ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
دوشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۲۰ ق.ظ

حرف تلخی که باید گفته میشد...

لطفا پاسخ من به خانم de sire  رو بخونن اون دوستانی که محتوای این مطلب براشون مهم بوده یا ابهام داشته...

نکاتی که به نظرم لازم بود بیان بشه رو اونجا مبسوط تر گفتم

 

نمیدونم کسی این سوالات رو از خودش پرسیده یا نه؟

اما برای ورزش ذهن بد نیست بهش فکر کنیم:

فقط از باب ورزش...

 

1: رشد با رنج چه رابطه ای داره؟!!

2: هر کسی خبر از زندگی خودش داره، چرا تمام انسانها در زندگی، رنج رو تجربه میکنن؟

3: کدوم رنج ها رو باید تحمل کنیم و کدوم رنج ها رو باید ازش دوری کنیم؟

4:ازدواج برای رشد ما هست یا برای جور کردن پازل ذهنی ما از خوشبختی و انواع تفاهمات و عاشقانه های دست به نقد و...



گاهی میبینم بعضی انسانها دنبال تقرب و وسعت روحی و حالات عارفانه میگردن اما نمیتونن درست به ماهیت همسر خودشون در کنار خودشون نگاه کنن...

فرض میکنم شما آخرت سوادید و همسر شما بی سواد...

کی گفته شما برای رشد باید همسری باسواد باشه کنارتون؟!!

نمی تونی  همسری بی سواد رو صادقانه دوست داشته باشی و دل به دلش بدی؟!!

فکر کنم از اونها بودی که توی بچگی دائم به جای وعده ی غذایی ، شیرینی میخوردی و اشتهات رو کور میکردی و به غذای واقعی ات اخ و تف میگفتی...

از کجا اینطور توی ذهنت پر شده که چون من باسوادم پس همسرم هم باید مثل من باسواد باشه؟

ار کجا اینطور توی ذهنت پر شده که چون من خیلی اهل معاشرتم پس همسرم هم باید مثل من هر جا میره نقل مجلس بشه؟

برادر من...

خواهر من...

من حتما به فرزندانم میگم اگر مثلا براتون مهمه که همسرتون باهاتون به کوهپیمایی بیاد تا حس کنی تفاهم دارید حتما قبل از ازدواج باهاش طی کن...

اگر برات مهمه که مثل تو دغدغه ی فیلم دیدن داشته باشه حتما باهاش طی کن و بررسی کن ببین همچین علاقه ای داره یا نه...

اما...

اما...

فرزندم تو مثلا 10 تا علاقه مندی از خودت میشناسی که برای عین 10 تاش بالای 50 تا دختر رو بررسی میکنی تا شبیه ترین انسان رو به علایقت پیدا کنی...

بدون بعد از ازدواج متوجه 50 تا علاقه ی دیگه ات میشی که همسرت ممکنه با 30 تا از اون علاقه ها هیچ ربطی نداشته باشه...

اگر اهل حکمت نباشی نمیتونی قضیه رو جمعش کنی...

حداقلش اینه که همسرت از چشمت می افته... حتی اگر باهاش دچار اصطحکاک هم نشی...

در حالی که اگر اهل توحید باشی، بعد از خدا و ولایت، همسرت باید برات مرکز عالم باشه... 

چرا نیست؟

چون علایق منو درک نمیکنه!!!

چون علایقت رو درک نمیکنه باید از چشمت بیفته؟!!

از مرکزیت عالم بودن بیفته؟!!

 

با کدوم منطق زندگی میکنی؟

از رشد چی فهمیدی؟

 

میدونی چرا علایقت رو درک نمیکنه؟

چون هیچ وقت حس نکرد مرکز عالم وجودت هست...

بعد وقتی از تو میپرسم چرا مرکز عالم نبوده برات؟

میگی چون منو درک نمیکرد؟

یعنی تا منو درک نکنه مرکز توجه من نمیشه...

 

یه چیزی بهت بگم؟!!

به خدا و پیغمبر از روی تحقیق دارم بهت میگم

ولله با مطالعه میگم:

اگر تماما هم درکت میکرد بازم مرکز توجه تو نمیشد...

 

میدونی چرا؟

چون پالونت کجه... ( منظور کج فهمی و بد دینی و در صراط نبودن دل و نیت هاست)

 

پالونت کجه برادر من... خواهر من...

 

سخته قبول کنی که پالونت کجه نه؟

برای منم سخت بود...

از وقتی پذیرفتم پالونم کجه... سعی کردم اول خودم آدم بشم...

 

یه واقعیت دیگه بهت بگم:

تو اگر نتونی همونی که علایقت رو نمیفهمه رو دوست داشته باشی، هیچ کس دیگه ای رو هم نمی تونی دوست داشته باشی...

باور نمی کنی نه؟

چون دور اندیش نیستی...

حتما باید با تمام کسانی که فکر میکنی میتونی دوستشون داشته باشی زیر یک سقف بری و چند صباحی بگذره تا باور کنی نمی تونی...

میدونی اگر اینجوری باشی مصداق چی هستی؟

فقط انسانهای ابله و احمق اینطورن...

که اون عارف میگفت: خدایا اگر منو در جهنم میندازی تحمل میکنم اما منو همنشین انسان ابله و احمق نکن...

 

چرا خدا همچین همسری بهت داد؟

بعد گاهی میشنوم که میگم اگر فلان عارف با همسری که خیلی باهاش تفاوت داشته ساخته، اون مال مقام ایشون بوده... ماها که بهره ای از عرفان نبردیم باید...

بازم بگم چه مشکلی داری که این حرف رو میزنی؟

لا اله الا الله!!!

چرا باید اینقدر بلاهت در انسان پر رنگ بشه که نتونه بفهمه این یک اصل گریز ناپذیر در ازدواجه...

بعد سازگاری اون عارف رو وصل کنه به مقام عرفانیش و به واقع بینی اون عارف ربط نده...

 

فداتون بشم... اگر میبینید زوجی خیلی با هم یکی شدن بدونید خدا حاضر و آماده نذاشته توی کاسه شون...

اونها هم تا دلت بخواد تفاوت هایی داشتن که اگر این زوج بلاهت من و شما رو داشتن به اندازه ی کافی بهونه داشتن که از هم دور بشن...

اما تفاوتشون با امثال من این بود که ابله نبودن...

فقط همین...

ابله نباشیم... واقع بین باشیم... همین...

همونطور که وقتی به حضرت آدم عقل و دین و حیا رو عرضه کردن و حضرت آدم از بین اون سه تا حیا رو انتخاب کردن و گفتن جایی که حیا باشه عقل و دین هم همون جاست...

ما انسانها هم اگر ابله نباشیم و واقع نگر و جامع باشیم تمام خوبی ها میاد به سمتمون...

قرآن 114 سوره داره...

114 عدد اسم "جامع" هست...

یعنی خدا تمام دین رو نازل کردن که من و شما یک واقع بینِ جامع نگر باشیم...

تمام...



این ادبیات تلخ من به شخص خاصی نیست... من تمام بیانی ها رو دوست دارم... خدا میدونه...

اما واقعیت اینه که چالش با همسر جزو چالش هایی هست که اکثر انسانها درگیرش هستن... و برای همین اگر زوجی خیلی با هم یکی باشن خیلی در معرض چشم زخم قرار میگیرن...

برای من یقین هست که یکی بودن برای زوجی اتفاق نمی افته تا از بلاهت و حماقت فاصله بگیرن و جز با جهاد با نفس همسری برای همسرش عزیز نمیشه...

 

اینکه فکر کنید زوجی انتخابی کردن که به خاطر هوشمندی خودشون در انتخاب، الان میتونن همسرشون رو دوست داشته باشن...

باشه...

بذارید دهنم بسته بمونه...

باشه... اون زوج هوشمند بودن...

