نقش تکوینی همسر
روزهای آغاز کرونا بود...
زمستان 98
پدرم که حدود سه سالی بود که با سرطان دست به گریبان بود توی زمستان اون سال با تشخیص اشتباه دکترها مشکوک به کرونا محسوب میشن و به بیمارستان کرونایی ها در شهر مجاور شهر ما منتقل میشن...
بیمارستانی که روزهای اول کرونا رو با تمام مشکلات وحشتناکش تجربه میکنه...
کمبود کپسول اکسیژن... نایاب بودن ماسک و...
و پدر من که همون روز اول ورود به بیمارستان کرونایی تست تشخیص کرونا ازش گرفتن و دو ماه بعدش نتیجه تست از تهران اومده بود و جواب این بود که پدرم کرونا نداشتن... اما خب یک روز قبل از رسیدن جواب اون تست پدرم از دنیا رفته بودن...
ما به دکترش گفته بودیم که شما سایقه مشکل ریه پدر ما رو میدونستین... چرا اجازه دادید بیمارستانشون تغییر کنه و اینجا بیمارستانی نبود که سرطانی رو بیارن...
جوابش این بود:
وقتی کرونا اومد... کمیسیونی تشکیل شد توی بیمارستان و تمام بیمارهایی که مشکل ریه داشتن با نظر نهایی کمیسیون تعیین تکلیف میشدن... و هیچ بیمار کرونایی نباید در این بیمارستان میموند... من یک رای در کمیسیون داشتم و نظر بقیه با من متفاوت بود... این شد که پدر شما منتقل شد...
پدرم توی اون بیمارستان حدود30 روزی بستری بودن... هر روز حالشون وخیم تر میشد... جوری که توی هفته ی آخر تمام امیدهامون ناامید بود...
پدرم دو هفته آخر عمرشون دیگه تکلم هم نمی تونستن بکنن فقط صوت داشتن... اون هم ناله گونه...
یک روز خیلی سعی کردن چیزی رو به من بگن... اما نمیفهمیدم...
در نهایت فهمیدم میخوان مادرم رو ببینن... من و برادرم و خواهرم میرفتیم پیش پدرم... مادرم چون بیماری زمینه ای داشت و اون بیمارستان کرونایی بود و هیچ امکانات پیشگیرانه ای هم نبود... مادرم رو نمی بردیم بیمارستان...
وقتی به مادرم گفتم بابا سراغ تو رو میگرفت... زد زیر گریه... و مجبورم کرد ببرمش بیمارستان... حالا ما دیگه همه مون کرونا داشتیم (به جز مادرم) اما به سختی سرپا بودیم...
پدرم وقتی مادرم رو دیدن انگار دنیا بهشون داده شد... کلامی نمی تونستن بگن... اما نگاهشون بعد از دیدن مادرم خیلی حرف میزد...
مادرم وقتی برگشتن خونه... به ما گفتن:
بچه ها من برای شفای پدرتون خیلی دعا کردم... اما دیشب به خدا گفتم اگر بنا نیست شفا پیدا کنن از این رنج خلاصش کن... من نمی تونم رنج کشیدن همسرم رو ببینم...
و فرداش پدرم از دنیا رفتن...
انگار پدرم توی تمام روزهای آخر عمرشون منتظر اذن دادن مادرم بودن تا خدا از دنیا ببردشون...
واقعا هم اینطور نبود که ادعا کنم پدر و مادرم زندگی عاشقانه ای داشتن...
نه... اونها هم مثل اکثر زوج ها اختلاف نظرات جدی داشتن... گاهی اختلاف نظراتشون منجر به ظلم کردنشون نسبت به هم، هم میشد...
با وجود همه ی اینها خوبی هایی هم داشتن... خیلی معمولی و عادی...
اما ارتباطی تکوینا بین همسران قرار داره...
یک عالم دینی در مورد عجایب زوجیت میگفتن هیچ بعید نیست که همسری در یک لیوان آب آیه ای بخواند و بدمد بر آب و به همسر بیمار لاعلاجش بدهد و همسر شفا پیدا نکند...
شهید چمرانِ غرقِ در ولایتِ ذوب در امامِ عاشق و دربدرِ شهادت، میدونست قفل شهادتش به دست همسرش باز میشه... و از همسرش خواست رضایت بده به رفتنش...
چرا؟
چه سری هست؟
بهش فکر کردید؟
فردای بعد از ازدواج امیرالمومنین و حضرت زهرا سلام الله پیامبر از امیرالمومنین پرسیدن همسرت را چگونه یافتی؟
فرمودن: نعم العون فی طاعةالله... خوب یاوریست برای اطاعت خدا...
به این فرمایش امیرالمومنین چگونه توجه کردید؟!!
احتمالا اینطور نگاه کردید:
خب حضرت زهرا که اسوه ی عالم هستن... معلومه که خوب یاوری برای طاعت خدا هستن؟
سوال من:
همسر من و شما که اسوه ی عالم نیستن چطور؟
خوب یاوری هستن یا نه؟
بعضیا ممکنه با توجه به رضایتی که از همسرشون دارن بگن بله...
بعضیا با توجه به عدم رضایتی که دارن ممکنه بگن نه...
خب این نوع نگاه و این زاویه نگاه نمی تونه ما رو به عمق فرمایش امیرالمومنین برسونه...
