ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۴۱ ق.ظ

یرزقه من حیث لا یحتسب (1)

حامد: حسین خیلی باهاش صحبت کردم شاید بیش از بیست جلسه... خیلی هم تحقیق کردیم... نمی گم بی نقص بود در مجموع که می بینم خوبه... محاسبات و متر و معیارهای من میگه شخص مناسبی برای ازدواج هست... اما دلم آروم نمی گیره... انگار همچنان یه تردیدی توی دلم هست... 


حسین: چه تردیدی حامد؟

حامد: نمیدونم... راستش نمیشه صد در صد شخصیت طرف رو توی صحبت و تحقیق شناخت... آدما همیشه در شخصیتشون لایه های پنهانی دارن که توی زندگی خودش رو نشون میده... من الان سی و دو سالمه... بچه نیستم... باید احتمالات رو در نظر بگیرم...

حسین: به نظر من تقصیر خودته که تا حالا ازدواج نکردی... پیر پسر خوب :) ! بنا نیست شما اشراف صد در صد به شخصیت طرف داشته باشی و بعد اقدام به ازدواج کنی... همین که میگی با معیار های خودت بر اساس تحقیقات و صحبت هایی که داشتید شخص مناسبی برای زندگی هست کافی نیست؟... خودت رو معطل احتمالاتی کردی که... این وسواس نیست؟

حامد: آخه مسئله ی خیلی مهمی هست حسین... بحث یه عمر زندگیه... تو خودت توی این شرایط قرار نگرفتی؟...

حسین: چرا... اما خیلی راحت تر از تو انتخاب کردم... خیلی... گیر کار تو در عدم شناختت از اون دختر نیست... گیر کار تو در عدم اعتماد خودت به خداست... گیرت عدم توکل و توسل هست... اینطوری به نتیجه نمی رسی حامد... میشه مثل خواستگاری های قبلی که همش سر همین حساسیت های تو به نتیجه ای نرسید...

حامد: به نظرم عاقل باید سنجیده تصمیم بگیره...

حسین: شما هم سنجش داشتی حامد... اما توکل نداری... برای همین همیشه در تردید باقی میمونی... عاقلی که معنای توکل رو درست نفهمه اصلا عقل و عقلانیت رو نفهمید... جایگاه توکل در عقلانیت کجاست؟

حامد: تو بگو

۹ نظر ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۷:۴۱
ن. .ا
يكشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۵۹ ق.ظ

یمنی ها را بیشتر بشناسیم

خب همه میدونیم یمنی ها در جنگی که با سعودی ها دارن  (که امارات هم اخیرا برای خوش خدمتی به امریکایی ها در جنوب یمن وارد این جنگ شده) علاوه بر تخریب اکثر زیر ساخت های شهرهاشون و علاوه بر بمب باران مناطق مسکونی و و بیمارستان ها با مشکل فراگیر وبا هم در کشورشون مواجه هستن به طوری این وبا در یمن شیوع پیدا کرده (ویروس وبا به صورت طبیعی در یمن پخش نشد مورد هجوم بیولوژیکی قرار گرفتن از سوی دشمن) که در هر ده دقیقه یک نفر جانش رو از دست میده... و این فاجعه هست...


من برای عظمت مردم یمن فقط همین رو بگم که:

با وجود این شرایط هولناکی که در یمن وجود داره چند روز پیش رهبر انصار الله یمن سید عبدالملک بدر الدین الحوثی به سید حسن نصرالله اعلام کرد که:

۹ نظر ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۵۹
ن. .ا
شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۰ ب.ظ

یمن

یمنی ها...

۵ نظر ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۰
ن. .ا
پنجشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۳۹ ب.ظ

خدایا آراممان کن

از ابتدا متوجه شدم وسواس داره... توی همون سوال و جواب های اول...
با شوهرش اومده بود تست بده... 
خیلی نیاز به نیرو داشتیم... پذیرفتم که بیاد مشغول به کار بشه...
کمی که گذشت متوجه شدم تشخیصم درست بود... ایشون وسواس داره... و این وسواس موجب میشه کاری که بهش میدیم هم خیلی کند پیش بره
هیچ وقت بهش فشار نیاوردم که کار رو زودتر برسون...و نگفتم که تو از بقیه کند تر هستی...
اگر فشاری آوردم به همه بوده... مثلا گفتم این کار رو امروز تا آخر ساعت کاری بهم برسونید... حتی نیروهای جدید هم در فاصله کوتاهی ازش بهتر میشدن...

