ن والقلم و ما یسطرون
اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
1: تعارف که نداریم
صدر نوشت: فرصت نکردم بخش های مهمتر رو برجسته و رنگی کنم مطلب آخر از مبحث علامت عقلانیت هست
ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندر آن به سان دانه است
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
انسان عاقل اهل ذکر هست... ذکر به معنی یاد کردن حق... چه وقتی یاد حق میکنه؟
وقت نماز؟... وقت خلوت شب؟... توی اوغات فراغت؟
نه تنها در این اوقات.. بلکه در تمام اتفاقات روز و شب زندگیش...
برای عاقل تمام اتفاقات روز و شب، تمام پدیده های عالم طبیعت، قصه های حق هستن... و او با قوه عقل یافته:
ای برادر قصه چون پیمانه است
.
.
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
تمام پدیده های عالم خلقت آیات حق هستن... نشان های حق هستن... عاقل همواره از نشانه یا آیه به صاحب آیه عبور میکنه... عبور از ظاهر به باطن یا از پوسته به لُب ، ذات عقل هست... چون عقل ذاتا به دنبال اسرار و مغیبات هست... ذاتا عقل رو به سوی مبدا مخلوقات هست... این ذات عقل هست... لذا کسی که عقل رو در خودش بالفعل کرده باشه ، در تمام اتفاقات اهل عبور از طاهر به باطن و از پوسته با مغز و لُب میشه... و این رو عرض کنم وقتی انسان با پدیده ای یا اتفاقی روبرو میشه (هر چی باشه) تا اهل عبور نباشه و از ظاهر اون پدیده به باطن اون پدیده عبور نکنه رفتاری که به حسب مناسبات ظاهر از خودش نشون میده خیلی رفتار بی نقص و جامعی نیست...
برای همین کسانی که با اولیای خدا حشر و نشر دارن اغلب از رفتارهای اونها در مقابل اتفاقات و پدیده ها شگفت زده میشن... یه جورایی انگار غیر قابل پیش بینی هستن... انگار منتظر عکس العمل نویی هستید از اونها...
جالبه ملاصدرا هم اسم مهمترین کتابش رو گذاشته "اسفار..." کسی که در سفر هست همواره در حال عبور هست...
گفتیم به جای اینکه بحث فلسفی در مورد معنای عبور بکنیم سطح بحث رو عمومی تر بکنیم به مقابل معنای عبور بپردازیم... چون اغلب ماها اهل اون معنای مقابل عبور هستیم... لذا از اون طریق که ورود پیدا کنیم درک بهتری از وضع خودمون پیدا میکنیم و میزان بهرمندی خودمون از عقل رو بهتر می فهمیم
آدم گاهی که به کارهای شیطان فکر میکنه انگشت به دهن میمونه...
بی راه نیست که برخی عرفا میگن شیطان سگ دربان حق هست... و ماموریتش اینه که هر بی سروپایی به محضر حق تشرف پیدا نکنه... و در روایات داریم که انسان اگر بخواد به سمت حق بره شیطان از چند (عددش یادم نیست) جهت مانعش میشه...
دیدید توی بازار جنس بدل درست میکنن؟
مثلا برند فلان شرکت بسیار معتبر و عالیه... بعد شیطان صفتان میان بدل اون برند رو به شما میدن و میگن این برند اصل هست...
جالبه اگر خودت اطلاع تخصصی نداشته باشی سرت خیلی راحت کلاه میره... جنس بدل رو بهت میندازن...
برای همین میگن قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری...
شیطون هم در کار خودش سنگ تموم میداره...اومده بدل هر صفت خوبی رو درست کرده... حالا اگر تونستی اصل رو از بدل تشخیص بدی؟
میخوای چند تا مثال بزنم؟:
سریع بودن از صفات حسنه هست شیطون اومده بدلش رو ساخته اسمش عجله هست... اگه تونستی فرقشون رو بفهمی؟!
دقیق بودن از صفات حسنه هست شیطون اومده بدلش رو ساخته اسمش وسواس هست... اگه تونستی فرقشون رو بفهمی؟
رها بودن از صفات حسنه هست شیطون اومده بدل زده اسمش بی تفاوتی هست... اگه تونستی فرقشون رو ...
عدالت داشتن از صفات حسنه هست شیطون اومده سخت گیری رو به عنوان بدلش عَلَم کرده ، اگه گفتی فرقش چیه؟
طمانینه داشتن در امور از صفات حسنه هست شیطون اومده بدلی ساخته به اسم تعلل و معطلی ، اگه گفتی فرقش چیه؟
قربون خدا برم...
خدایا اینطوری که خیلی سخت میشه؟... چه جوری بفهمیم؟
حالا خودمون به هزار جون کندن بفهمیم ، برای بقیه چه جوری اثبات کنیم؟!!!... این خیلی سخته؟... یه جورایی نشدنیه...
خدا: لا یمسه الا المطهرون
من از حدود یک سال پیش هر روز اوضاع کبدم بدتر میشه...
با وجود اینکه از یه جایی به بعد رفتم پیش دکتر و دارو هم مصرف میکنم اما افاقه نکرد...
