جان و رابطه
چند سال پیش این قصه رو پای منبر شنیدم... سخنران هم آدم محققی بود... پس بگم:
در زمان خلافت امیرالمومنین بود ظاهرا (اگر اشتباه نکنم)
شخصی معصیت آشکاری کرده بود و طبق شریعت باید رجم (سنگ سار) میشد...
امیرالمومنین شخصا آمدن در صحنه...
فرمودن: هر کسی در زندگی اش معصیتی کرده بره کنار و حتی یک سنگ هم پرتاب نکنه...
همه رفتن کنار...
فقط امیرالمومنین موند و امام حسن و امام حسین علیه سلام...
باید رجم میکردن این شخص رو...
تصور کنید...
سه صاحب عصمت میخوان شخصی که فسقی علنی رو مرتکب شده سنگ سار کنن...
سخنران میگفت: این سه معصوم به پهنای صورت اشک میریختن و رجم میکردن...
مجازات با اشک؟
قدری دقیق بشید...
مجازات و اشک ریختن...
چه چیزی ازش استنباط میکنید؟!!
اگر برید توی عمق این داستان به من حق میدید که زبانم بند اومده باشه از بیان عظمت این اتفاق...
من ادامه نمیدم...
چون قلبم طاقت تصور این همه عشق رو نداره...
از خانواده گفته بودم... و لزوم خانوادگی رفتار کردن مومنین...
از ارتباط گفته بودم...
دوستان سوالات خوبی در باب ارتباط پرسیده بودن...
میگفتن این خیلی خوبه که ارتباط بگیریم... خانواده بشیم...
اما راهکار عملیش چجوریه؟!!
وقتی میخوایم راهکار عملی بدیم باید راهکارمون هیجانی نباشه... باید عملیاتی و میدانی باشه... باید توجیه علمی و عقلی داشته باشه...
بزرگواری به درستی فرمودن باید مبدا میل رو تغییر داد و هنر یکی از بهترین ابزارهاست...
اما به نظر من هنر در مقایسه با ارتباط، وصفی جز عقیم بودن مناسبش نیست...حالا اگر ارتباط مطرح نبود از سر ناچاری به سمت هنر رفتن هم خوبه...
خب ارتباط...
همه میدونید ارتباطی موثر گرفتن... ارتباطی پایدار... به جوگیری و شارژ شدن هیجانی نیست...
شما میبینید یکی از زوجین کلی ایده های خوب به ذهنش رسیده... منتظره تا همسرش بیاد و براش بگه... همسر خسته و کوفته از راه میرسه...
و هیچ تلاشی نمیکنه که آثار خستگی رو در چهره نشون نده...
اصلا حضور همسر با اون همه خستگی و بی حالی کل ذوق این بنده خدا رو پودر میکنه... و دیگه نمی تونه اون همه انرژی مثبت رو انتقال بده...
بلکه به جای دادن انرژی مثبت... انرژی منفی همسر رو میگیره...
ارتباط اینقدر حساسه...
راهکار عملیاتی چیه؟
بذارید بازم جواب ندم و کمی ادامه بدم:
بیش از 10 سال پیش شرکتی ثبت کرده بودیم که بدون محدودیت موضوعی، کتاب تهیه میکردیم و به دست سفارش دهنده میرسوندیم... با پیک...
یک شرکت کتاب رسان...
برای تبلیغ کارم روزی در یک جمع فرهنگی حاضر شدم... توی جلسه اون جمع که حدود 1.5 ساعت بود شرکت کردم تا پایان جلسه کارم رو براشون توضیح بدم...
توی اون جلسه بحثی داشتن از مسائل روز... ایامی بود که قرآن رو آتش زده بودن... نمیدونم کجا...
بحث اون جلسه شون بود...
منم اظهار نظراتی داشتم... وارد بحثشون شدم...
از نگاه و دیدگاه من خوششون اومده بود... بعد از اون جلسه بعضیاشون با من رفیق شدن و می اومدن دفترم...
توی اون جلسه به من پیشنهاد دادن شما هم در جلسات ما شرکت کن...
از اینکه متعصبانه نظرات مذهبی رو بیان نمیکنی و دلیل و استباط برون دینی داری برای دین، خوشمون اومده...
مخصوصا مدیر جلساتشون خیلی اصرار داشت که شرکت کنم...
نکردم...
بهانه آوردم و شرکت نکردم...
منی که شعار خانواده شدن رو میدم... اون زمان هم همین تفکر رو داشتم... قبول نکردم...
اصرار که کردن دلیلم رو براشون گفتم:
گفتم جمع شما صاحب (به لحاظ فکری) نداره... لذا پایدار نیست...
محور ندارید...
مرکزیت ندارید...
محکوم به اضمحلال هست جمعتون...
نمی پیوندم...
