عشق یا برهان ، مسئله این است
این مطلب خیلی طولانیه... فرصت زیادی دارید برای خوندنش... (خلاصه تمام حرفهای سه چهار سال اخیرم رو نوشتم اگر حوصله ندارید فقط همین اولین خط قرمز متن رو بخونید بقیه شرح همین یه جمله هست )
میفرمودن: عشق ، برهانی پیشرفته است...
البته منظورشون از عشق ، عشق صادق و حقیقی بود...
عشق، اتحاد و یکی شدن هست... بحث علمی خودش رو داره...
انسان برای اینکه عاشق بشه... (عاشق حقیقی) باید تمام حقیقت وجودش با چیزی از سنخ خودش اتحاد پیدا کنه... انسان دارای روحی هست که وارث اسماء و صفات خالقش هست... از اون جنس هست... و ذاتا خواهان اتحاد با همون مبدا خودش هست...
اما اگر اونقدر سعه پیدا نکنه که بتونه حقیقت خودش رو دریابه ممکنه اون اتحاد خواهی (عشق) روح خودش رو در یک پسر یا دختر یا حیوانات و یا گیاهان و بلکه در جمادات محدود کنه... و البته در این شرایط هرگز نمی آرمد... و غالبا اینطوره که اون عشق به جای آرامش براش تشویش و نگرانی میاره...
اما اگر انسان حقیقت عشق رو دریابه و بدونه مطالبه و این همه بی قراری روحش برای چیه و خودش رو در مسیر درست قرار بده اون هم عاشق همسر و فرزند و حتی حیوانات و گیاهان میشه... اما عشقش به ماسوا الله نه تنها محدودش نمی کنه بلکه رشدش میده... نه تنها محتاجش نمی کنه بلکه بهش پر و بال میده... اساسا کسی که حقیقت عشق رو فهمید و در مسیرش قرار گرفت نه تنها در عشق به همسرش یا عشق به هم نوعش یا عشق به مخلوقات خدا (حیوانات و ...) از این مخلوقات طلب آرامش نمی کنه بلکه آرامش رو بهشون هدیه میده...
این جنس عاشق شدن عین رهایی هست...
اما سخن از عشق و برهان بود...
یک وجه اشتراک بسیار برجسته بین عشق و برهان وجود داره که نشون میده اینها از جنس هم و از سنخ هم هستن... این اشتراک بزرگ در واقع ثمره ی اصلی عشق و برهان هست...
در هر دو یقین خوابیده... هم عاشق وقتی بر اساس حقیقت عشقش (عشق صادق) تصمیمی میگیره و راهی رو انتخاب میکنه با یقین و با گامهای استوار حرکت میکنه ...هم انسان مبرهن وقتی تصمیمی رو بر اساس برهان گرفته با یقین و مستحکم گام برمیداره...
و حقیقت اینه که برهان ، تنزل یافته ی حقیقت عشق هست... لذا این بحث تکراری و کوچه بازاری تقابل عقل و عشق رو رها کنیم... عشقی که صادق باشه برهان داره و برهانی که صادق باشه ما رو به حقیقت عشق میرسونه...
بله برای ما بسیار پیش میاد که حالت تردید در ما راه پیدا میکنه... نمیدونیم این عشق ما صادق هست... یا نمیدونیم این برهان صادق هست یا نه...
عرض کردم ثمره برهان و عشق ، یقین هست... و تردید در مقابل یقین هست... پس اگر تردید داریم هنوز یه جای کارمون میلنگه که این مبحث فرصتی جدا میطلبه... میشه موارد نقض بسیاری مطرح کرد مثلا از یقین های موهوم سخن گفت... بله اگر بنا به شرح موارد نقض باشه باید مثنوی هفتاد من کاغذ بنویسیم که خب بنا بر این نیست...
اگر حقیقت برهان و حقیقت عشق رو بشناسیم می یابیم اینها از سنخ همدیگه هستن...
و اگر بخوایم دقیق تر سخن بگیم باید بگیم برهان و حکمت تجلی یافته حقیقت عشق در انسان هست...
دوستان بزرگوار: من چرا از یکی بودن برهان و عشق سخن گفتم؟ چرا عرض کردم اینها یک حقیقت هستن که در طول هم قرار دارن نه در عرض همدیگه؟
خیلی سخن ها میشه گفت مثلا اینکه کسانی که حقیقت برهان رو درک نمی کنن و ادعای برهانی بودن دارن در ظاهر معنای برهان باقی میمونن و راهی به عشق ندارن... و کسانی که هوی و هوس یا حتی تمایلات فانی رو به معنای عشق میگیرن هرگز اهل برهان نمیشن و غالبا اینها مدعی تقابل برهان و عشق هستن...
اما سخن اصلی:
پیامبران و رسولان و معصومین مامور به بیان دین الهی (حدود الهی) هستن... اونها مامور به بیان اسرار الهی نیستن...
اسرار رو برای کسی بیان میکنن که اهل تعالی باشه...
اسرار الهی جدای از دین الهی نیست... یا تناقضی و یا تباینی با دین الهی نداره... بلکه باطن دین هست...روح دین الهی هست... جانِ دین الهی هست...
رسولان الهی مامور به اثبات اسرار الهی برای احدی نیستن... اما در حوزه حدود الهی چرا... حتی ممکنه جدال احسن هم بکنن که میکردن...
اسرار الهی همون باطن دین الهی هست منتها رسولان حق در صدد اثباتش نیستن...
همون رابطه ای که دین الهی با اسرار الهی داره ، عینا برهان حقانی با عشق حقانی داره...
تمام این سه سال و خورده ای که نوشتم در صدد بیان همین حقیقت بودم... گاهی عمدا از بیان برهانی فاصله میگرفتم و به اشاره سخن گفتم گاهی هم در مقام برهان سخن اثباتی گفتم... هدف از هر دو یکی بود...
البته این رو هم بگم که هرگز کسی با بله و چشم گفتن کورکورانه اهل اسرار یا اهل عشق نمیشه.... اهل اطاعت اهل اسرار میشن منتها اطاعت یه تفاوت های بنیادی با بله و چشم صرف داره... در اطاعت "طوع" خوابیده... "طوع" یعنی میل و رغبت... و اطاعت بدون بصیرت و لطافت در درک اصلا ممکن نیست... مگه هر کتل طی نکرده ای میتونه اهل اطاعت بشه؟!!!! (خدایا روزی مان بفرما)
نه هدفم از بیان برهانی ترویج فلسفه بود و نه هدفم از بیان اشاره ای ترویج متصوفه...
من نه فیلسوفم (چون سیر مطالعاتی بچه های فلسفه رو نداشتم) و نه صوفی و نه حتی عارف... من عبد خطا کاری هستم که عاشق حقیقتم... و هرگز این تقسیم بندی های بشر (فیلسوف و صوفی و ملامتیه و عارف و ...) رو قبول نداشتم و ندارم...
ان شا الله این آخرین مطلب سال 96 من خواهد بود...
ان شا الله سال آینده سال پر برکت و پر از گامهای بزرگ و بنیادی و ولایت شادکن باشه برای همگی شما...
انصافا حلالم کنید... خطا و کم کاری و کم توجهی کم نداشتم... اما پشیمانم از خطاها...