بااااشه...

 

بیایید ابله نباشیم تا بتونیم به خدا مقرب بشیم...

اول از همه به خودم...

اما دوست دارم این مطلبم رو خیلی از بیانی ها بخونن...

چکار کنم؟

من که مخاطب زیادی ندارم...

اگر حرفم برای خدا باشه به گوش کسانی که باید برسه میرسه...

یا علی و التماس دعا

موافقین ۶ مخالفین ۱ ۰۲/۰۱/۰۷
ن. .ا

نظرات  (۱۹)

با سلام و نهایت احترام و ادب

این مطلب شما یکی از غلط ترین مطلب هایی بود که تو عمرم خوندم

نه تنها غلط بود که به نظرم کاملا هتاکانه و تحقیر آمیز بود

 

اولا مرکز عالم شدن همسر نه تنها در راستای اعتقاد توحیدی نیست که کاملا برعکسه!

این اعتقاد که همسر مرکز عالم باید باشه اندیشه ای غلط و غلط و غلطه ... (بر فرض اگر کسی هم قرار باشه (با وجود غلط بودن اصل ش) مرکز باشه اون والدین هستن نه همسر)

 

 

ثانیا منوط کردن علاقه به اشتراکات یکی از غلط ترین پیش فرض های عالمه, اساسا علاقه از اشتراک ضرورتا ایجاد نمیشه, بنده با خیلی ها اشتراک دارم ولی دریغ از ذره ای علاقه و بالعکس!

 

ثالثا این گزاره کج بودن پالون واقعا شرم آوره, یا شما معنیش رو نمیدونی یا در غلط ترین حالت ممکنه استفاده کردین. الفاظ بلاهت و حماقتم که نمیدونم چی بگم!

 

راستش حرف زیاد داشتم ولی سر صبحی واقعا متاسف شدم, جالب اینجاست که حرف حقی که میخواستین مثلا برای سازش و پذیرش اختلاف بین زن و شوهر بزنین به غلط ترین وجه و ناحق ترین شکل, نا به جا ترین استدلال و اشتباه ترین پیش فرض ها مطرح کردین.


تو رو خدا اقلا به اسم دین این حرف ها رو نشر ندین, اقلا بگین نظر شخصیتونه و به تجربه بهش رسیدین!

پاسخ:
سلام و عرض ادب

ممنون که در مورد کج بودن پالان حرف زدید تا شفاف سازی کنم
منظورم از کج بودن پالان : بد دین بودن و کج راهه رفتنه و ابدا اون معنای جنسیش مد نظرم نبود و نیست...

راستش جایگاه بالای والدین با مطلب من نقض نمیشه
در مورد علاقه و اشتراک مگر من حرف دیگری زدم؟
گفتم اگر طرف مقابلت علایقت رو درک نمیکنه دلیل نمیشه از مرکز توجه ات خارج بشه...
مگه حرف بدی زدم؟

در مورد بلاهت و حماقت هم کاملا آگاهانه گفتم...
شما حلال کنید که سر صبحی مطلبی رو خوندید که به مذاقتون خوش نیومد...



خوندم

نمی دونم چرا باید همسر این همه دغدغه ی آدم باشه؟

علامت سلامت هر رابطه ای اینه که سی پی یوی آدم مدام درگیر اون رابطه نباشه!

تجربه ی من اینو میگه!

همه مون همه همه باید از سر راه هم بریم کنار...همسر هم همین طور

پاسخ:
نگفتم باید دغدغه تون باشه با تعریفی که شما کردید
یعنی نباید مدام درگیرش باشید...
بلکه باید بتونید دوستش داشته باشید... چجوری؟ چجور دوست داشتنی؟!
در مورد علاقه علامه طباطبایی به همسرشون چیزی شنیدید؟!!
در مورد علاقه علامه حسن زاده به همسرشون چطور؟!!
چه ضرورتی داشت اینهمه دلتنگ و مدیون همسر میدونستن خودشون رو؟!!
واقعیت چی بود؟!!
بعد فقط یه نکته بگم بهتون
میدونستید شدت دوست داشتن همسران نسبت به هم حتی موجب زیبا شدن فرزندشون میشه؟!!
میدونستید یکی از راههایی که از زوجی فرزندی معتدل مزاج متولد بشه، شدت علاقه اون همسران به هم هست؟!!
خب بسم الله
ما میخوایم به امام زمان خدمت کنیم و تکثیر نسل کنیم
اون دوست داشتن عمیق بین من و همسر نباشه... فرزندی که بتونه یار امام بشه از ما متولد نخواهد شد...
شما به من پاسخ بده چرا دوست داشتن همسر اینقدر مهمه؟!!
دوست داشتن همسر اونم به شکلی که علامه طباطبایی جلوه میدادن یا علامه حسن زاده جلوه میدادن، اگر سر راه قرار گرفتن بود اینها اینقدر مقرب نمیشدن...
دوست داشتن همسر مثل نماز میمونه
نماز به کسی حال معنوی نمیده بلکه حال معنوی انسان رو به آدم نشون میده
دوست داشتن حقیقی و عمیق همسر ، ظرف و عمق وجودی هر کسی رو نشون میده
خواهش میکنم روی حرفم فکر کنید
شما نبودید که گفتید صریح و بدون تعارف و سانسور بنویسم؟

خدا به قلب ها رونق بده 

رونق که بیاد لطافت که بیاد

جرز دیوار رو هم آدم دوست داره 

همسر که جای خودش و داره

متوجه کار-ویژه ی این یادداشت شما هستم.ارزشمنده.

اما دوست داشتن رو کسی تا حالا براش باید و اما تعیین نکرده بود! 

قبل از این که بپذیرم دوست داشتن همسر چقدر مهمه

این رو می پرسم که 

اگر 

کسی یا چیزی رو بیشتر از همسر دوست داشته باشی 

حرجی بر تو هست؟

جواب به این سوال آسون نیست خصوصا وقتی اون دوست داشتن خودش سبب لطافت و بسط محبتت به همسر و فرزند هم شده باشه

خیلی ازدواجهای با اکراه در میان خود ائمه و فرزندانشون اتفاق افتاده

اونها به من میگن که ازدواج رو نباید بیش از خودش بهش نقش و اهمیت بدیم!

--------------------------

نماز به کسی حال معنوی نمیده بلکه حال معنوی انسان رو به آدم نشون میده
دوست داشتن حقیقی و عمیق همسر ، ظرف و عمق وجودی هر کسی رو نشون میده...-------------------
خیلی خوب پس به نقطه مشترک رسید بحث
هر چیزی می تونه مسبب رشد ظرف باشه ...شاخص این که ظرف چقدر رشد کرده به تعبیر شما میزان دوست داشتن همسر ....باشه قبول بحثی نداریم
پاسخ:
اینکه بگیم محبت زوری نمیشه و از کنارش رد بشیم خودفریبی هست
توی صراط نیستیم... با تکوین تطابق نداریم...

چی بگم؟
من چی بگم وقتی نخوایم درست خودمون رو ببینیم
میتونیم از این حرفها نزنیم و من تا صبح نکات عرفانی بگم و لطایف قرآنی بگم و همه به به و چه چه کنن...

تمام فضای مجازی شد عقل نظری...
حتی زنها که نماد عقل عملی هستن هم شدن عقل نظری...
آخرالزمانه...

اگه می موند خیلی دوستش داشتم ولی خب .. نموند.


ولی من خیلی با این پستتون موافقم

خیلی زیاد 

خیلی مهمه که آدم کسی  رو که بیشترین روزای عمرش رو باهاش می گذرونه دوست داشته باشه. 

عشق یه مسئله ی خیلی جدیه.

