وقتت رو پای این مطلب هدر نده
چقدر اشاره حکیمانه ای داشت:
میگفت همه ی موجودات از قست سرشون تغذیه میکنن...
گیاهان از ریشه... لذا سرشون در خاک هست ...
حیوانات غالبا سرشان با بدنشان به موازات زمین هست...
اما انسان سرش در بالای بدنش هست و رو به آسمان...
تو گویی غذای گیاهان در خاک هست و غذای حیوانات هم در پائین و هم در بالا..
و غذای حقیقی انسان سماوی هست و در بالا...
آیه 66 سوره مائده می فرماید:
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ ۚ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ ۖ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ
ایه می فرماید اگر اهل کتاب طبق دستوری که پروردگارشون داده قیام کنن نعمتها از بالا و از پائین به سمتشون میاد...
علامه حسن زاده آملی در تفسیر این آیه میفرمایند:
مراد از "اکل من فوق"، علم حضوری و مراد از "اکل من تحت ارجلهم"، علم حصولی و فکری هست...
یه توضیح کوچولو در مورد ماهیت فکر بدم:
تفکر یه تلاش هست... یه سیر هست... تا حالا این سِیر و این تلاش رو آنالیز کردید؟
چی میشه که با تلاشی به اسم تفکر، مجهولاتی براتون معلوم میشه؟
ظاهرا تفکر 5 مرحله داره تا به پایان خودش برسه...
دو مرحله اش مقدماتی هست مثل پیدا شدن مجهول
تا مجهولی نداشته باشید و مطلوبی نداشته باشید فکر جریان پیدا نمیکنه...
در مرحله دوم باید مجهولتون، مطلق هم نباشه... مثلا یکی بهتون بگه در مورد مقام صادره اول چیزی میدونید؟
میگید نه...
بعد میگه نمیخوای در موردش فکر کنی؟
میگید چی هست که در موردش فکر کنم؟ مقام صادره اول یه محیط ورزشی هست؟ فضای سبزه؟... سکوی قهرمانیه؟... چی هست؟ خوردنیه پوشیدنیه؟ چیه؟
باید زوایایی از مجهول براتون آشکار باشه...
اگر این دو ویژگی رو داشت مراحل اصلی تفکر شروع میشه...
مرحله سوم اینه که از اون زوایای آشکارِ مجهول میره به سمت مخزن مفاهیم و صورت هایی که در ذهن دارید...
در مرحله چهارم در اون مخزن معلوماتتون شروع میکنه به پیدا کردن ربطهایی بین معلوماتتون با اون مجهول...
مرحله پنجم قرائن و ربطهایی رو که پیدا میکنه میاره با مجهول تطبیق میده و یا به جواب میرسه یا نمیرسه...
خیلی فلسفیش کردم عذرخواهی میکنم... چاره ای نداشتم
علامه حسن زاده به این نوع تلاش میگن " اکل من تحت ارجلهم" یعنی روزی خوردن از زیر پا... از پائین... علم حصولی...
بعد "اکل من فوق" میشه چی؟
یکی از شاگردان علامه حسن زاده میگن وقتی شما اون دو مرحله مقدماتی فکر رو طی کردید و یافتید جنس مجهولتون چیه... یعنی مجهولتون رو شناختید... کلا رو به مخازن و معلومات قوه واهمه و خیال (ذهن) نکنید... وجه نفس رو رو به عقل کنید تا از اون سو براتون مکشوف بشه...
همه میدونیم که این حرف کلی هست و راهکار جزئی نمیده...
فرمایش استاد دینانی رو بگم:
میگن: بین من و آنچه مشاهده میکنم (مثلا یه میز) ادراک من واسطه ی تعامل با دنیای بیرونم هست... ادراک من به من میگه چیزی که مشاهده میکنی یک میزه... این علمی که بدست آوردم یک علم حصولی هست...
بعد استاد دینانی برای توضیح علم حضوری یک نکته فوق العاده دقیقی میگن:
میگم شما میدونید بین من و میز، ادراک من وجود داره که اون ادراک میشه علم حصولی...