اما جواب من:
این یاور بودن برای اطاعت حق، تکوینا در وجود همسر نهفته شده...
کسانی که ازدواج میکنن، و کسانی که حقیقتا دوست دارن ازدواج کنن اما نمیشه، در واقع خدا به اونها یاوری داده برای اطاعت و بندگی...
طلب ازدواج، طلب یاری برای بندگی هست و چون طلب صادقی هست خدای عالم یاری خودش رو میرسونه... چه به اون شخص مجرد همسر رو برسونه... چه نرسونه...
از اون طرف هم پیامبر فرمودن با ازدواج نصف دین شما کامل میشه...
این فرمایش جناب رسول الله رو باید بذاریم کنار فرمایش امیرالمومنین : نعم العون فی طاعة الله...
همسر تکوینا یاور هست برای بندگی...
اگر بخواید صرفا تشریعی به این قضیه عون بودن همسر نگاه کنید دچار انحرف میشید...
باید نگاهتون هم تشریعی باشه و هم تکوینی...
یعنی جزئیات و کلیات رو با هم نگاه کنید...
همسری که بعضی از رفتارهاش واقعا درست نیست هم آیا میتونه یاور باشه برای بندگی خدا؟
من باید جواب بدم به شما؟
بذارید یه جور دیگه جواب بدم:
فرض کنید همسر شما خیلی حسود هست و این حسادتش خیلی توی زندگی آزارتون میده...
تا حالا از خدا پرسیدید که خدایا چرا یه آدم حسود رو توی زندگی من گذاشتی؟
تا حالا به ربط وجود یک حسود در کنار خودتون فکر کردین؟
مثلا طرف میگه: اگر همسر من آی کیوی پائینی داشت بیشتر میپسندیدم اما حسادتش واقعا روی مخم هست...
خب احسنت: چرا حسادت روی مخت هست؟ چرا تعادلت رو بهم میزنه؟
میدونستید هر انزجاری که تعادل انسان رو بهم بزنه خبر از یک ناموزونی در درون ما داره؟
یکی رفته بود پیش عالمی:
با تنفر و انزجار خاصی گفت: حاج آقا من اینقدر از شراب بدم میاد که حد و حساب نداره... حتی از گفتن لفظ شراب هم منزجر میشم
اون عالم تبسمی کرد و به یکی از همراهان اون شخص گفت: ظاهرا ایشون قرآن نمیخونن... چون توی قران هم از لفظ شراب استفاده شده...
انسان باید از بدی ها و کجی ها انزجار و برائت داشته باشه... اما انزجاری که تعادل خودت رو بهم بزنه جوری که رفتاری بر اساس هیجان داشته باشی یعنی شما رو هم از صراط خارج کرده...
اینجا همون جایی هست که باید روی حکمت وجود آدم حسود در کنار خودت فکر کنی...
خدا قصد نداره از ما منجی بسازه برای بشریت...
و قصد هم نداره ما رو با آرمانهای ذهنی مون رها کنه...
بلکه قصد داره از جان ما حقیقتی بسازه که اون حقیقت، تجلیات حقیقی و واقعی داشته باشه...
قرار هست ما صاحب اثر بشیم...
تا تاثیر نگیریم اثری هم نخواهیم داشت... ولو در باب مفاهیم حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشیم...
این بخش اخر بی ربط با اصل مطلب هست
اگر کسی میدونه بهم بگه:
همه میدونید حاج قاسم از پیر و جوان و کودک میخواستن برای شهادتشون دعا کنن
آیا کسی اطلاع موثق داره که حاج قاسم همچین تقاضایی رو از رهبری هم کرده باشن؟!!!
اطلاع موثق ها...
کسی اطلاع داره؟
سلام
رحمت و رضوان الهی بر پدر بزرگوارتون،
چند نکته:
۱. کل محتوای این پست شما، القای مفهوم عمیق ولایت بود که در جایگاههای مختلف، سریان داره.
معمولا فکر می کنند مرد بر زن ولایت داره، که خب، ولایت ظاهریه، ولی ولایت باطنی، از طرف زن بر مرد القا میشه.
۲. خدای حکیم در کتابش فرمود: تعاونوا علی البر و التقوی، و این عونیت، با مقام زوجیت گره خورده که درین آیه هم از باب تفاضل استفاده شده.
۳. مقام زوجیت، صرفا در قالب زن و شوهری حادث نمیشه، بلکه در مقام بنوت و رفاقت هم تحقق پیدا می کنه.
خیلی جاها دیدیم پدر یا مادر، تا فرزندشون رو ندیدند، از دنیا نرفتند.
و یا مراجعی که تا حکم ولایتشون از سر مقلدینشون برداشته نشد، دنیا رو ترک نکردند. و...
۴. در مورد اذن شهادت حاج قاسم از سوی صاحب ولایتشون هم همین حکم جاری هست. یادمون باشه، اصحاب ولایت، ربطنا علی قلوبهم هستند. این دیگه اوضح واضحاته، خبر موثق دیگه نمی خواد.
اذا قضی امرا، بشدت حاکم میشه، با رضایت صاحب الامر و مامور علی الامر.
یا ایتها النفس المطمئنه
ارجعی الی ربک راضیه مرضیه
اهل ولایت، صاحبان رضا و اذن اند.