گفتن چجوری میشه صاحب پیدا کرد؟
گفتم بر اساس کدوم منظومه فکری دور هم جمع هستید؟
اگر منظومه فکری نداشته باشید این مباحثاتتون فقط شهوت حرف زدن هست...
شهوت دورهمی...
یکی از نشانه هاش هم این بود که مختلط بودن... اینو اما نگفتم...
حالا منِ ملاحظه گر هنوز نمی تونم دقیق تر و جزئی تر حرفم رو بزنم...
خیلی که به خودم فشار آوردم گفتم: منظومه ی فکری...
جوری که به کسی برنخوره و گاردی درست نشه...
مورد دیگه ای هم بوده... ارتباطی گرفته بودم با جمعی انقلابی توی شهری...
هسته های مرکزیشون رو هم شناخته بودم...
فعالیت هاشون هم خیلی خوب بود...
اما ضعف های اساسی هم داشتن...
از مهندسی خدا، با یکی از هسته های تقریبا مرکزی اون جمع روابط همکاری پیدا کردم...
در مورد نواقص جمعشون حرفی زد... و گفت تو هم بیا... وقت بذار...
منی که دم از تشکیل خانواده ی مومنین میزنم... وارد جمعشون نشدم...
چرا؟!!
پرسیده بودم منظومه فکری تون چیه؟!!
گفت: منظومه فکری چی چی هست؟!!... خط فکری مون امام و رهبری هستن دیگه...
گفتم: اختلاف در تفسیر دیدگاههای امام و رهبری پیدا کنید کسی هست که قضیه رو جمع کنه؟
گفت: نه متاسفانه... و این اختلافات هم پیش میاد... زیاد... و خیلی ها رو از جمع رونده...
گفتم: پس منظومه ی فکری ندارید... محور ندارید... یا اصطلاحا صاحب ندارید... اختلاف طبیعی هست توی هر جمعی... اما اختلاف برای جمعی که صاحب ندارن مثل موریانه تخریب مبکنه و برای جمعی که صاحب دارن خودش اسباب رشد هست...
گفت: میخوای چکار کنی؟
گفتم: میتونم باشم مثل بقیه... اما میدونم این جمع شکست میخوره...
پرسیدم: کدوم عالم دینی رو بیشتر قبول دارن بچه های جمع؟
گفت: آیت الله میرباقری
گفتم: خوبه... پاشیم بریم دفترش...
گفت: نه دیگه در این حد جدی نیست...
گفتم: منم ترجیح میدم وقتم رو برای زن و بچه ام بذارم تا اینکه وقتم رو برای جمعی بذارم که تا این حد جدی نیست...
عزیزان من ارتباط گرفتن کار ساده ای نیست...
اون هم ارتباط پایدار...
ارتباط مستمر...
کار ساده ای نیست...
باید صاحب داشته باشید...
باید یک "جان" پشتتون باشه...
"جان" میخواد...
هیچ راه عملیاتی دیگه ای هم نداره...
جمع های عقیم تشکیل دادن فقط وقت هدر دادنه...
جان که پشت جمع تون باشه این جمع یک هسته ی قدرت بزرگی میشه...
کارها میکنه...
چرا انقلاب کردیم؟ و تونستیم؟
چون جانی مثل حضرت روح الله پشت نهضت بودن...
چرا با جنگ ترکیبی و هجمه های محیرالعقول رسانه ای شون هنوز نتونستن به قول دوستمون یه توالت رو توی بیابون های ما بگیرن؟!!
چون جانی مثل آقا سید علی پشت جمع انقلابمون هست...
جان میخواد...
بعد دوستمون گفتن فرض کن این جمع ها شکل بگیره... بعدش چی؟
گفتم این جمع ها شکل نمیگیره جز با حقیقت دین...
.
.
من نه شاگرد آقای پناهیان هستم نه حتی یه بار پای منبرشون نشستم... و فقط مقیدم محرم ها جلسات دانشگاه هنر ایشون رو دنبال کنم چون از صنف هنرمند ها هستم و احساس مسئولیت میکنم... و فرمایشات ایشون خیلی ایده به من میده...
اما توی این سالها میبینم تقابل خیلی معنا داری دارن ایجاد میکنن بین ضابطه و رابطه...
بین قانون و رابطه...
و تاکید دارن افزایش قانون موجب کاهش روابط میشه...
و خیلی این فرمایششون دقیق هست...
خیلی دقیق...
با اینکه خیلی پرحرفی کردم اما بازم نتونستم حرف آخر رو بزنم...
ببینیم چی میشه...
فعلا تا بعد...
راستی...
دیشب شب قدر بود...
کدوممون برای مشکل دوستمون گریه کردیم؟!!
رابطه، فرمایشی نیست... سعه روحی میخواد...
میشه توی این شبها برای قلب من دعا کنید که اهل رابطه بشم؟
این خیلی خوبه که دنبال چیزهای پایدار هستی مثل همین پست روابط پایدار