کی گفته مسئله ی مهمی نیست؟

اگه کسی همسرش رو دوست نداشته باشه از روز ازدواج تا آخر عمرش براش جهنم می شه 

کسایی که همسرشون رو دوست ندارن. یا معتقدن نباید زیاد اهمیت داد به عشق در ازدواج... اگه ماجرا وارونه بشه چی؟

اگه همسرشون اونا رو دوست نداشته باشه ؟ اگه همسرشون به بهونه ی عدم تفاهم کنارشون بذاره ؟

باید هرکی هرچی برای خودش می خواد برای دیگری هم بسپنده .

من راستش تلخی ای از حرفتون دریافت نکردم

و خیلی هم حق بود .

و بله به نظر منم این مسئله ای که گفتید ..‌.. "اگر نتوانی کسی را که علایقت با او یکی نیست را دوست بذاری،  نمی توانی هیچکس دیگری را هم دوست بداری." 

خیلی حرف درستیه و خیلی مسئله ی جدی ایه. 

من اصلا قربانی همین مسئله شدم.

چرا آدم ها فکر می کنن همیشه یه نفر خوشگل تر یه باهوش تر یه پولدار تر براشون هست؟

همیشه فکر می کنن جای دیگه براشون چیز بهتری در نظر گرفته شده ... آدم دیگه رنگ و بوی جدید تری داره 

برای همینم مال خودشون رو سفت نمی چسبن.

حقیقت اینه که باید دور هاشونو بزنن،  ببینن،  ... بعد برگردن سر خونه ی اول .

پاسخ:
روی چه حسابی میگید؟

کدومش رو روی چه حسابی می گم ؟ :} 


+ویرایش زدم ها 

پاسخ:
ادامه نظرتون رو حالا خوندم...
زیر یک سقف هم زندگی کردین؟

از این جهت میپرسم که روابط وقتی زیر یک سقف محک میخورن خیلی وجوه مختلفی از انسان بروز پیدا میکنه...
اصلا انگار موضوع 180 درجه تغییر پیدا میکنه

نه متاسفانه یا خوشبختانه

سلام . متوجه شدم چی میخواید بگید ، ولی گره زیاد توی ذهنم ایجاد شد، شاید در نظر اول احساس کردم هم عقیده نیستیم، اگر با دقت بیشتری بخونم شاید اینطور نباشه 

شما به هم کفو بودن معتقدید؟ میدونم نمیشه به کمال رسید توی این قضیه ولی اگه خیلی خطا بریم، تحملش در توان هر کسی نیست ... با سواد و بی سواد که یه نماده، ولی وقتی فرهنگ و فضای فکری دو نفر متفاوته، نگاهشون توی زندگی به قضایا متفاوته، نمیتونن حرف مشترک داشته باشن، تفریح مشترک ایجاد کنن، نگاه تربیتی مشترک داشته باشن، وقتی همسرت حرفت رو نفهمه ، مثلا دغدغه های سیاسی و اجتماعیت رو نمیتونی بهش بگی، میری به یه نفر دیگه میگی، کم کم دیگه همسرت رفیق و هم صحبتت نیست... فقط یه هم خونه ست، فکر میکنم آرمان گرایانه نوشتید، بازم اگر من اشتباه برداشت کردم بفرمایید ... 

به نظر من باید شرط ایمان در دو طرف خیلی پر رنگ باشه که این قضایا حل بشه

 

 

پاسخ:
سلام
ممنون بابت سوالتون... چون ممکنه سوال دیگران هم باشه...
من به کفویت اعتقاد دارم و همون طور که گفتید کفویت یه امر نسبی هست بین زوجین هم کفو... یعنی شدت و ضعف داره...
اما بذارید بحث رو جور دیگه ای ببرم جلو که از اصل مطلب خارج نشیم... سوال شما در جای خودش درسته اما اگر درست پاسخ ندم بحث از ریل خودش خارج میشه...

ماها که فلسفه میخوندیم میگفتیم اگر موضوع و مسئله ای رو نتونی وجودی و هستی شناسانه نگاه کنی و صرفا چیستی گرایانه بهش نگاه کنی به تحلیل جامعی از اون موضوع نمیرسی
و وقتی تحلیلمون از موضوع یا مسئله ای جامع نباشه راهکارهامون عوارض داره و از ریل صراط مستقیم خارجه...

شما قید کفویت رو موقتا بذارید کنار... تا بعد بهش رجوع کنیم
به صورت آماری که به زوجین نگاه کنید قریب به اتفاقشون دچار اختلافات در نظر در سلایق و علایق و در روحیات هستن...
وقتی وجودی نگاه کنیم و به این اختلافات رایج برسیم برامون سوال میشه که خدایا چرا 98 درصد زوجین دچار این اختلافن؟
پس شمای خدا از این اختلافات هدفی رو دنبال میکردید...
بعد یه ذره که نزدیک تر میشیم به اختلافات میبینیم جنس این اختلافات تفاوت هایی داره با جنس اختلافات برادر و خواهری...
چون بردار و خواهر هم با هم اختلافات فکر و سلیقه ای و... دارن... اما اونقدری دچار چالش نمیشن که در زندگی مشترک دچار چالش میشن...
پس اینم مسئله دوم... یعنی اختلافات در زمین زندگی مشترک بازخورد متفاوتی داره با اختلافات در زمین زندگی با خانواده نسبی...
بازم سوال اول: خدایا هدفتون چی بوده؟

حالا بیایید روانشناسانه نگاه کنیم:
روانشناسها غالبا کاری با هدف الهی از این اختلافات ندارن ... چرا؟
چون از ابتدا چیستی گرایانه به اختلاف نگاه میکنن... لذا در مواجه با اختلاف به سمت رفع یا کم کردن اختلاف میرن... فارق از اینکه فلسفه ی وجودی اختلاف چی بوده...

حالا بیاییم یه گریزی به کفویت بزنیم بعدش دوباره برگردیم به اختلاف...
چرا به ما امر شده توی مسئله ی ازدواج دنبال کفویت باشیم؟!!

من برداشت و پاسخ خودم رو از این سوال میگم و شما لطف کنید یه فکری روی عرضم داشته باشید.. ادعا ندارم که حرفم درست باشه... اما من به این نتیجه رسیدم
امر به کفویت یعنی ای بنده ی من زمین بازی ای که خودت میتونی بیشترین استقامت رو توش داشته باشی برای خودت انتخاب کن تا من توی اون زمینی که خودت انتخاب کردی رشدت بدم...
رشد با چی؟
با ضرورت مسئله ی وفق...
این جمله ی معروف در توصیه به زوجین رو حتما شنیدید که میفرمودن برید با هم بسازید...
سازگاری با هم بین دو جنسی که هیچ اختلافی ندارن اصلا موضوعیت نداره... سازگاری وقتی مطرح میشه که اختلاف در بین هست...
پس اختلاف تقریبا قطعی هست...
سوال:
خدایا هدفتون از اختلاف چی بوده؟
رسیدن به مسئله ی وفق..
خدایا چرا وفق اینقدر مهمه؟
چون "انی جاعل فی الارض خلیفه"
زمین محل خلیفه پروری هست...
بعد فرشتگان عرض میکنن اونجا فساد و خونریزی اتفاق می افته...
فساد و خونریزی کجاست؟
جایی که اختلاف هست...
و حق متعال میفرمایند من چیزی میدانم که شما نمیدانید...

انسان برای پیدا کردن وسعت روحی باید از مانعی به نام اختلاف عبور کنه...
این ویژگی منحصر به فرد زمین و عالم طبیعت هست... والا در بهشت ما اختلافی نداریم...
لذا وقتی بحث اختلاف مطرح میشه موضوع تدبیر و سیاست در این عالم مطرح میشه و بعضی بزرگان میگن کمال عقل در تدبیر شخص خودش رو نشون میشه...

یعنی اوج عقل در سیاست خودش رو نشون میده... یعنی عقل رو باید در سیاست محک زد... چه سیاست زندگی شخصی... چه سیاست در زندگی اجتماعی...

