی_علیه السلام امر کرد که قول لین رو به کار ببرد تا از غلبه ی استکبار فرعون در استماع حرف حق کم بشود. نه اینکه امر کند برو حق رو بگو، اگر دافعه داشتی مشکل از فرعونه! به خودت نگیر!
حالا نه شما حضرت کلیم الله هستید و نه ما فرعون! اما خب شما سعی کنید که قول لین داشته باشید ما هم سعی کنیم که مستکبر نباشیم!
البته مطالب شما هیچ وقت برای من دافعه نداشته، اگر دافعه میداشت اصلا نمیخوندم. جایی هم اگر مخالف بودم کامنت گذاشتم که البته فقط یک مورد یادمه که مخالف باشم (همون ماجرای استادی که شاگردش او رو ولی میدونست و میگفت دیروز گفته ماست سیاه است پس دیروز سیاه بود، امروز میگه سفید است پس امروز سفیده! یه همچین ماجرایی از ولایت پذیری بود!) در قسمت های دیگه در مطالبی که می نویسید دافعه ای ندیدم اما مشخصاً فضای وبتون بر مبنای جاذبه نیست که مشتاق به مطالعه بکنه خواننده رو. منم اگر دنبال میکنم به این علته که گاهی تذکرهای واقعا خوبی هم دریافت کردم و میکنم. و البته عرض کردم که بخشی که برای من دافعه داره طفره رفتنتون از مباحثه ست به بهانه ی جدل ممنوع! که این باعث میشه خودم مایل نباشم اینجا بحثی ایجاد کنم. در هر حال امیدوارم فضا بهتر بشه و شما هم در راه نصرت حق و هدفتون موفق باشین.
منم چون خانم هستم از حالا کامنت نمیذارم. نه به دلیل اینکه شما رو تحریم کنم و مثلا اعتراضی بکنم، نه! فقط به دلیل اینکه به عقیده تون احترام بذارم. راستش اکثر کامنتهایی هم که گذاشتم برای این بوده که بدونید خونده میشید. چون این رو نوعی انگیزه برای ادامه ی وبهای این چنینی می دونم و خودم رو گاهی حتی موظف میدونم که به نویسنده انرژی ادامه ی راه رو تزریق کنم.