در آرزوی 40 سالگی
بیش از ده ساله این پس زمینه رو توی ذهنم دارم که 40 سالگی هر انسانی خیلی میتونه خاص باشه...
قراره انسان در چهل سالگی با سورپرایزهایی از سمت خدا روبرو بشه...
مخصوصا چهل سالگی قمری...
چهل سالگی قمری حدودا میشه 38 سالگی شمسی...
و من که پرونده 36 سالگی شمسی رو بستم و وارد 37 سالگی شدم حس میکنم دارم قدم به قدم به 40 سالگی قمری ام نزدیک میشم...
منتها اگر زنده بمونم در حالی 40 سالگی قمری ام رو ملافات میکنم که بیش از 50 درصد ریش هام سفید شده (همین الان در همین وضعم... توی دو سال اخیر برف سپیدی به ریش هام باریده...) و موهای محترم هم جوری درحال ریزش هستن که فکر کنم در 40 سالگی قمری خودم یه کچلِ درست حسابی باشم...
هر چند خانمم میگه باید مو بکاری... اما من دوست ندارم... ببینیم زور کدوممون میچربه در نهایت...
من از وقتی حدود 2 ماه پیش در هیئت دوستانمون شرکت کردم برای مراسم شهادت امام رضا...
و اونجا آخر جلسه استاد گفتن عصرِ غربالگری هست... آماده باشید هر چند ماه یه بار براتون پیش خواهد آمد...
اون لحظه حس میکردم اون جملات به صورت ویژه ای برای منه...
و بعد از اون شب برای من حوادث شروع شد...
نگرانی ها و استرس های این دو ماهم خیلی زیاد شده...
و واقعا نمیدونم چه اتفاقی در ماههای آینده می افته... حس میکنم هم من دارم امتحان میشم هم اغلب آدمهای اطرافم به واسطه امتحانات و ابتلائات من، آزمایش خواهند شد...
بعضی از مشکلاتی که پیش میاد رو مجبورم با برخی اطرافیان مطرح کنم... اما میبینم در واکنشی که دارن، خیلی آروم میدون رو خالی میکنن...
برداشتم اینه تمام این اتفاقات بی ارتباط به این نیست که در آستانه 40 سالگی هستم...
عجیبه برام...
خدایا خودت ما رو به خیر و سلامت و صحت دین و ایمان به انتها برسون...