حالا من آسیب های اختلاف رو بگم:
بدونید هر جا یک گنجی وجود داشته باشه قطعا تهدیداتی هم حول اون گنج هست...
اولین آسیب اختلاف چیه؟
دور شدن...
زوجین به اندازه عقلشون تحقیق کردن... اینطور به نظرشون رسیده که کفویت دارن... مثلا کفویتشون در واقع 30 درصد بوده ولی تحقیق و تحلیل و عقلشون بهشون گفته شما 70 درصد کفویت دارید...
لذا زندگی رو شروع میکنن...
اولین آسیب اختلاف، دور شدن هست...
حق متعال اما امرشون اینه که نباید از هم دور بشید...
باید چکار کرد؟
کفویت چه 30 درصد باشه چه 70 درصد، راه نزدیک شدن اول استعانت گرفتن از خدا... دوم خلوص برای خدا (چون قراره قلبی رو بدست بیاری... قلبها دست خداست) بعدش تدبیر...
و تدبیر... و تدبیر...
نمیدونم چرا در آموزه های دینی از تقدس تدبیر کسی چیزی برامون نگفت...
مقابل تدبیر چیه؟
ضد تدبیر چیه؟

حماقت و بلاهت...
همون چیزی که توی مطلب بهش تاکید کردم...
بعضی از دوستان ناراحت شدن...
اما تدبیر داشتن اونی نیست که معاویه و عمروعاص و ترامپ و صهیونیست داشتن...
اونی که مدبر اللیل و نهار هست میگه مدبر اسمی از اسمای الهی هست...
من تا متخلق به اسما و صفات الهی نشم نمی تونم مدبری دقیق و واقع گرا باشم...

ممکنه بگید اینجوری که تو داری از تدبیر میگی و سختش میکنی که خب معلومه کمتر آدمی هست که اهل تدبیر باشه...
پس چجوری این همه آدم بی تدبیر دارن کنار هم زندگی میکنن؟!!

پاسخ من اینه:
انسانها عادت میکنن... به بدی ها هم عادت میکنن...
و فقط دین هست که میگه ای انسان از عادت خارج شو و حتی کار خوبت رو از روی عادت انجام نده... بلکه با چشم باز و آگاهانه انجام بده...
انسانها وقتی یک تلاشکی برای نزدیک شدن میکنن و میبینن نتونستن به مطلوبی که میخواستن برسن... یا با وضعیتشون عادت میکنن و یا از اون شخص جدا میشن...


و متاسفانه یکی از اون جاهایی که شیطان عنان منطق انسان رو به دست میگیره اینه که میگه:
حالا چه ضرورتی داره که به این همسر در حدی نزدیک (نزدیکی دو قلب) بشی که یه جور خاص دوستش داشته باشی...
میدونید یکی از تکنیک های نزدیک شدن قلوب چیه؟
اینکه قدرت پیدا کنی طرف مقابلت رو بشنوی!!
نه اینکه مفاهیم حرف هاش رو بشنوی هااا...
اون که به طوطی هم آموزش بدیم تا حدی مفاهیم حرف هامون رو متوجه میشه... برای این حد نیازی نیست انسان باشیم حتما...
شنیدن یعنی چی؟
یعنی به حب و بغض هاش نزدیک بشی... جوری که غرق هم نشی...
این هنر هر کسی نیست هااا
برای همین عموما راه عادت کردن با اختلاف رو پیش میگیرن...

و حرف اخر:
دوست داشتن همسر درسته که زوری نیست اما ارادی هست
اگر نخواهی یا نمی تونی اراده کنی و تلاش کنی و استقامت کنی... برو در نیت خودت برای تقرب و بالا رفتن و تعالی شک کن...

بعد میدونید اگر انسان تعالی رو نخواد چی میشه؟
قطعا با کسی که برای تعالی انسانها قیام میکنه وارد جنگ میشه...
میجنگه ولو با سکوتش...

من خواهشم اینه که حداقل این حرف آخر منو بخونن همه

سلام 

درک نمیکنم مخالفنتون رو 

اینکه اسلام یه دین اجتماعیه رو همه قبول دارنا ولی به خانواده که میرسه همه میرن تو فاز فردیت و رهایی و وارستگی  

مارا فازا؟ 

خانواده مگه مهمترین کانون اجتماع نیست؟ چطور میشه که کنش و واکنش ها و روابط درون خانواده مهم نباشه؟ 

من کسی‌ام که به مرور دارم میفهمم علایقم با همسرم چقدر متفاوته. و واقعیتش رو اعتراف کنم برگ‌هام می‌ریزه وقتی از خودم میپرسم چطور میتونم آدمی که به فلان و بهمان علاقه‌ی من هیچ علاقه‌ای نداره دوست داشته باشم؟! بعد میبینم ۱-هدف مهمه ۲- سازش پذیری مهمه. خیلی مهمه‌‌‌....

 

میشه بیشتر توضیح بدین؟ بیشتر به این مسئله بپردازین؟ 

اینکه بدون همسر اربعین نرفتین، با اینکه تقریبا همه حتی خانومها سرزنشتون کردن ولی من عمیقأ قابل تحسین می‌دونم کارتون رو. نمی‌دونم واقعا بقیه درک نمیکنن وقتی خانومتون وضع جسمی مساعدی ندارن و طبیعتا دل شکسته هستن که نتونستم برن زیارت شما کنارشون موندید و تنهاشون نداشتید، این خیلی جهاد بزرگیه! بله اربعین واجبه اما جور کردن اسباب و جلوگیری از دل شکستگی همسر هم واجبه براشون اینکه همه چیز رو رها کنید و برید که نشد....

پاسخ:
سلام
نماز و روزهاتون قبول
میشه لطف کنید در پاسخ بخش اول نظرتون پاسخم به خانم دزیره رو بخونید؟
اونجا مبسوط تر توضیح دادم

اما بخش دوم نظرتون:
توی مسئله ی اربعین اشکال اصلی به تدبیر من بوده... اون خلوص و رهایی رو نداشتم و لذا تصمیمات سلسله واری که اشتباه بود رو گرفتیم
اما موضوع این نبود که چرا بدون همسرم نرفتم... وقتی کسی بتونه زن و فرزند رو ببره، خب این خیلی تقرب بیشتری میاره تا کسی که مجردی میره...
من قبل از تصمیم اشتباهم فقط یه نکته بگم از اهمیت بردن زن و بچه به این سفر:
سفر اول اربعین من سفر اول من به کشور عراق هم بود... من و همسرم و یه بچه ی یه ساله... حدود 6 سال پیش
برای مراعات حال زن و بچه تصمیم گرفتم بخشی از مسیر رو سواره برم بخشی دیگه رو پیاده...
توی ون بودیم بین نجف و کربلا... مسافرانی ایرانی که مجردی آمده بودن هم توی ون بودن... غالبا آقا و جوون...
توی ماشین سیگار میکشیدن...
بهشون گفتن بچه توی ماشین نشسته... سیگار نکشید لطفا بقیه اذیت میشن...
سیگار رو گذاشتن کنار اما با تیکه و طعنه هاشون جوری در من نگرانی ایجاد کردن که حس امنیت نمیکردم به خاطر وجود زن و بچه ام..
به راننده گفتم ما پیاده میشیم...
شروع کردیم به پیاده روی...
نماز ظهر شد... کنار یه موکب توقف کردیم... اول خانمم وضو گرفت و نمازش رو خوند... بعد من بچه رو دادم به ایشون من جلوی همون موکب زیر افتاب روی فرشی که پهن بود کنار جاده پیاده روی شروع کردم به خوندن نمازم...
شاید باورتون نشه همین که الله اکبر نیتم رو گفتم و شروع کردم به نماز، جوری اشک هام سرازیر میشد که اصلا نمیفهمیدم چم شده...
برای اینکه جلب توجه نکنم در نظر زائرین سرم رو تا جایی که میشد پایین انداختم و تا کسی متوجه حالت چهره ام نشه...
اما نمازم رو واو به واو میخوندم...
انگار واژه به واژه ی نماز رزقی بود که به من داده شده بود و میدونستم این حال دیگه حتی توی حرم اباعبدالله هم تکرار نمیشه... و میدونستم هر دعایی توی این نماز مستجابه...
حالی که اونجا بین راه توی نماز به من دستم داد حالی بود که دیگه هیچ وقت تجربه اش نکردم...
و این به خاطر تحمل استرس بردن زن و بچه بوده... مخصوصا که بار اولم هم بوده و نقاط تاریک ذهنم زیاد بوده اما نمیتونستم دل همسرم رو بشکنم و با خوادم نبرمش...