اما ایشون برای اینکه کند بودنش آشکار نشه گاهی به دوستاش فشار میاره کار رو سریع تحویل ندن... گاهی موجب اختلاف افکنی بین دوستاش میشه...
و همیشه هم استرس این رو داره که موقعیت کاریش به خطر بیفته...

و این برای من خیلی دردآوره... چون من با همون کندیش پذیرفتمش... بنا نیست امنیت شغلیش رو به مخاطره بندازم...
من میدونم کندی اون به خاطر وسواسش هست... و این وسواس به اندازه کافی آرامش روحی خودش رو بهم زده... و خدا میدونه چقدر همسرش از این نا آرامیش اذیت میشه...
برای من همین که نیرو صادقانه تلاش کنه کافیه... چون مجموعه ما همچین خدمات تام و تمامی نمیده به نیروها که من انتظار داشته باشم نیرو ها بی نقص باشن...
اما اون برای اطمینان خاطر خودش چقدر نقشه میکشه و چقدر استرس تحمل میکنه... چقدر به خودش و دوستاش فشار میاره.. و گاهی چقدر بد میشه...
۹ نظر ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۹
ن. .ا
دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۲۵ ق.ظ

چگونه بارور شویم؟

سوالی در این مطلب پرسیده شد که به نظرم اومد سوال و پاسخ رو در قالب یه مطلب ارائه بدم



سلام


چرا باید پشت صحنه رو مخفی کنیم؟؟

۷ نظر ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۲۵
ن. .ا
جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۰۷ ب.ظ

رازِ غم مُحَرَم چیست؟!!

اگر اهل اندیشه و تعمق باشیم در می یابیم اشک و نوحه و اندوه بر امام حسین و وقایع کربلا و اسارت با تمام اندوه های نظام هستی متفاوت هست... برای عاقل نشانه های این تفاوت بسیار زیاد هست... و علت این تفاوت بسیار سوال برانگیز هست و انسان رو مشتاق میکنه تا به اسرار این غم پی ببره...
خب شاید در زبان مادحین اهل بیت شنیدیم که زن و بچه در این حادثه حضور داشتن و جور یزیدیان از حد گذشته بود و... همه ی اینها درسته... اما اینها، همه نیست... 
براستی چرا این غم متفاوته؟.... کدام عقل باید به اسرارش پی ببره؟...
چه حقیقتی در این نام و در این غم نهفته هست که حضرت آدم در سیر صعودش وقتی به این پنج نور متمسک میشه وقتی به نام قدیم الاحسان می رسه اشک از چشمانش جاری میشه و از جبرییل میخواد تا علت این حزن طبیعی اش رو بگه... و اونجا تو گویی جبرییل روضه خوانی میکنه و حضرت آدم مستمع میشه...
به راستی تا کنون فکر کردیم؟... راز این غم چیست؟... راز این عزاداری ها چیه؟...
 
پیش خودم میگم شاید تمام اصرار امام برای رفتن به کوفه رساندن این رهاورد بوده به مومنین در طول تاریخ... ( ذکر مصیبت امام حسین و یارانش)
تمام زعمای شیعه در مکه و مدینه به امام عرض کردن کوفیان سابقه خوبی در عهد بستن ندارن... نباید به نامه ی اونها دلخوش کرد...
امام وقتی میدید امثال ابن عباس و جابر بن عبدلله انصاری و عبدلله ابن جعفر و محمد حنفیه و دیگران در این استدلالشون (بد عهدی کوفیان) بی راه نمیگن میفرمود من از پیامبر دستور دارم برای رفتن به این سفر...
 
