ژاپن و نظم
شاید سه چهار سالی از من بزرگتر بود...
اما ظاهر جوانتری داره از من... بهش گفتم: تهران زندگی میکنی یا ژاپن؟!
گفت یه ماه از سال ژاپنم و بقیه اش هم تهران و این ور و اونور... اما داداشم کلا ژاپن زندگی میکنه...
گفتم: ژاپن چه جور جاییه؟... خوبه؟
لبخند آرامش بخش و پر از رضایتی زد و گفت عالیه...
گفتم قدری برامون تعریف کن:
گفت: جناب مهندس در یک کلام اگر بخوام بگم باید بگم وقتی رفتی ژاپن انگار رفتی توی یه برنامه کارتنی و انیمیشنی...
کاملا جهانی متفاوت دارن...
گفتم: عجب!!!
گفت: مثلا اگر اینجا توی خیابون یه خط عابر پیاده داشته باشه و خط عابر پیاده بعد 1000 متر جلوتر باشه... هیچ ژاپنی ای در فاصله ی بین این دو خط عابر پیاده از این طرف خیابون به اون طرف خیابون نمیرن... محاله!!
گفتم: آفرین... احسن... بعد با خنده گفتم: حتما ایرانی ها اونجا خیلی اذیت میشن :)))
گفت: پله برقی ها غالبا جای عبور دو نفر به صورت همزمان هست اما محاااله توی پله برقی های ژاپن ببینی دو نفر کنار هم ایستاده ان و دارن میرن بالا
گفتم: چزا؟!!
گفت: آخه سمت چپ پله برقی برای ایستادنه... و سمت راست همیشه باید خالی باشه برای کسی که عجله داره و میخواد از روی پله برقی راه بره... من خودم بارها شاهد بودم که پشت پله برقی صف می ایستادن و نفر به نفر وارد پله برقی میشدن و همون سمت چپ می ایستادن اما کسی از سمت راست پله برقی نمیرفت...
گفتم: خب چرا؟... وقتی شلوغ شد دیگه از ظرفیت خالیش استفاده کنن دیگه...
گفت: نه... میگن وقتی عجله نداریم و نمی خوایم از روی پله برقی راه بریم نباید بریم سمت راست پله بایستیم...
با خودم گفتم عجبااا... یه جای کار میلنگه...
در مورد شینزو آبه پرسیدم.. گفت خیلی محبوب بود توی ژاپن... 4 یا 5 دوره نخست وزیرشون شده بود...
مورد دیگه ای که میگفت این بود که کسی که ماشین داره حتما باید پارکینگ داشته باشه یا اجاره کنه... اگر قرارداد اجاره پارکینگش تموم بشه و تمدید نکنه بلافاصله ماشینش هم توقیف میشه...
برای همین جلوی هیچ خونه ای نمی بینی ماشین پارک باشه...
جالب بود که میگفت: تبلیغاتی که در مترو یا هر جای دیگه نصب شده کسی حق نداره بهشون دست بزنه والا پیگرد قانونی داره... جز بچه های دبستانی...
بچه دبستانی ها از هر پوستر و عکسی خوششون اومد میتونن از روی برد های تبلیغاتی جداش کنن و برای خودشون بشه...
و میگفت روی گوشی بچه ها یه دکمه ای وجود داره برای وقت که احساس ترس یا ناامنی میکنن... وقتی اون دکمه رو بزنن گوشیشون یه آژیری میکشه...
همه در اطراف اون بچه به کمکش میان
:)))
دیدم همکارام خیلی شیفته ی فرهنگ متعالی ژاپن شدن...
از این تاجر دووست داشتنی پرسیدم:
قوانین کارشون چطوره؟
گفت: اضافه کاری ها از یه ساعتی به بعد ثبت میشه
گفتم یعنی چی؟
گفت مثلا تا 30 ساعت اضافه کاریشون اصلا محاسبه نمیشه و ساعت سی و یکم اونها 31 ساعت اضافه کاری دارن... اما اگر 29 ساعت اضافه کار کرده باشن اصلا اضافه کاری ندارن...
نگاهی به همکارام کردم و گفتم:
گاهی از کشورهای عربی مثلا قطر و امارات میان از ما فرش های 100 متری و گاها بزرگتر میبرن... با خودم میگم ما کل خونه مون هم 100 متر نمیشه بعد اینها این فرش 100 متری رو برای کجا میبرن؟
اوایل فکر میکردم برای مساجدشون میبرن... بعد فهمیدم بخش زیادی از این فرشها برای سالن های پذیرایی شون هست...
اما کشوری مثل ژاپن غالبا فرش های کوچک تر از 6 متری میبرن... چرا؟
گفت اونجا خیلی کم پیش میاد که خونه های ویلایی ببینی... دارن اما فراوانیش بسیییار کمه... اونجا خونه های 30 متری وجود داره... خونه های 50 متری رواج داره...
