لبیک به دعوت یک دوست برای بررسی
برادر شاگرد بنا دعوت کردن به بررسی...
موضوع اصلی مطلبشون هم به درستی در مورد بی تفاوت نبودن بوده... و مصداق داغ این روزها برای این بی تفاوتی مسئله ی حجاب بوده...
خیلی مایلم در این مورد به تفصیل بنویسم...
اما وقتم محدوده و بر خلاف میلم اگر تموم نشد در چند مطلب ارائه میدمشون:
پرده ی اول: نگاهِ دین
شما شخصی رو فرض کنید که در حفظ سلامتی خودش اهل رعایت نبوده... در مراحل مختلف زندگی به هشدارها توجه نکرده و الان روی تخت بیمارستان داره کمترین علائم حیاتی خودش رو هم از دست میده...
پزشک میبینه تقریبا علائم حیاتی این شخص داره به صفر میرسه...
دستور میده دستگاه شُک رو آماده کنید...
آماده میکنن...
اون ابزار رو به دستش میگیره...
شُک اول...
کمی مکث...
شُک دوم...
مکث...
شُک سوم...
.
.
شُک هشتم...
.
.
علائم حیاتی برگشت...
.
.
سوال:
آیا همکاران دکتر میتونن بگن که حالا که با شُک برگشته پس بیاییم به شُک دادن ادامه بدیم تا کاملا خوب بشه؟!!
من و شما هم که پزشک نیستیم میدونیم این کار خیلی احمقانه هست...
چون اون شُک الکتریکی میتونه یک فرد سالم رو از پا در بیاره...
سوال:
آیا چون شُک الکتریکی یک فرد سالم رو از پا درمیاره برای فردی که داره علائم حیاتی اش رو از دست میده هم مضره؟!!
پرده ی دوم: جامعه شناسی
سال قبل برای تحویل سال مشهد بودیم
به همسر گفتم برای کارم نیاز به یک کیف حمایل دارم... تعریف چرم مشهد رو خیلی شنیدم... بریم ببینیم چیزی هست که ارزش خریدن داشته باشه؟!!
مغازه ی اول کیفی دیدم که خیلی جذبم کرد... گفتم بریم چند جای دیگه قیمت بگیریم...
رفتیم و برگشتیم همون مغازه ی اول...
همسرم بیرون مغازه ایستاده بود با بچه ها، تا من برم کیف رو بخرم و برگردم...
رفتم داخل و توی ویترین داشتم رنگهای مختلفش رو نگاه میکردم تا انتخاب کنم که همسرم صدام کردن...
نگاش کردم... گفت بیا...
رفتم پیشش...
گفت: اون خانمها که اومدن توی مغازه و روسری سرشون نیست رو ندیدی؟
گفتم: متوجه حضورشون نشدم...
گفت: بمون پیش بچه ها...
رفت داخل مغازه و با اون دو خانم صحبت کرد...
اونها هم طبق معمول گفتن به خودمون مربوطه و به شما ربطی نداره...
خانمم با اونها دیگه بحثی نکردن اما به صاحب مغازه گفتن:
همسرم میخواست از شما خرید کنه اما به خاطر رعایت نکردن این خانمها ما نمیتونیم توی مغازه شما بمونیم و انتخابمون رو بکنیم...
و اومد بیرون...
ما هم حسرت چرم مشهد به دلمون موند و بعدش رفتیم قم و به جای چرم طبیعی مشهد ، یه چرم صنعتی ارزون خریدم و هنوز هم دارمش... خیلی هم خوشرنگه :)))
خب برگردیم سراغ پرده ی اول:
تذکر لسانی دادن به موضوع حجاب، همون دادن شُک هست...
چرا اون رو شُک معرفی کردم؟
چرا نگفتم درمانه؟
چون درمان، امر به معروف هست... و تذکر دادن برای حجاب در جامعه ی ما، غالبا از مصادیق امر به معروف نیست!!!...
