عباس و فاطمه
عباس ۲۶ سالشه
عاشق شهادت... چهره اش هم دلنشین... یکسره جهادی میره...
الان هم زاهدان هست و میگه تا ۷ سال دیگه باید بمونه...
مادرش دربدر براش دنبال همسر میگرده...
به ما زنگ زد... گفت شما توی اطرافیانتون دختر خوب میشناسین... دختر ولایی...
فاطمه تک دختر خانواده... نوه بزرگ خانواده پدری و مادری...
خواهر بزرگتری داشت که چند سال پیش توی سانحه از دستش دادن...
مادرش در حد دیوانگی از مرگ دختر بهم ریخت... حالا فقط فاطمه براش مونده بود...
مذهبی هم نبودن...
پدر فاطمه مغازه لوازم آرایشی داشت... هنوز هم داره البته اما در فکر تغییر کارش هست...
بعد از فوت دختر بزرگشون که اون هم مجرد بود و دم بخت... صاحب نفسی رو دیدن...
خانوادگی رو به دین و خدا آوردن... از اون روز پنج سال میگذره...
و فاطمه ای که مذهبی نبود امروز خواستگارهای دکتر و چه و چه رو رد میکنه میگه همسری ولایی میخوام...
استاد توی مشهد خفتم کرد که فقط تو هستی که عباس رو میشناسی
اومده برای دخترم فاطمه خواستگاری... عباس چجور آدمیه؟!!
گفتم استاد توی ۱۰ سال اخیر فقط یه بار اونم یه سال پیش دیدمش...
خیلی ازش انرژی مثبت گرفتم و به دلم نشست... اما خب حس من که حجت نیست باید تحقیق کنیم...
گفت: خودت تحقیق کن...
گفتم فامیلم میشه...
گفت: بهت اعتماد دارم، برو با عباس صحبت کن...
از مشهد رفتم شمال برای تحقیق و صحبت
نشد...
خانواده دختر نتونستن از این تک دختر برای ۷ سال بگذرن...
زاهدان دور بود...
گفتن نه...
حیف شد...
وقتی عکس عباس رو به استاد نشون دادم، خیلی خوشش اومد...
گفتم: دیدید حق داشتم ازش انرژی مثبت بگیرم؟!!
خیلی موضوع ازدواج پیچیده هست
و به نظرم اکثر ازدواجها ، ازدواجی درست هست...
چون غالبا درست برامون تبین نشده که هدف از ازدواج چیه...
خیلی کلی چیزهایی میدونیم...
ازدواج یکی از اون زمین هایی هست که موجب قیام و قیامت نفس اشخاص میشه...
خیلی جای تامل داره....
خدایا روزیمون کن فهم بیشتر رو
این عباس آقای ما تقرببا توی اکثر خواستگاریاش گفته من چون غالبا میرم جهادی ممکنه شهید بشم...
و دختر خانم به خاطر این حرف رد میکرده...
باید با عباس مراوده داشته باشم
ببینم از کدوم ساقی جنس میگیره... مشتاق شدم به دوستی با این پسر