ارتباط
همسر من یکی از ویژگی های شخصیتی شون اینه که خیلی سخت پسند هستن "دیگه ببیند وقتی منو پسندیدن من چه اعجوبه ای هستم :))))"
دیدم جمله اولم خیلی جا داره برای خوشمزگی کردن ، نتونستم ازش بگذرم... شرمنده... خب بحث رو جدیش کنیم:
ایشون خیلی سخت پسند هستن... مخصوصا توی دوست یابی...
گاهی پیش من گله میکنن که من 10 ساله توی این شهرم اما هیچ دوستی ندارم و این خیلی آزارم میده... در حالی که اگر من توی موقعیت هایی که ایشون توی این شهر قرار گرفتن قرار میگرفتم حداقل 5 الی 6 تا رفیق داشتم که باهاشون رفت امد میکردم...
حتی چند سال پیش به پیشنهاد من وبلاگ هم ساختن اما باهاش ارتباط نگرفتن و کلا بیخیالش شدن...
یه روز از همسرم پرسیدم تو خیلی توی انتخاب هات سخت گیری... چرا بچه های جمع درس و بحثی مون رو پسندیدی؟
جوری که هر وقت مسافرتی پیش میاد دوست داری تو هم بری باهاشون... و هر وقت میریم شهرمون دوست داری ببینی شون؟
این سوال رو حدود 5 یا 6 سال پیش ازش پرسیدم
جوابش خیلی دقیق بود که اخیرا دارم به عمقش پی میبرم:
بهم گفتن: روز اولی که وارد جمعشون توی یه جلسه ای شدم... همه شون برام بلند شدن... بهم دست دادن و بغلم کردن و کلی با انرژی باهام احوالپرسی کردن...
خیلی حس امنیت دادن بهم... چون بار اولم بود که میرفتم تو جمعشون... من غریبه بودم... اما اونها جوری تحویلم گرفتن که خیلی حس امنیت کردم... از طرفی هم چون تو تاییدشون میکردی میدونستم آدمای خوبی هستن... برای همین از روز اول بهشون حس ظن پیدا کردم...
ببینید خیلی ها هستن که من تاییدشون میکنم اما خانمم ارتباطی نمیگیرن باهاشون هااا
چی میخوام بگم؟
منطق و عقلانیت جهان بینی تون مهم تره؟ یا ارتباطی که برقرار میکنید؟
منظورم اینه در راه تبلیغ اولین قدم کدومه؟
آیا انسانهایی که دچار سوء تفاهم هستن و گارد گرفتن... میشه با صرف منطق و توجیه عقلانی سر راهشون آورد؟
یا انسانهایی که هم عقیده ات هستن اما دچار کاهلی هستن... میشه با یک مطلب یا سخنرانی منطقی، از کاهلی به فعال شدن برسه؟
چرا ماها در بحث تبلیغ صرفا دست روی آگاهی انسانها میذاریم؟
چقدر موثره؟
خودِ قرآن میفرمایند انسانها قطعا بر اساس شاکله شون عمل میکنن...
نفرموده بر اساس آگاهی شون...
نسبت آگاهی با شاکله چیه؟
نسبت حب و بغض و تمایلات با شاکله چیه؟
یک حرفی بین ماها باب شده که حرف درستی هست اما خیلی برداشت های ناصوابی ازش میکنیم:
میگیم: ببینی چی میگه... نبین کی میگه...
در حالی که انسانها هم میبینن کی میگه هم میبینن چی میگه...
اینکه کی داره بهتون میگه خیلی براتون مهمه... برای همه مهمه...
چرای روی این هیچ سرمایه گذاری ای نمکنیم؟
چرا جوری رفتار نکردیم که یه غیر مذهبی بگه: چون تو میگی روش فکر میکنم...
چجوری ارتباط میگیریم؟
بلدی لات باشی؟
بلدی با ادبیات خلاف کارا حرف بزنی؟
بلدی با ادبیات آدمای عیاش حرف بزنی؟
حضرت موسی دنبال گوسفندی که از گله فرار کرد تا کجاااا دوید و بعد وقتی گرفتش نازش کرد که کجا فرار میکنی؟
از دست من فرار کنی نصیب گرگ ها میشی...
وحی اومد که اگر کوچکترین تندی به این گوسفند میکردی از نبوت عزل میشدی...
اون که یک حیوون بود... ما دنبال آدمی که راه گم کرده تا کجا رفتیم؟
زبانش رو یاد گرفتیم؟
نمیدونم والا...
خودم هم میترسم بیش از این حرف بزنم...
میترسم حرف مال دهن من نباشه و گرفتار بشم...
فعلا تا مطلب بعدی یا علی...
گاهی وقتا بشدت به این فکر می کنم که:
چرا پیامبرا و امامان ما انقد تنها بودن؟
اونا با همه ارتباط می گرفتن، زبون همه رو هم می فهمیدن؛ دلسوزی همه می کردن؛ به همه نزدیک می شدن؛ ولی پس چرا....؟
خود من
پیر روابط شدم آقای ن.ا.
پیر ها.
آدما قدر نشناسن.
آدما خودخواهن.
خودپسندن.
چی بگم؟