حالا بین من و ادراک من رو کسی میتونه تصور کنه؟
قابل تصور نیست...
اون علم حضوری هست و علم حضوری هم قابل تصور نیست... چون محیط بر تصور هست...
دیدید که "اکل من فوق" یا علم حضوری چیزی نیست که فرمول دستمون بدن اجراش کنیم و بهش برسیم...
همونقدر که رسیدن با ذهن به علم حضوری غیرممکن هست به همون اندازه هم از قید ذهن رها بشیم رسیدن بهش راحته...
بذارید قبل از توضیح در مورد رهایی از قید ذهن نکته ای رو بگم:
نظام هستی جوری طراحی نشده که بتونیم با متمسک شدن به چارچوب های (هر چند محکم) ذهنی گلیم خودمون رو از آب بیرون بکشیم... و از تمام بزنگاهها جان سالم یا روح سالم بدر ببریم...
ذهن دنبال اصول ثابتی میگرده که در تمام شرایط تغییر نکنه...
لذا وقتی میگید ظلم کردن بده... حتی صهیونیست ها هم پشت تریبون نمیتونن منکرش بشن... چون ذهن انسانها بد بودن ظلم رو یک اصل خدشه ناپذیر میدونه و میپذیره... و منکر این حکم رو انسان مریضی میدونه...
وقتی میگی انسان به معنویات نیاز داره... به عنوان یک اصل ثابت هم اهل کتاب میپذیرن هم لائیک ها حتی...
اما واقعیت اینه که این امور ثابت تماما وصل میشن به امور متغیر...
مثلا میگه ظلم بده... همه میپذیرن...
بعد میگه مصداق ظالم رو پیدا کن...
حالا اختلافات شروع میشه...
لذا شهادتین بعد از الله اکبر با اشهد ان لا اله الا الله شروع میشه... به تعبیری اکثر انسانها با خدا مشکلی ندارن و تا اینجا رو اکثرا اقرار دارن...
این همون اصول ثابت هست...
خدا میفرمایند ظلم بده... نیکی کردن خوبه... و... همه قبول دارن...
اما بعد از اطیعوالله، اطیعوا الرسول که میاد معناش اینه که اگر خدا گفته ظلم بده، ظالم رو رسولش نشونت میده...چون تشخیص ظالم همیشه با اون اصول ثابت ذهنی ممکن نیست... برای همین میبینید وقتی یک فتنه ای میشه اغتشاشی میشه انتخاباتی میشه، اینقدر بین ماها اختلاف می افته...
خب...
"اکل من فوق" برای تشخیص مصادیق هست...
میبینید چقدر به "اکل من فوق" نیاز داریم؟
خودِ من فکر میکردم "اکل من فوق" برای کشف و شهود و عرفا و این داستانهاست...
اون زمانی که سکولار بودم این برداشت رو داشتم...
الان که دوست دارم از سکولاریسم فاصله بگیرم میگم مگه اکل من فوق برای اهل کتاب نبود؟
مگه من اهل کتاب نیستم؟
خب برم دنبالش... زیادی آرمان گرایی کردم... کشف و شهود و عرفان کجا بود... برای زندگی روزمره ام بهش احتیاج دارم...
منم مثل شما با ذهنم هر چی زور زدم نتونستم اکلی جز "من تحت ارجلهم " داشته باشم...
بگم مسیر "اکل من فوق" چجوری طی میشه؟!!!
بازم نرید دنبال چارچوب های ذهنیتون و نگید که ریاضت شرعی و لقمه و زهد و ...
اینا که درسته... چقدر انسان هم بود اینها رو داشتن اما خب آخرش امام کشتن...
اون زهد و تهجد و اینا واقعا درسته و جرو اصول ثابته... اما خب اصل کار جای دیگه هست...
کسی کمکم میکنه که بگم؟!!
هل من ناصر ینصرنی؟
میدونم خیلی شلخته ام در جواب دادن به نظرات...
باور کنید حافظه ی بسیار معیوبی دارم...
دائم مدیون میکنم خودم رو... اما گاهی از کنترلم خارجه...
از آثار بالا رفتن سن هست