واقعا چرا؟...
ره آورد این سفر برای شیعه چی بود؟
احیای سنت رسول الله؟... چه جوری؟...
من احیای سنت رسول الله رو قبول دارم... اما این حرف خیلی کلی هست... دقیقا چی جوری؟
اگر هدف امام صرفا مقابله با یزید بود... راه های دیگه ای هم وجود داشت... مثلا امام خیلی پیرو داشتن در یمن... که اتفاقا محمد حنفیه این پیشنهاد رو به امام داده بودن... اما امام نپذیرفت...
 
امام دنبال چی بودن؟... 
راز این روضه ها و غم ها چیه؟...
روش فکر کنید...
اثری که روضه ی امام حسین داره روضه ی دیگر ائمه نداره... هر چند روضه دیگر ائمه هم انسان رو رشد میده
 
کمی در این حزن و اندوه، دقیق و عمیق بشیم...
 
 
 
 
۲ نظر ۱۳ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۰۷
ن. .ا
پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۵۰ ب.ظ

بازیگری که به من درس توحید داد

خیلی سال پیش یکی از دوستان تئاتری ام یه خاطره ای برام تعریف کرد که خیلی برام جذبه داشت

در مورد یکی از بازیگرای تئاتر میگفت (حالا از بازیگرهای معروف بوده یا از دوستاش بوده... الان یادم نیست) اکران عمومی داشتن و کار هم یه کار کمدی و طنز بوده...

چند شب اجرا داشتن ، توی همون یکی دو شب اول ، یکی از عزیزان بسیار نزدیک اون بازیگر در یک سانحه ای وفات میکنن و از دنیا میرن اون بازیگر با اینکه ضربه روحی شدیدی خورده بود اما خودش رو به اجرای هر شب میرسوند... یکی از نقش های اصلی هم بوده...

اون دوستم میگفت وقتی روی سِن بازی میکرد اصلا نمی تونستی تشخیص بدی این مرد به چنین عزایی گرفتار شده... اتفاقا خیلی هم خوب بازی میکرد و همه میخندیدن...

میگفت گاهی بعد از اتمام اجرا اونقدر حالش بد بود که حتما باید میبردنش سِرُم وصل میکرد... اما این حال بدش رو اصلا در زمان اجرا نمی فهمید کسی...


از همون سالها این بازیگر برام یک مرد بسیار محکم جلوه کرده بود و دوست داشتم یه روز مثل اون مرد باشم....

کسی که وقتی روی صحنه ی زندگی داره برای خدا نقش بازی میکنه کسی نتونه بفهمه پشت صحنه ی این بازی در زندگی اش چه خبره...

متاسفانه فضای مجازی کاملا عکس این موضوع اتفاق می افته... همه دوست دارن خصوصی هاشون رو به اشتراک بذارن...

چقدر خوب میشد هر نقشی که بازی میکنیم حس همون بازیگر رو بگیریم... با این تفاوت که مخاطب اون بازیگر مردم بودن و مخاطب ماها خدا باشه... 


خدا خیلی با این آدما حال میکنه...

خیلی...


من هنوز به دنبال احیای همچین شخصیتی در خودم هستم....


۴ نظر ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۰
ن. .ا
شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ق.ظ

بانوی پرستار و همسر جانبازش

بیش از یک سال و نیم پیش در فانوس جزیره این مطلب رو نوشته بودم:

"بانویی که عظمتش ، حقارتم را نشانم میدهد"


دیشب دیدم اخبار 21 شبکه یک مستندی از زندگی این بانو و سید عزیزمان پخش کرده

اگر اینها مشغول جهاد هستن پس ما چه کاره ایم!!!...

شما از چه ها که نگذشتید!!!... امثال من از چه گذشتیم؟

سید جانباز عظیم الشان کشور ماست که خدا خیلی چیزهای دنیا را از او گرفته و همسر الهی اش  هم خودش را تماما برای سید هزینه کرد...


تو چه کردی "ن. .ا" ؟

مستند رو ببینید ضرر نخواهید کرد: پنج دقیقه هست حدود 10 مگا بایت هم حجم داره

مستند سید جانباز و همسر بزرگوارش

۳ نظر ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۳
ن. .ا
جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۴۴ ق.ظ

یکی از ریشه های وسواس + روضه

وسواس یک بیماری هست... نه تنها در دین به عنوان بیماری شناخته میشه بلکه در علم روانشناسی هم وسواس رو یه بیماری میدونن...