این از اهمیت بردن زن و فرزند...
اما اگر کسی این توان رو نداره و با وجود ناتوانی زن و بچه رو ببره و اونها از ناتوانی این مرد جوری اذیت بشن که از رفتن پشیمون بشن، کار صحیحی نیست بردنشون...
و من تردیدم به همین خاطر بود.... با خودم میگفتم میتونم مدیریت کنم؟
فلذا عمل جراحی ای که میتونست بعد از اربعین هم اتفاق بیفته رو رضایت دادم که قبل از اربعین بشه...
اینها اشتباهات من بود...
۰۷ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۴۵ ن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌

 

اتفاقا دیشب با یکی از دوستام صحبت می‌کردم...درباره اینکه چه قله‌هایی بوده که می‌خواستیم فتح کنیم و حالا توی اولیات زندگی‌مون هم موندیم...درباره اینکه قبل از ازدواج چه شبهای جمعه‌ای که سوره کهف می‌خوندیم که خودمون و دوستامون و خانواده‌مون شهید از دنیا بریم و حالا آیه آخر سوره رو هم به نیت بیدار شدن زورمون میاد بخونیم...از دوستم پرسیدم اگه همه‌چیز طبق ایده‌آل تو پیش می‌رفت الان وضعت چه جور بود؟ برام یه تصویری رو ترسیم کرد...خودش و همسرش وضعشون متفاوت از حالاشون بود. بعد پرسیدم چه چیزایی باعث شده به این تصویر دلخواه نرسی؟ اولینش این بود: عدم دقت در انتخاب همسر...

اون مطلب شما که درباره پیاده شدن از ماشین با سرعت 120 کیلومتر به خاطر خیالبافی بود رو براش فرستادم...من خودم اون مطلب رو خیلی دوست داشتم...گفت خیلی آروم شدم بعد بهم گفت من خیلی قله‌هایی که میخواستم فتح کنم رو نکردم ولی یه قله رو فتح کردم اونم اینکه بعد این سالهای زندگی مشترک حالا میتونم با وجود همه چیزایی که ازش دوست ندارم، بازم عاشقش باشم و بخوام که حالش رو خوب کنم...

اون قسمتی که میخواین به بچه‌هاتون بگید رو خیلی خیلی موافقم...هرچی هم خودت رو بکشی بازم توی زندگی اینقدر از طرف مقابل ناهمسانی و ناهمواری می‌بینی که تقریبا نشدنیه نخوره توی ذوقت...من بعد از 6 سال صحبت با آدمای مختلف برای ازدواج با کسی ازدواج کردم که تمام مدت آشنایی فقط ذکر لبم شده بود مگه میشه؟؟ مگه میشه یکی اینقدر دلخواه من باشه؟ اینقدر همه چی همدیگه رو بپسندیم؟ من با همچین آدمی ازدواج کردم و حالا بعضی وقتا از شدت تفاوت‌هامون و چیزایی که توش می‌بینم و دلخواهم نیست دوست دارم بمیرم...با اینکه اینطور نبوده که اون موقع بهم دروغ گفته باشه یا شخصیت دیگه‌ای از خودش بروز داده باشه...

کلا ازدواج رنج خیلی زیادی داره...خیلی خیلی زیاد...

 

پاسخ:
سلام
چقدر این نظرتون کمک میکنه که من منظورم رو از مطلبم جا بندازم
خیلی نظر خوبی بود... واقعا ممنونم...

اون مطلب خیالبافی کدوم بود؟
میشه لینک بدید؟

البته یه حاشیه ای هم باید به نظرتون بزنم... توی نظر بعدی تون میگم
۰۸ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۵۸ صـــالــحـــه ⠀

این مطلب‌تون رو خیلی دوست داشتم.

همون روز که خوندمش، دوباره هم خوندمش...

نمی‌دونم اون مقاله اگر با کس دیگری بودم، چقدر خوشحال‌تر می‌شدم؟ در سایت ترجمان رو خوندید یا نه؟ اون مقاله خیلی به من کمک کرد...

ولی مطلب شما رو از جهتی خیلی بیشتر دوست داشتم حتی... به خاطر اهمیت عشق!

من می‌فهمم همه‌ی این‌هایی که اینجا براشون سوال ایجاد شده، هر کدوم گره‌شون کجاست. منشاءش کجاست...

اینه که ما در هوای تمدن غرب نفس می‌کشیم و اون هوا (به عبارت دقیق‌تر: پارادایم) زندگی مشترک، عشق همسری رو طور دیگری برامون معنا کرده.

عشق همسرانه بیشتر شبیه احساس‌های جنسی و لذت‌های اون شکلی هست. هیچ نسبتی با عشق معنوی ما نداره. هیچ نسبتی با هیچ امر والا و هدفی برتر از حیات مادی نداره. 

برای همین بعضی‌ها که وجهه عرفانی متن شما رو گرفتند، برآشفتند. و بعضی دیگه که می‌دونند ما باید با همسرمون در یک اهدافی متصل بشیم، سوال می‌کنند که این اختلافات یعنی چی؟ اختلاف داشتن در سلیقه و ... بد هست و به عدم کفویت منتهی میشه و در نتیجه اگر با همسرمون این اشتراکات رو نداشتیم، پس باید رهاش کنیم یا نادیده اش بگیریم...

 

من اجازه می‌خوام متن شما رو ساده کنم‌ کمی. زن و شوهر باید در هدف معنوی به هم گره بخورند. نعم العون علی طاعه الله بشن برای هم. حالا ممکنه یک کسی در عرفان به درجه‌ای برسه که زنش اصلا در مسیر نیست اما مسیرش میشه برای رسیدن به خدا... چه آگاهانه چه جاهلانه به شرط ظرفیت و فهم طرف مقابل، زوجین باید عون هم بشن در طاعت خدا...

 

در این داستان‌هایی که اخیرا در زندگیم تجربه کردم، یاد گرفتم که اول حقوقم رو به خودم و همسرم یادآوری کنم. بعد چارچوب اخلاقی رو به درستی تعیین کنم. بعد احساساتم رو به رسمیت بشمرم و اگر لازمه دادخواهی کنم. یک ملجا و پناه معنوی برای دلتنگی‌هام پیدا کنم تا خودم رو رشد بدم. یاد گرفتم با همسرم همدلی کنم و دردهاش رو ببینم و لمس کنم تا بفهممش و ببخشمش. تا با نفسم مبارزه کنم و چون مبارزه کردم و آرام شدم، شجاعت پیدا کردم که زندگی رو از این به بعد با تمام سختی‌هاش به آغوش بکشم.

و ناگزیر همسرم هم رشد کرد. دیشب ازم تشکر کرد که سکوت نکردم در مقابل کاری که کرد و به چالش کشوندمش. دیشب بهم گفت که این تلاش فکر شده‌ی من، باعث شده بیشتر از قبل عاشقم بشه. خیلی بیشتر از قبل.

