حرف تلخی که باید گفته میشد...
لطفا پاسخ من به خانم de sire رو بخونن اون دوستانی که محتوای این مطلب براشون مهم بوده یا ابهام داشته...
نکاتی که به نظرم لازم بود بیان بشه رو اونجا مبسوط تر گفتم
نمیدونم کسی این سوالات رو از خودش پرسیده یا نه؟
اما برای ورزش ذهن بد نیست بهش فکر کنیم:
فقط از باب ورزش...
1: رشد با رنج چه رابطه ای داره؟!!
2: هر کسی خبر از زندگی خودش داره، چرا تمام انسانها در زندگی، رنج رو تجربه میکنن؟
3: کدوم رنج ها رو باید تحمل کنیم و کدوم رنج ها رو باید ازش دوری کنیم؟
4:ازدواج برای رشد ما هست یا برای جور کردن پازل ذهنی ما از خوشبختی و انواع تفاهمات و عاشقانه های دست به نقد و...
گاهی میبینم بعضی انسانها دنبال تقرب و وسعت روحی و حالات عارفانه میگردن اما نمیتونن درست به ماهیت همسر خودشون در کنار خودشون نگاه کنن...
فرض میکنم شما آخرت سوادید و همسر شما بی سواد...
کی گفته شما برای رشد باید همسری باسواد باشه کنارتون؟!!
نمی تونی همسری بی سواد رو صادقانه دوست داشته باشی و دل به دلش بدی؟!!
فکر کنم از اونها بودی که توی بچگی دائم به جای وعده ی غذایی ، شیرینی میخوردی و اشتهات رو کور میکردی و به غذای واقعی ات اخ و تف میگفتی...
از کجا اینطور توی ذهنت پر شده که چون من باسوادم پس همسرم هم باید مثل من باسواد باشه؟
ار کجا اینطور توی ذهنت پر شده که چون من خیلی اهل معاشرتم پس همسرم هم باید مثل من هر جا میره نقل مجلس بشه؟
برادر من...
خواهر من...
من حتما به فرزندانم میگم اگر مثلا براتون مهمه که همسرتون باهاتون به کوهپیمایی بیاد تا حس کنی تفاهم دارید حتما قبل از ازدواج باهاش طی کن...
اگر برات مهمه که مثل تو دغدغه ی فیلم دیدن داشته باشه حتما باهاش طی کن و بررسی کن ببین همچین علاقه ای داره یا نه...
اما...
اما...
فرزندم تو مثلا 10 تا علاقه مندی از خودت میشناسی که برای عین 10 تاش بالای 50 تا دختر رو بررسی میکنی تا شبیه ترین انسان رو به علایقت پیدا کنی...
بدون بعد از ازدواج متوجه 50 تا علاقه ی دیگه ات میشی که همسرت ممکنه با 30 تا از اون علاقه ها هیچ ربطی نداشته باشه...
اگر اهل حکمت نباشی نمیتونی قضیه رو جمعش کنی...
حداقلش اینه که همسرت از چشمت می افته... حتی اگر باهاش دچار اصطحکاک هم نشی...
در حالی که اگر اهل توحید باشی، بعد از خدا و ولایت، همسرت باید برات مرکز عالم باشه...
چرا نیست؟
چون علایق منو درک نمیکنه!!!
چون علایقت رو درک نمیکنه باید از چشمت بیفته؟!!
از مرکزیت عالم بودن بیفته؟!!
با کدوم منطق زندگی میکنی؟
از رشد چی فهمیدی؟
میدونی چرا علایقت رو درک نمیکنه؟
چون هیچ وقت حس نکرد مرکز عالم وجودت هست...
بعد وقتی از تو میپرسم چرا مرکز عالم نبوده برات؟
میگی چون منو درک نمیکرد؟
یعنی تا منو درک نکنه مرکز توجه من نمیشه...
یه چیزی بهت بگم؟!!
به خدا و پیغمبر از روی تحقیق دارم بهت میگم
ولله با مطالعه میگم:
اگر تماما هم درکت میکرد بازم مرکز توجه تو نمیشد...
میدونی چرا؟
چون پالونت کجه... ( منظور کج فهمی و بد دینی و در صراط نبودن دل و نیت هاست)
پالونت کجه برادر من... خواهر من...
سخته قبول کنی که پالونت کجه نه؟
برای منم سخت بود...
از وقتی پذیرفتم پالونم کجه... سعی کردم اول خودم آدم بشم...
یه واقعیت دیگه بهت بگم:
تو اگر نتونی همونی که علایقت رو نمیفهمه رو دوست داشته باشی، هیچ کس دیگه ای رو هم نمی تونی دوست داشته باشی...
باور نمی کنی نه؟
چون دور اندیش نیستی...
حتما باید با تمام کسانی که فکر میکنی میتونی دوستشون داشته باشی زیر یک سقف بری و چند صباحی بگذره تا باور کنی نمی تونی...