با خنده گفتم اگه مهمون بیاد خونه شون چطور؟
گفت غالبا مهمونی ها توی خونه نیست... اصلا خونه برای مهمونی رفتن و مهمونی دادن نیست براشون... خونه محل استراحت و استحمام و این جور چیزاست... اگر هم بخوان کسی رو دعوت کنن جاهایی مثل رستوران ها و کافی شاپ ها و...
گفتم: واقعا؟!!!
گفت: بله... فضاهاشون خیلی کوچیکه... 1.5 برابر ما جمعیت دارن و یک دهم ما خاک و محل سکونت...
گفتم فضاهای سبز شهری شون چطور؟!!
گفت: خیلی کم...
گفت: بچه ها غالبا از سن 18 سالگی دیگه خونه ای مستقل میگیرن و جدا میشن از خانواده.. حتی اگر ازدواج نکرده باشن...
گفتم میرن توی همون خونه 30 متری ها؟!!
گفت بستگی به وسعشون داره... توی ژاپن کار کردن خیلی ارزشه و بیکاری بزرگترین زشتی یک انسانه...
نظم ژاپنی ها یک نظم عجیب غریبی هست...
و من اصلا همچین انسانهایی رو مستعد کارهای بزرگ نمیدونم...
و نمیدونم چطور باید توضیح بدم...
من فقط به نظمی احترام میذارم که با آزادی دادن کامل شکل گرفته باشه...
نظمی که با زور قانون ایجاد نشده باشه... نظمی که از روی عادت و بیماری های مزاجی شکل نگرفته باشه
نظمی که از درون جوشیده باشه...
جز تقوا چنین نظمی رو نمی تونه رقم بزنه...
به امید اون نظم جهانی جوشیده از درون انسانها...
منعطف ترین نظمِ نظام هستی...
به نظر خودم من یکی از مناسب ترین گزینه ها برای نظم دادن و یکپارچه کردن سیستم تولید و فروش بودم...
چرا؟!!
چون هر کسی که بخواد بیاد جلوی همکاری نکردن ها بایسته قطعا جلوش می ایستن... و کسی باید در معرض همچین پنجه کشیدن هایی قرار بگیره که تعلقی به موندن در اینجا نداره...
اگر کله پاش کردن هم براش مهم نباشه...
و من همون آدم هستم...
دشمنی ها با من زیاد شد... اما مهم نیست... هر وقت کار سخت میشه یاد فرمایشات رهبری در اول سال می افتم... در حرم رضوی...
از طرفی من همشهری شون هم نیستم و اینجا هم تقریبا تفکرات ناسیونالیستی پر رنگه...
امروز به یکی از حسابدارها صحبت میکردم و گفتم کل سیستم فروش رو به من سپردن... و الان شرکت داره با دو سیستم حسابداری و انبارداری مجزا و موازی کار میکنه... من مخالفان اون سیستم بروز تر رو باهاشون ارتباط گرفتم و میتونم کمکتون کنم که شماها که دارید برای اون سیستم جدیدتر تلاش میکنید سیستم خودتون رو فراگیر بکنید... بیایید کاستی ها تون رو برطرف کنید تا بگم چطور دیگران رو مجاب کنید بیان تحت این سیستم جدید...
با رگ گردن باد گرده و صورت سرخ شده به من میگه این یکی از بزرگترین اشتباهات شرکت بود که تو رو گذاشتم مدیر فروش... بعد اونوقت مجموعه طراحی میخواد چکار کنه؟... میخوای هم طراح باشی و هم مدیر فروش؟!!!
حدود 2 ساعت باهاش صحبت کردم تا قبول کنه من دوستش هستم... فردا قرار شد بیاد این سیستم جدیدی که دو سالی هست داره راه اندازیش میکنه رو یادم بده...
هوووف....
چقدر جو بر علیه من سنگین شد...
نگهبانی که همیشه موقع ناهار زنگ میزد بیایید ناهار اومده... ناهار هاتون رو ببرید... امروز نگهبانی رو ول کرد و اومد توی اتاقم و میگه:
مهندس ناهارتون رو آوردم براتون
با تعجب نگاهش کردم و گفتم: شما چرا زحمت کشیدین... زنگ میزدید خودم می اومدم پائین میگرفتم...
لبخندی زد و گفت اختیار دارید... ناهار رو گذاشت روی میز و رفت...
اتاق من همینجوری هم لاکچری هست... بعد صاحب کارخونه ازم میخواد اتاقم رو انتقال بدم به سوئیت فوق لاکچری و اختصاصی خودشون...
میگم چرا؟
میگن: مشتری های صادراتی میان پیشت... باید ببری شون یه جای شیک... ضمن اینکه توی اتاق الانت 3 نفر دیگه هستن و ما نمی خوایم مسائل محرمانه فروش و صادرات رو کسی بفهمه...
تا الان مقاومت کردم که اتاق کارم اونجا نباشه... فقط وقتی مشتری ای اومد میرم اونجا... و اونجا باهاش صحبت میکنم...
اما...
هووووف