اما شاید تصور ما از این بیماری تصور درستی نباشه... شاید فکر میکنیم که فقط کسانی که در وضو و غسل و نجاست و طهارت و امثال این امور به خودشون سخت میگیرن انسان های وسواسی هستن...

این تصور بسیار تصور ابتدایی و عوامانه ای از وسواس هست... به عقیده بنده اکثر انسانها دچار این بیماری هستن... منتها شدت و ضعف داره...

بنده ابتدائا یکی از ریشه های وسواس رو میگم بعد نشانه های انسان وسواسی رو میگم و بعد خواهیم فهمید که شدت و ضعف وسواس رابطه معکوس با شدت و ضعف عقلانیت در انسان داره... یعنی هر چه عقلانیت در شخص کمتر باشه شدت وسواس در شخص قوی تر میشه...

پس لازم نیست هر کسی کلاس تفسیر یا کلاس تدریس عقاید گذاشت بگیم ایشون عقل زیادی داره... نه ... ممکنه کسی به لحاط نطریات خیلی قوی باشه اما نشانه های فراوانی از وسواس در اون شخص ببینیم... این شخص عاقل نیست... یه مشتی الفاط حفظ کرده داره تحویل شما میده... همین... اون الفاط رو میتونیم به یه طوطی هم آموزش بدیم عین ضبط صوت برامون بیان کنه...


برم سر اصل موضوع:

۶ نظر ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۰۷:۴۴
ن. .ا
چهارشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۴۷ ب.ظ

این دردها ادامه دارد

چه جالب میشه یه نمایش نامه ای یا فیلم نامه ای برای کودکان یا نوجوانان بنویسیم که :

اعضای بدن با هم تعامل دارن و دارن کشور وجود انسان رو مدیریت میکنن به صورت جمعی...


مثلا وسط آفتاب سوزان یه دفعه یه مِه مرطوبی  به کشور انسان نزدیک میشه...

چشم تماس میگیره با پا

چشم: همین الان با تمام قوا فرار کن...

پا: چرا؟ تازه یه مه خنک بهمون رسیده... تشخیص من اینه که کمی در خنکای این مِه تجدید قوا کنیم...

چشم: بابا این مِه نیست این گاز ch2ko12 هست!!!

پا: چی میگی من متوجه نشدم...

چشم: میگم شیمیایی هست... فرار کن... وانستا... سوختم...

پا: باز هم تو توهم زدی؟... این سوختن به خاطر آفتابه... مِه به این خنکی اومده میگی فرار کنیم؟!!!... همیشه توهم دشمن و حمله و ... داری



چشم که از پا ناامید میشه تماس میگیره با دست:


چشم: سریع ماسک رو آماده کن به ما حمله کردن... ماسک رو بذار روی صورت و خودت رو با دستکش بپوشون.... سوختم... الان همه نابود میشیم... بجنب

دست: حمله کدومه؟... ما چیزی نمیبینیم... فقط میبینیم یه مِه خیلی خنکی اومده... خدا رو شکر وسط این گرما این مه پیدا شده والا از گرما تلف میشدیم...

چشم: بابا این گاز ch2ko12 هست!!! کشنده هست... میفهمی؟

دست: باز این سخت گیری هاش رو شروع کرد... عزیزم چرا اینقدر توهمِ دشمن میزنی؟... اگه راست میگی چرا من احساس سوختن ندارم؟...

چشم: تو بعدا متوجه میشی چه بلایی سرت اومده.... فعلا فقط کاری که میگم بکن... بعدا برات توضیح میدم...

دست: من خودم قدرت تشخیص دارم... تو نمیخواد به فکر من باشی...

چشم: ما از هم جدا نیستیم... توی این حمله همه مون نابود میشیم...

دست: چرا فکر میکنی تو میفهمی ما نمی فهمیم؟!!! تو دچار غرور و خودبرتر بینی شدی

چشم: حالا وقتش نیست بهت اثبات کنم... خدایا... چرا شماها نمیفهمین؟

۴ نظر ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۷
ن. .ا