چرا؟
چون توی جامعه ی ما هنوز حجاب به عنوان معروف جا نیفتاده...
تعجب میکنید از حرفم؟!!
سوال:
از لاک جیغ تا خدا رو میدیدین دیگه؟
اون خانمها چه تغییری کرده بودن که تصمیم میگرفتن تغییر روش بدن و حجاب کنن و سبک زندگیشون رو عوض کنن؟!!
آیا معروف بودن حجاب، قبل و بعد از تحول براشون تفاوتی نکرده بود؟
یا کرده بود؟
رهبری رو قبول دارید؟!!
ایشون فرمودن همین هایی که شل حجاب هستن غالبا دلهاشان با انقلاب هست اما نقص در ظاهر دارن...
نقص در ظاهر به نقص در معرفت برمیگرده یا نه؟!!
آیا حجاب اون چنان که باید براشون مورد معرفت واقع میشده، شده؟!!
یا نه؟!!
پس اون چنان معروف نشده که بخواید اون طور سفت بهش امر کنید...
لذا تعبیر من از تذکر لسانی دادن همون شُک هست که برای برگردوندن علائم حیاتی لازم هست اما در حد برگردوندن علائم حیاتی...
کار اصلی چیه پس؟
بی تفاوت نبودن...
چجوری بی تفاوت نباشیم؟
عرض خواهم کرد...
برگردم به پرده ی دوم:
همسر من نمادِ بخش قابل توجهی از جامعه هست... درست یا غلطش رو نمیخوام به کسی تحمیل کنم
اما خودم بارها به ایشون گفتم شما مزاجت از من سالم تره که واکنش نشون میدی...
بخش قابل توجهی از جامعه این مدل پوششی که رایج شده رو نمی پسنده و طبیعی هست که پس بزنه... واکنش نشون بده...
وقتی نمی پسنده چرا اجازه نمیدید ابراز کنه؟!!
متوجه خطر ابراز نکردنش هستید؟!!
دوستان من!! جامعه شناسی خیلی مهمه...
دوستانی که مخالفت جدی با تذکر لسانی دارن چقدر جامعه شناسی شون دقیقه؟!!
وقتی بخش قابل توجهی از جامعه ات داره پس میزنه چرا مجبورش میکنی واکنش نداشته باشه؟
سکوت کنه؟!!
یه موضوعی رو بگم:
حضرت امام با شروع انقلاب شروع به تفسیر سوره ی حمد کردن...
کجا؟
توی تلوزیون...
چند جلسه که گذشت اون برنامه تفسیر، منقطع شد...
چرا؟
مخالفت و برنتافتن بخشی از مذهبیون و حوزوی ها...
امام به اون مخالفت اعتنا کردن و ادامه ندادن...
امامی که روی موضع حق خیلی مصر بودن... اما از اون موضع حق کوتاه اومدن...
چرا؟!!
جامعه شناس بودن...
فراوانی اون تفکر مذهبی که جلوشون ایستادن رو میدونستن...
و تبعات اعتنا نکردن به اون رو هم میدونستن...
امام به باطل ها اینقدر اهمیت دادن... شما به کسانی که مطالبه شون حق هست (حالا به هر نیتی) نمی تونید اینقدر بها بدید؟!!
بعد از نامه ی امام به گورباچف که در 6 ماه آخر عمر امام بود هم با همون طیف مذهبی روبرو شدن...
همون مذهبی ها با محتوای نامه امام به گرباچف شدیدا مخالفت کردن و امام رو سرزنش میکردن...
میگن امام بعد از واکنش اون طیف از مذهبی ها دیگه تا آخر عمرشون لبخند نزدن...
امام جامعه شناس بودن...
از قبله و مراد امام مثال بزنم
از امیرالمومنین:
امیرالمومنین و داستان خوارج رو همه میدونین...
امیرالمومنین مقاومت عجیبی داشتن تا وارد جنگ با خوارج نشن...
بارها برای سپاه خوارج پیک فرستادن تا گفتگو کنن... وقتی هم پیک میفرستادن به اون مامور میگفتن اونها تو رو به شهادت میرسونن...