 

این عشقی که از درون این اتفاقات متولد میشه رو هیچ انسان بی‌خدا و بی‌معنویتی تجربه نمی‌کنه. این‌ها مختص زندگی مومنانه است و نباید به بهانه سازش از خودمون دریغ کنیم و اتفاقا تفاوت‌ها در سلیقه و مزاج و توان و ... زندگی رو چالش برانگیز و قشنگ می‌کنه به شرطی که امتداد این تفاوت‌ها در ابدیت به هم برسند. فقط به همین شرط.

جز در امور معنوی، از همسرمون شبیه شدن به همدیگه طلب نکنیم... فقط در طاعت خدا شبیه هم بشیم...

پاسخ:
سلام
نه اون مقاله رو نخوندم... ولی احسنت به نویسنده اش به خاطر عنوانی که انتخاب کرده برای مقاله اش...
فرهنگ غرب قطعا غرب جغرافیایی نیست
من تعریف کنم فرهنگ غرب رو تا هر کدوممون نسبتمون رو با این فرهنگ پیدا کنیم
فرهنگ غرب یعنی جهان بینی ای که میخواد بدون دین به آرامش برسه 
تاکید می کنم "بدون دین"
و برای اینکه خواننده رو نسبت به "بدون دین" حساس کنم بذارید یه جور دیگه این فرهنگ رو تعریف کنم:
فرهنگ غرب یعنی جهان بینی ای که میخواد با هر ابزاری، "حتی با خدا" اما بدون دین به آرامش برسه...
یک غرب گرا اگر بدونه اعتقاد به خدا و رسولش و رفتن به عبادتگاه موجب آرامشش میشه... به سمتشون میره اما به سمت جهان بینی دینی نمیره...

چرا؟
جهان بینی دینی چی داره که نمی تونه سمتش بره؟
چطور میشه انسان به خدا و رسولش اعتقاد پیدا بکنه اما به دین پابند نباشه؟ یا نتونه با دین همراه بشه؟
تو رو خدا به این حرفم دقت کنید...

دین چیه؟!!
احکامه؟
اخلاقه؟
اعتقاداته؟
با احکام کنار میان... با اخلاق کنار میان... با اعتقادات هم کنار میان...
دین چی داره که جهان بینی غربی برای رفتن به سمت آرامش به سمتش نمیره؟
چه چیزی در دین وجود داره که اگر انسان نگاهی غرب گرایانه داشته باشه به سمت دین نمیره...



دین میگه چیزی که ثابت نیست رو نخواه که ثابت قرارش بدی... دچار تعصب کور میشی... دچار طغیان میشی...
انسان میپرسه باشه من از پیش خودم اصل ثابتی رو وضع نمیکنم... اما خدایا خودت اصل ثابت رو بهم بگو تا آروم بشم:
خدا میفرماید:  و لن تجد لسنتة الله تبدیلا
دوباره انسان می پرسه خب من در جزئیات زندگیم چجوری بفهمم سنت شما بر چیه؟ اون اصل ثابت چیه؟
خدا میفرمایند: فالهمها فجورها و تقواها
بعد انسان میبینه هیچ چیز نقدی که تضمین کنه اون اصول ثابت هر وقت دلش خواست در دسترسش هست وجود نداره...
بلکه برای اینکه دائم اصول ثابت در دسترسش باشه باید دائم مضطر و وصل به خدا باشه...

و خیلی از انسانها میبینن نمی تونن...
لذا خودشون برای خودشون اصل ثابت میسازن
این میشه اون نگاه غربی
این میشه بت پرستی...
این میشه تفکر جاهلیت...

لذا وقتی به جوان خودمون میگیم نگاهت در مورد ازدواج چیه؟
میگه همدیگه رو درک کنیم...

سوال من از این جوان:
اگر درکت نکرد تکلیف چیه؟
یا میگه جدایی ... یا طلاق عاطفی... یا عادت کردن به وضع موجود...

آیا درک شدن توسط همسر همون اصل ثابت در ازدواجه؟!!
من سالیانی از عمرم درگیر علوم معقولات بودم سوالم یک سوال فلسفی هست...


خب دین در این زمینه چی میگه؟
زن یا مردی که همسرمه و درکم نمیکنه باید ازش جدا بشم یا باید عادت کنم باهاش یا باید تغییرش بدم... چکار کنم؟
جواب دین:
فالهمها فجورها و تقواها...
یا جواب دیگه ی دین:
من یتق الله یجعل له مخرجا

خدایا طلاق بده؟ الزاما نه
خدایا طلاق خوبه؟ الزاما نه

پس من الان چکار کنم؟
خدا میگه: اصلا من تو رو آفریدم که در سر این دو راهی ها قرار بگیری....
اگر ولی منم بخواد با علمش سر این دو راهی ها بهت بگه کدوم راه رو بری من مهر بر درک اون ولی میزنم که نتونه تشخیص بده...
این تصمیم ها و انتخابها داره ابد تو رو میسازه...

بعد بنده میگه: خدایا اگر بد تشخیص بدم و ظلم کنم چی؟
خدا میگه : هیچی دیگه مرتکب خطا و گناه شدی... برگرد توبه و استغفار کن بلکه ببخشمت...
لذاست ابن عربی میگه اگر جوری میشد که انسانها هیچ گناهی نمیکردن در زمین، خدا اون قوم رو برمیداشت و قومی رو می آورد که گناه کنن...
بخدا ابن عربی خیلی جرات داشت... حق میدم به اهل مذهب که تکفیرش کنن...
اون هم میدونست با گفتن این حرفها، فحش و لعن و نفرین برای خودش میخره...

مگه به این سادگی ها میشه این حرفها رو فهمید؟

فرهنگ غربی همون فرهنگی هست که با اصول ثابتی که مثل رمز پویا باشه مخالفه...
رمز پویا وقتی بخواید باید نت داشته باشید... نت قطع باشه نمی تونید با موبایل بانکتون انتقال حساب داشته باشید...
کارتون لنگ میمونه...
فرهنگ غربی میگه کارمون رو به چیزی گره نزن که گاهی هست و گاهی نیست...

یکی از اصول ثابت ازدواج در فرهنگ غربی اینه:
همسرم باید منو درک کنه...

ایا در فرهنگ دینی این حرف اشتباست؟
در فرهنگ دینی میگه اگر برای رشدت، درک شدن مهم باشه، همسرت باید درکت کنه... اگر درک نشدن مثلا 20 درصدی لازمه... درک نشدن 20 درصدی... والی آخر
خب خدایا چجوری بفهمم که برای رشدم درک شدن لازمه یا در نشدن یا هر چیزی دیگه ای؟

تقوا داشته باش میفهمی...

شما که میتونید خوب بیان کنید بگید من این حرفها رو چجوری بیان کنم که برداشت اشتباه اتفاق نیفته؟

در مورد تفاوت ها و چالش و عشق گفتید:
این سه کلمه ربط شگفت انگیزی با هم دارن... برای خودش یه مطلب مجزاست...
فقط همینقدر بگم:
تفاوت و چالش موجب تحول میشه
یا محول الحال و الاحوال
حول حالنا الی احسن الاحال

و تحول برای انسان امری دائمی هست...
چون بین تحول و احسن الحال (عشق) ربط هاست
  



 

سلام

این بود اون مطلب:

https://noon-ghalam.blog.ir/1401/09/25

 

پاسخ:
سلام
خیلی ممنون
چقدر حافظه ام ضعیف شده...
همین 4 ماه پیش بود... ولی پاک فراموش کرده بودم...

و اون حاشیه ای که گفتم:
گفتید رنج خیلی خیلی زیاد
اگر در کنار این رنج، لذت نباشه یه جای کار میلنگه هاااا

کجاش؟
نمیدونم...