درجه چرب بودن کبدم از یک بالاتر رفته و رسیده به دو... و طبق آزمایش اخیر دیدم همچنان سیر صعودی داره... و میدونید که اگر درجه چربی کبد به 3 برسه دیگه تدابیر درمانی اش بسیار مشکل و گاها غیر ممکن میشه...
مونده بودم حیران... که چرا آخه؟
باید بدونید من مدتهاست دو وعده غذا میخورم و وعده ناهارم رو اگر احساس ضعف کنم با میوه یا کشمش و نخودچی و اینها پر میکنم... غالبا هم نیازی به ناهار پیدا نمیکنم... چون بدنم عادت کرده به این روند...
در اکثر غذاهام ، غذاهای صنعتی جایی نداره...
شاید در حال حاضر از غذاهای صنعتی که استفاده میکنم فقط قند و شکر باشه... که اون هم بسیار اندکه...
و به غیر از اون، اثر صنعت در غذاهای ما فریز شدن برخی غذاهاست... مثلا مثل همه گوشت رو فریز میکنیم و هر وقت خواستیم استفاده میکنیم...
به غیر از این دو مورد تقریبا در منزل ما غذاهای صنعتی استفاده نمیشه... حتی غذایی مثل تن ماهی ممکنه سالی سه یا چهار بار استفاده بشه...
البته نان رو هم فراموش کردم... نان های موجود در نانوایی های ما اوضاع بسیار نابسامانی داره... سبوس از آردهای ما بیش از حد مجاز حذف شده که موجب بیماری های متعدد میشه... اولین ضررش بالا رفتن چربی خون هست... حتی برخی معتقدن موجب برخی بیماریهای سرطانی هم میشه که فعلا چون اطلاع تفصیلی ندارم ازش رد میشیم...
با وجود اینکه گاهی خودمون با آرد سبوس دار نون درست میکنیم اما اغلب از بیرون میخریم که این هم دردیست که همواره بر دلم سنگینی میکنه...
برای من جای تعجب بود که چرا با وجود این رعایت ها هر روز چربی کبد من اضافه میشه... داروها چالش های خون رو کنترل کرد اما وضع آنزیم های کبد همچنان نابسامان تر میشه...
شازده کوچولو: داری چکار میکنی؟
پدر: وقتی به سن و سال تو یا کوچکتر از تو بودم خیلی به نظم و برنامه ریزی اهمیت میدادم... دوست داشتم هر چیزی که تصمیم به انجامش میگیرم دقیقا طبق برنامه ام پیش بره... برای همین خوب براش برنامه ریزی میکردم و به جوانب کار فکر میکردم... اما اغلب مواقع حوادثی که من پیش بینی اش رو نکرده بودم اتفاق می افتاد و در اجرای برنامه ام اخلال ایجاد میکرد...اوایل خیلی عصبی میشدم... هر کسی که موجب میشد برنامه ام درست پیش نره با عصبانیت من مواجه میشد... این مسئله حساسیت من روی برنامه هام رو همه میدونستن... وقتی رسیدم به حدود سن بیست سال برام سوال شد که چرا همیشه چیزی هست که برنامه ام رو بهم بزنه... یادمه اونقدر از این مسئله سرخورده شده بودم که تا دو سه سال از اونور بوم افتادم و شده بودم یه آدم بی نظم و بی برنامه... من اهل کتاب و مطالعه بودم... اما هیچ کتابی نبود که بگه چرا با وجود اینکه همه اطرافیان میدونن من روی برنامه ام حساس هستم و دوست ندارن برنامه ام رو بهم بزنن اما باز علتش جور میشه... کتاب ها به من عمق دید میدادن اما مسائلی از این دست رو خودم باید میفهمیدم...
توی همون سالهای سرخوردگی و بی نظمی و بی برنامه گی ام بود که فهمیدم که نظم من با نظم نطام هستی یا نظمی که خدا خلق کرده مطابقت نداره... فهمیدم نظم جهان خلقت هرگز خودش رو با برنامه من وفق نمیده... این من هستم که باید خودم رو با نظم الهی وفق بدم...
میتونم زندگی خودم رو به قبل از فهمیدن این موضوع و بعد از فهمیدن این موضوع تقسیم کنم... تاثیرش روی من خیلی زیاد بود... سالها بعد از این به دنبال درک این مسئله که نظم نظام هستی بر چه اساسی هست؟ یا این که من چطور میتونم خودم رو با نظم جهان خلقت منطبق کنم؟ مطالعه و تفکر داشتم...
حسین: حالا فهمیدید نظم جهان خلقت په جوریه؟
پدر: نه پسرم... اما یاد گرفتم چه جوری خودم رو با نظم خلقت هماهنگ کنم...
حسین: چه جوری میشه ندونید نظم خلقت چه جوریه اما بتونید خودتون رو باهاش هماهنگ کنید؟
پدر: همون جوری که تو هیچ وقت نفهمیدی معیار من برای پول دادن به تو چیه اما این سالهای آخر اغلب مواقع هر وقت تقاضا میکردی بهت میدادم...
حسین: راستی چرا این اواخر انعطاف بیشتری پیدا کرده بودید؟
پدر: من باید از تو بپرسم پسرم... چه تغییری در تو ایجاد شده بود که میتونستی راحت تر از من پول بگیری؟
حسین: دوست دارم از زبون شما بشنوم... این که شما تغییر من رو بگید برام جذابیت داره...