سال گذشته برای سفر اربعین میخواستم تنها برم... مثل عوام فکر میکردم...
مثلا میگفتم بچه یه ساله ام رو که نمی تونم ببرم توی اون خاک و غبار عراق... واقعا هم غبار در عرق بیداد میکنه...
مثلا با خودم میگفتم من بار اولم هست که میرم عراق... اون هم بدون کاروان یا یه تیم مجرب... تنها دارم میرم...
مثل عوام با خودم میگفتم عاقلانه اینه که برای دفعه اول تنها برم... دفعات بعد اونها رو با خودم میبرم...
درگیر کار ویزا بودم که خانمم زنگ زد و گفت من هم دلم میخواد بیام...
همون فکرهای عاقلانه ام (عقل عوام) رو براش گفتم...
گفت : ولی من دلم میخواد بیام...
کمی مکث کردم و گفتم باشه با هم میریم...
با هم رفتیم... من با همسر و بچه یه ساله ام... هر سه نفر بار اولمون بود...
همسرم زیادی به من اعتماد داشت و آرام و خرسند بود... اما من مسئولیت سنگینی رو قبول کرده بودم... و بدون استرس نبودم...
از روی نقشه عین یه فرمانده نظامی تمام عراق رو رصد کرده بودم... تمام مسافت ها رو بررسی کردم... آمار شروع موکب ها رو گرفته بودم...
حتی احتمال وقوع حادثه توسط داعش رو هم داده بودم و برای عکس العمل آماده بودم...
وارد عراق که شدم فهمیدم باید بیشتر به امام علی و فرزندان معصومش اعتماد کنم... فهمیدم ما غریبیم و اونها قریب...
اما هنوز که هنوزه میشنوم که میگن خیلی بی فکر و متهورانه عمل کردی سال قبل... ریسک بزرگی کردی...
اونها نمیدونن همون پمپ بنزینی که ما در حله سوخت گیری کردیم یکی دو روز بعدش توسط داعش منفجر شد و جمعی به فیض شهادت رسیدن...
میگم چرا کارم رو از روی بی فکری میدونید؟
میگن خب توی اون هوا و گرد و خاک و بی نظافتی بچه مریض میشه
میگم: خب مریض بشه... توی شهر خودمون هم بچه مریض میشه
میگن: آخه اونجا توی کشور غریب دستت به جایی بند نیست...
میگم: این استدلال از رو ترست هست نه از روی عاقبت اندیشی...
میگن: آخه بار اولت بود چشم و گوش بسته رفتی توی یه جای پر خطر
میگم: دنیای امروز دنیای اطلاعات و ارتباطاته... چشم و گوش هیچ کس بسته نیست...
با چشم باز رفتم یه جای پر خطر...
گاهی گرفتار عقل بسته خود شدن عین ضلالت و گمراهی هست... وقتی فقط عقل خودت برات حجت شد مبنات بر بی اعتمادی میشه مگر اینکه عکسش برات اثبات بشه...
کسانی که فقط به عقل تفصیلی(یعنی چیزی که کاملا نسبت بهش علم دارن) خودشون اعتنا و اعتماد دارن هرگز در عقلانیت رشد نخواهند کرد...
عقل تا از ادراکات کلی خود اطاعت نکنه بالا نمیره...
ادراک کلی مثل اینکه : تو میدونی خدا رزاق هست اما میگی اون که بله اما من تا شغل پیدا نکنم ازدواج نمیکنم... شغل پیدا بکنم بعد اگه خدا هم نخواست رزق بده بلاخره یه آب باریکه ای میاد...
میبینید؟... عقلش ادراک کلی داره... اما نمی تونه از اون ادراک اطاعت کنه... لذا این آدم در فشار قبر خواهد ماند... فشار قبر وهم و خیال...
باید دانست عقل با اطاعت رشد میکنه... اطاعت از امری که نسبت به اون امر درک تفصیلی و جزئی نداره...
در مسیر یاری و نصرت اولیای خدا بسیار از این موارد خواهیم داشت... اگر توفیق نصرت پیدا کنیم
پ.ن:
از این به بعد هر مطلبی در این وبلاگ نوشته میشه از نظر من آخرین مطلب وبلاگ هست...
مانند این مطلب و مطلب قبل... و مطلب قبلی اش... و...