میدونی اگر اینجوری باشی مصداق چی هستی؟
فقط انسانهای ابله و احمق اینطورن...
که اون عارف میگفت: خدایا اگر منو در جهنم میندازی تحمل میکنم اما منو همنشین انسان ابله و احمق نکن...
چرا خدا همچین همسری بهت داد؟
بعد گاهی میشنوم که میگم اگر فلان عارف با همسری که خیلی باهاش تفاوت داشته ساخته، اون مال مقام ایشون بوده... ماها که بهره ای از عرفان نبردیم باید...
بازم بگم چه مشکلی داری که این حرف رو میزنی؟
لا اله الا الله!!!
چرا باید اینقدر بلاهت در انسان پر رنگ بشه که نتونه بفهمه این یک اصل گریز ناپذیر در ازدواجه...
بعد سازگاری اون عارف رو وصل کنه به مقام عرفانیش و به واقع بینی اون عارف ربط نده...
فداتون بشم... اگر میبینید زوجی خیلی با هم یکی شدن بدونید خدا حاضر و آماده نذاشته توی کاسه شون...
اونها هم تا دلت بخواد تفاوت هایی داشتن که اگر این زوج بلاهت من و شما رو داشتن به اندازه ی کافی بهونه داشتن که از هم دور بشن...
اما تفاوتشون با امثال من این بود که ابله نبودن...
فقط همین...
ابله نباشیم... واقع بین باشیم... همین...
همونطور که وقتی به حضرت آدم عقل و دین و حیا رو عرضه کردن و حضرت آدم از بین اون سه تا حیا رو انتخاب کردن و گفتن جایی که حیا باشه عقل و دین هم همون جاست...
ما انسانها هم اگر ابله نباشیم و واقع نگر و جامع باشیم تمام خوبی ها میاد به سمتمون...
قرآن 114 سوره داره...
114 عدد اسم "جامع" هست...
یعنی خدا تمام دین رو نازل کردن که من و شما یک واقع بینِ جامع نگر باشیم...
تمام...
این ادبیات تلخ من به شخص خاصی نیست... من تمام بیانی ها رو دوست دارم... خدا میدونه...
اما واقعیت اینه که چالش با همسر جزو چالش هایی هست که اکثر انسانها درگیرش هستن... و برای همین اگر زوجی خیلی با هم یکی باشن خیلی در معرض چشم زخم قرار میگیرن...
برای من یقین هست که یکی بودن برای زوجی اتفاق نمی افته تا از بلاهت و حماقت فاصله بگیرن و جز با جهاد با نفس همسری برای همسرش عزیز نمیشه...
اینکه فکر کنید زوجی انتخابی کردن که به خاطر هوشمندی خودشون در انتخاب، الان میتونن همسرشون رو دوست داشته باشن...
باشه...
بذارید دهنم بسته بمونه...
باشه... اون زوج هوشمند بودن...
بااااشه...
بیایید ابله نباشیم تا بتونیم به خدا مقرب بشیم...
اول از همه به خودم...
اما دوست دارم این مطلبم رو خیلی از بیانی ها بخونن...
چکار کنم؟
من که مخاطب زیادی ندارم...
اگر حرفم برای خدا باشه به گوش کسانی که باید برسه میرسه...
یا علی و التماس دعا
با سلام و نهایت احترام و ادب
این مطلب شما یکی از غلط ترین مطلب هایی بود که تو عمرم خوندم
نه تنها غلط بود که به نظرم کاملا هتاکانه و تحقیر آمیز بود
اولا مرکز عالم شدن همسر نه تنها در راستای اعتقاد توحیدی نیست که کاملا برعکسه!
این اعتقاد که همسر مرکز عالم باید باشه اندیشه ای غلط و غلط و غلطه ... (بر فرض اگر کسی هم قرار باشه (با وجود غلط بودن اصل ش) مرکز باشه اون والدین هستن نه همسر)
ثانیا منوط کردن علاقه به اشتراکات یکی از غلط ترین پیش فرض های عالمه, اساسا علاقه از اشتراک ضرورتا ایجاد نمیشه, بنده با خیلی ها اشتراک دارم ولی دریغ از ذره ای علاقه و بالعکس!
ثالثا این گزاره کج بودن پالون واقعا شرم آوره, یا شما معنیش رو نمیدونی یا در غلط ترین حالت ممکنه استفاده کردین. الفاظ بلاهت و حماقتم که نمیدونم چی بگم!
راستش حرف زیاد داشتم ولی سر صبحی واقعا متاسف شدم, جالب اینجاست که حرف حقی که میخواستین مثلا برای سازش و پذیرش اختلاف بین زن و شوهر بزنین به غلط ترین وجه و ناحق ترین شکل, نا به جا ترین استدلال و اشتباه ترین پیش فرض ها مطرح کردین.
تو رو خدا اقلا به اسم دین این حرف ها رو نشر ندین, اقلا بگین نظر شخصیتونه و به تجربه بهش رسیدین!