انگار باید باهم دوباره فکر کنیم که فلسفه ازدواج تو نگاه دینی چیه؟؟؟ این کلیدواژه ها پررنگ هستن:

لتسکنوا...مودت ...رحمت...

کفویت ...

بروید با هم بسازید...

 

بعد از اون طرف یه زمانی مخصوصا دهه شصتی ها و هفتادی ها مخاطب این مدل تبلیغات رسانه اعم از روانشناسی یا حتی دینی بودن که در اون، چنان بهشت موعودی از بعد ازدواج تو ذهن‌ها ترسیم میشد و چنان ملاکها و معیارهایی برای کفویت گفته میشد که تهش میشد گشتیم نبود نگرد نیست....

 

خب اما من می بینم تو ارتباط دو آدم با جنسیت یکسان هم با وجودی که هر دو زن هستن یا هر دو مرد و حتی گیرم از جهت علایق و سلایق به هم نزدیک باشند هزار اختلاف نظر پیش میاد،چه رسد به رابطه دو جنس متفاوت که نیاز و زاویه دید و درکشون از موضوعات مردانه یا زنانه است....اصلا همین یه قلم تفاوت کافیه برای اختلاف درک و رفتار و ...حالا گیرم علایق و سلایق و عقاید و ....به هم نزدیک باشه، اما همین که تو مردی اون زن کافیه که کنار هم که قرار گرفتید اول ماجرا باشه....اول اختلاف...

اون فانتزی های عجیب که از ازدواج تو مغز ما کردن یه جور اغراق آمیز و غیرواقع بینانه ای این اختلافات رو نمی‌بینه...و هی دامن میزنه به این تصور که همه چیز گرد و بی هیچ لبه ی تیزی و همه چیز گل و بلبل...

اما خب سوال مهمی که این وسط باقی میمونه اینه که خب چطور با وجود همه تفاوتهای نخواستنی و دوست نداشتنی میشه از لتسکنوا، مودت، رحمت حرف زد؟؟؟؟

اصلا وسط این حجم از اختلاف، آرامش کجا بود...مودت و رحمت هم اگه بدل به کینه و نفرت نشه هنره....

اینجا جاییه که بروید با هم بسازید اصلا معنادار میشه: عشق و علاقه ی واقعی با ایثارهای پی در پی دوطرفه اونم به خاطر خدا و در طولانی مدت رخ میده....که خب فقط خود خدا می‌دونه این کار چه جهاد سختیه و چه قدر رشد توش داره....نیم من شدن واقعا سخته....پا گذاشتن روی حداقل نیمی از دلم میخواد ها به خاطر طرف مقابل...

یه زمانی رضوان عزیز خیلی خوب تونسته بود این رو در زندگیش عملیاتی کنه...و تو وبش می‌نوشت از این جهادش و میوه های شیرینی که بعد از ناامیدی های عمیق دونه دونه به ثمر می‌رسیدن..

 

واقعا انتخاب تأهل و ازدواج با این نگاه کجا و با اون نگاه که خوب انتخاب احسن همان و ورود به بهشت موعود همان کجا....به عبارت بهتر زندگی خوب، عشق و علاقه ی زناشویی عمیق، ساختنی ه نه یافتنی.... و البته همواره درجه انتظار ما از طرف مقابلمون باید بر اساس همون کلید واژه ی باهاش بساز مثل یه سوپاپ اطمینان تنظیم بشه....

اینم مهمه به نظرم که حتی اگه ازدواج نکنی تو روابطت با سایر آدمها کم و بیش مجبوری پخته تر بشی اما ازدواج انگار یه کارگاه رشده که می‌تونه تو رو سریع تر از این خامی در بیاره....ضمن این که لتسکنوا یه بخشی ش واقعا اینه که خوب ما که جنس مخالف رو برات جذاب کرده بودیم حالا با ازدواج ته قصه رو تجربه کن و آروم بگیر و هی سرت و دلت این ور اون ور نچرخه و فکر نکن حالا چه خبر بود ....آروم بگیر و به کارهای اصلیت برس...
ازدواج هدف نیست، وسیله است، یه راهبرد اساسی برای رشد و تربیت انسانه... که با نگاه فانتزی به عشق و همسری و ...می‌تونه به ضدش تبدیل بشه... و بشه وضع فعلی جامعه ما که اکثر زوج‌ها از انتخابشون ناراضی هستند....چون اون بهشت موعود محقق نشده...

پاسخ:
سلام علیکم
ممنون بابت این نظر
از مطلب من رساتر بود

خانم رضوان...
من هیچ وقت نخوندمشون ولی چقدر یاد و خاطره ی خوبی ازشون به یادگار مونده...
۰۹ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۲۹ 🦋 پروانه .🦋

نمیدونستم برگشتید.

خوشحالم.

.

هضم این حرفا کار هرکسی نیست. اینکه همسر آدم بشه مرکز عالمش. ساده اس مگه؟

البته یچیزی بگم؟

خانوما خیلی سریع و صادقانه همسرشونو مرکز عالمشون قرار میدن، ولی مردها، نه. امان از مردها. 

چون غرورشون نمیزاره.

.

در کل دغدغه تون رو درک می کنم. ولی خواهشا انقدر حرص نخورید.

یسری ارزش‌ها هست که تحصیل اونها یمقدار یا شایدم زیاد نیاز به بلد طیب داره تا کاشت بشه و رشد کنه.

بازم ممنون که برگشتید 🙏

پاسخ:
برگشتن یه آدم سرگردان و بی قرار که اهمیتی نداره...
اینکه میگید خانمها خیلی سریع و صادقانه همسرشون رو مرکز عالم قرار میدن با شما موافقم...
این به خاطر لطیف تر بودنشون هست اما خب... هر جنس گرانبهایی نیاز به مراقبات بیشتری داره تا از آفات در امان بمونه...

بلد طیب هم مهمه و یک واقعیت... اما هدف از این گفتن ها شاید اینه که حتی شده یه نفر کمی بازنگری کنه...

سلام 

خانوم بهار رو خیلی فهمیدم

یه چی بگم داعشی وار

اصلا کلمه ی همسر نارساناست

اگر نویسنده وبلاگ جرات به خرج میداد و تکلیف رو معلوم می کرد

راحت تر موافقت یا مخالفت می کردم

مرکز عالم مرد 

مادرش ه

مرکز عالم زن

شوهرش

حدیث امام کاظم

اصلا خدا دوست نداره جُفت کنه و چِفت کنه ....

پاسخ:
سلام
توی ورود به زندگی، زن نسبت به مردش خیلی سرمایه گذاری ذهنی و دلی میکنه...
و غالبا اون نتیجه یا اون بازخورد دلخواه رو نمیگیره...

مردها غالبا مثل خانمها سرمایه گذاری نمیکنن...

خدا حاضر و آماده خوری رو دوست نداره... اما میگه باید با هم چفت بشید...
حوصله کنم توضیح میدم چرا خدا جوری طراحی کرده که اختلاف باشه و باید از این اختلاف عبور کنن و دوست داشتنی ویژه رو رقم بزنن...
جنس دوست داشتنه هم متا جنسیتی هست...

و حرف اخر:

 

دوست داشتن همسر درسته که زوری نیست اما ارادی هست

 

اگر نخواهی یا نمی تونی اراده کنی و تلاش کنی و استقامت کنی... برو در نیت خودت برای تقرب و بالا رفتن و تعالی شک کن...

 

 

بعد میدونید اگر انسان تعالی رو نخواد چی میشه؟

 

قطعا با کسی که برای تعالی انسانها قیام میکنه وارد جنگ میشه...

 

میجنگه ولو با سکوتش...