پیک میرفت و دیگه برنمیگشت...
اصرار امام به جنگ نکردن با خوارج برای چی بود؟!!
دوستان من!!
تو رو خدا جدای از این مباحث به صورت مجزا روی این موضوع تفکر کنید... ببینید امام چرا اصرار داشتن وارد جنگ با خوارج نشن...
در حالی که امام برای جنگ با معاویه اینقدر ابا نداشتن...
آخرش هم چی موجب شد امام با اونها بجنگن؟!!!
آخرش هم سر رسوندن پیام و به شهادت رسوندن پیک های امیرالمومنین نبود...
به امام خبر رسوندن که عبدالله نامی با همسر باردارش از نزدیکی سپاه خوارج رد میشد... و اون بنده خدا هم نه پیک امام بود و نه در سپاه امام بود...
خوارج اون شخص رو به جرم اینکه حاضر نشد به امیرالمومنین توهین کنه کشتن... همسرش رو هم کشتن و بچه رو از شکم همسرش درآوردن...
خبر که به امام رسید امام با سپاهشون حرکت کردن...
باز هم امام خیال جنگ نداشتن...
وقتی رسیدن به سپاه خوارج... فرمودن قاتل عبدالله خباب رو تسلیم ما کنید
همین...
گفتن کل ما قاتل عبدالله هستیم...
امام چند بار فرمودن من با قاتل عبدالله کار دارم.. اون رو تسلیم من کنید...
و باز هم اونها اقرار کردن کل ما قاتلش هستیم...
و امام (حجت الله اعظم) فرمودن اگر کل کره ی زمین قاتل عبدالله باشن، کل کره ی زمین رو از دم تیغ میگذرونم و جنگ آغاز شد...
بازم سوال:
چرا امام اینقدر ابا داشتن از جنگ با خوارج؟!!
عزیزان من من هنوز وارد بحث برادرمون آقای شاگرد بنا نشدم
هنوز وارد بحث بی تفاوتی نشدم...
فقط خواستم موضع خودم رو اعلام کنم که امروز بنده تذکر لسانی رو برای موضوع حجاب لازم میدونم چون هم باید به این پیکر اجتماع شُک وارد بشه... هم جامعه ی ما جامعه ای هست که نمی پذیره این مدل پوشش رو...
مثل عطسه...
عطسه، پیشانیِ سیستم دفاعی بدن هست...
بدن اجتماع ما (اگر جامعه مون رو بشناسید) نیاز به این عطسه ها داره...
تذکرات ما همون عطسه هاست...
واقع گرا باشیم... اینقدر در تئوری ها غرق نشیم که اول باید فرهنگ سازی بکنیم و چه و چه...
عطسه رو خدا طراحی کرده... حالا شما هی بیا به بدنت بگو که نه صبر کن اول ببینم این ویروس اونقدری قوی هست که بخوام باهاش مقابله کنم یا نه...
اگر قوی بود خودم با دارو و سبک تغذیه حلش میکنم... تو نمیخواد عطسه کنی... جلوی مردم زشته!!!...
تو رو خدا اینجوری نباشید... عطسه کردن زشت نیست... نترسید...
به لحاظ جامعه شناسی، تذکر لسانی، عطسه کردنِ بدن هست... باید باشه والا دچار اختلال میشید...
به لحاظ دینی مون تذکر دادن بابت بی حجابی، وارد کردن شُک به بدنِ اجتماع هست...
و اما بی تفاوت نبودن...
داستان بی تفاوت نبودن خیلی قصه ی جذاب تری هست که اجازه بدید توی مطالب بعدی بهش بپردازم...
تو یه سری جاها همین تذکر لسانی رو هم نمیشه داد مثلا محیط کاری چون هر روز با همکار خانم بد حجاب چشم تو چشمی ولی یه جاهایی میشه مثلا تو کوچه و خیابون چون نهایتش اینه که یه تیکه میشنوی