 

 

من خواهشم اینه که حداقل این حرف آخر منو بخونن همه

 

خوندم

بهش فکر می کنم

ممنون

 

پاسخ:
گاهی فکر میکنم با شما خیلی حرف باید زد اما میبینم مثل منی هم ناتوانی هاش زیاده و هم علمش اندک و هم شانیتش رو ندارم...
بهتر از امثال من، زمان و زمانه هست...
زمان و زمانه مربی خوبی خواهد شد برای شما...
پس میسپریمتون به امام زمان و زمانه...
۱۰ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۴۴ ن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌

 

نمیدونم چی بگم

مثل همه دوره‌های زندگیم لذت و رنج به هم آمیخته ست ولی رنج‌های بعد از ازدواج انگار برام خیلی دردناک‌تر و سخت‌تره نسبت به رنج‌های قبلش

شاید تعبیرم اشتباه باشه اما میدون مبارزه‌ای که قبل ازدواج توش قرار می‌گرفتم خیلی خوش آب و هواتر بود...و احساس آزادی! حس میکردم که آزادم که بجنگم یا نه، میتونستم برم یه گوشه دنیا برای خودم بخوابم و بی‌خیال باشم، و حس خوبی داشتم که انتخاب کردم بجنگم. اما الان حس میکنم مجبورم...

اون موقع انرژی بیشتری داشتم الان حس خستگی زیاد دارم. 

شایدم این خستگی مربوط به ازدواج نباشه و چون ازدواجم با بالا رفتن سنم همزمان شده چنین حسی پیدا کردم

فکر نمیکنم برای شما این اشتباه پیش بیاد اما محض احتیاط میگم که زندگی مشترکم هیچ مشکل حادی نداره و همه قصه‌اش همونیه که خودتون توی این پست توضیح دادید

 

پاسخ:
چون رنج های ازدواج به بخش هایی از وجودمون فشار میاره که اون بخش رو خدا میخواد برای خودش خالص کنه...
خستگی رو هم موافقم...
مخصوصا خستگی ناشی از بالا رفتن سن...
این خستگی خیلی خوبه...
میدونید چرا؟
فرض کنید زنی حجاب نداشته و مردش متمایل به حجاب بوده...
اینها همواره با هم چالش داشتن...
اوایل مداراها بیشتر بود... چون از انرژی جوانی وام میگرفتن و اون شکاف رو رفو میکردن...
هر چی سن بالاتر بره اون انرژی و حوصله برای رفو کردن اختلاف کمتر میشه و خستگی بیشتر...
لذا با بالا رفتن سن افراد به صراط دلشون مستقیم تر میشن...
این خستگی خیلی طبیعی هست... پایان خط این خستگی خیره ان شا الله...
۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۹:۱۶ پلڪــــ شیشـہ اے

سلام علیکم. وقت بخیر

چه مطلب ارزشمندی. به نظرم کسی که ازدواج کرده این مسائل رو بهتر درک میکنه. چون قبل از ازدواج این طور مطالب آدم و بهم میریزه و حس نا مطلوبی میده. 

 

یک مدتی فکر میکردم بدبختر از من هم مگر هست؟ حالا هر چه قدر میرم جلوتر میبینم که اینها انگار اقتضای زندگی مشترک اند. همههه زندگی ها دچارش هستند. با همسرم یک وقتهایی در این مورد صحبت میکنیم. هر دو سر این به اتفاق نظر میرسیم که خدا رحم کرد. :)) با شناخت متوهمانه قبل از ازدواج از اشتراکات و تفاهمات توهمی، عمراً بشود شناخت درست و جامعی پیدا کرد. یعنی هر چه قدرش هم خوب شده کار خدا بوده. 

چه جالب. بحث عادت و جدایی و سازش ...

 

 

در بین دوستانم، کسانی هستند که از شدت رنجی که میبرند، به این نقطه رسیدند که: اصلا چرا ازدواج کردیم؟ 

پاسخ:
سلام علیکم
دقیقا این مطلب برای متاهل ها رنگ و بوی دیگه ای داره و نه تنها ناامید کننده نیست بلکه امیدوارشون میکنه...
اگر ناامید کننده بود نمی نوشتمش...

قابل توجه مجردهای بزرگوار...
نترسین... این حرفها خیر هست ان شا الله

«در دوران سخت، وقتی با همسرمان دچار مشکل می‌شویم، احساس می‌کنیم عزیزمان ما را ناامید کرده است، نه سیستم».

همۀ ما نقاط کوری داریم که مانع از درک این می‌شود که چطور خودمان باعث می‌شویم شریکمان رفتاری خلاف آنچه می‌پسندیم انجام دهد. امن‌بودن تعهد می‌تواند باعث تنبلی ما شود، به طوری که از عاطفه‌ورزی، توجه و قدرانی روزانه، که به رابطه زیبایی و تعادل می‌بخشد، غافل شویم. 

از سوی دیگر، بعضی‌ها به اندازۀ کافی از شریکشان درخواست نمی‌کنند. آن‌ها وقتی وارد رابطه می‌شوند، به‌شدت از پذیرفته‌نشدن می‌ترسند، نمی‌دانند مستحق چه چیزی هستند، و مایل‌اند مدارا کرده و کنار بیایند

 

 

 

اینا رو ازون مقاله ترجمان کپی کردم

بچه های عزیز 

سن من و ازدواجم از همه ی شما چه نویسنده و چه نظر دهنده ها بیشتره

در یک کلمه بخوام زندگیمو ارزیابی کنم میگم....

قند و عسل‌‌....یه نهر جاری از عسل

علتش؟

دلم میگه خوب بودن بینهایت همسر

عقلم می پرسه...می تونی تصور کنی کسی با همین همسر تو زندگیش بد و جهنمی باشه

همه نیروهای درونی و شواهد و تجربیات بیرونی یک صدا فریاد میزنن 

بله بله بله البته که ممکن بود 

عقلم ادامه میده

خب کاوش کن چه سیر و صیروره ای شما را سر نهر عسل آورد

دلم میگه 

غریزه و سازش 

ای کاش این دو تا حال همه رو خوب کنه

یه نظریه مطرحی هست که علت خیلی اختلافات رو در اتاق خواب جستجو می کنه

زندگی رو باید طبیعی و آزاد  برگزار کرد تا خودش خودشو تعمیر کنه

 

من با این مسئله مدت هاست درگیرم

 

چرا خدا میگه لقد خلقنا الانسان فی کبد؟ رنج بدی و امتحان کنی تا رشد کنیم؟! که چی؟؟ به وعده نسیه؟ بریم اونور بهشت لذت ببریم حالا شما بگو لقا الله...

 

هر بلایی وارد زندگی مون میشه میگیم رنج و امتحانه..درحالی که ممکنه از بی عرضگی خودمون باشه!

 

نفمیدم اینکه گفتید همسرتون مرکز توجه باشه؟؟؟

پاسخ:
بذارید یه مثال بزنم تا مراد از رنج و لذت بهتر بیان بشه

فرض کنید شما خیلی گرسنه شدید...(رنج)
یه وعده غذای بسیییار باب طبعتون براتون میارن... (لذت)
بعد شروع میکنید به خوردن... یه پزشک بهتون میگه برای اینکه به جسمت آسیب نزنی اونقدر از این غذا نخور تا سیر بشی...
وقتی هنوز میل به خوردنش داری دست از خوردن بکش... (رنج)

رنج آخر برای چیه؟
برای تداوم لذت سلامتی...
میتونید رنج آخر رو به خودتون تحمیل نکنید... 
نتیجه؟
تحمل رنج بیماری...

خدایا چرا این عالم رو اینجوری طراحی کردی؟!!
چرا بدن و جسمم رو جوری طراحی نکردی که وقتی نیاز بدنم برطرف شد اعلام سیری کنه تا میل من از بین بره؟!!!
چرا جوری طراحی ام کردی که حتی توی غذا خوردن هم باید با خودم مبارزه کنم؟!!

من جواب بدم؟
لازم بشه منم نظر خودم رو میگم... اما شما هم یه فکری بفرمائید...


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی