ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۳۷ ق.ظ

به اربعین ایمان داری؟!!

توی این بین الطلوعین سنگینی دلم رو تاب نیاوردم، میدونم اگر توی وبلاگ ننویسم توی توی هیچ کدوم از فجازی های دیگه نخواهم نوشت، البته فعالیت میکنم اما بعیده خودم بنویسم...

به نظرم اینجا اولین و آخرین فضایی هست که خودم بی واسطه مینویسم اما خب شروع کردیم به یه سری فعالیت های گروهی با آدمایی که ترسو نیستن و خوشبین هستن و امیدوار

کل فیلترینگ من برای جمع کردن افراد در فضای واقعی همین سه فاکتور بود تا عقلمون رو روی هم بذاریم و کار موثری بکنیم... در چه زمینه ای؟...بماند برای وقتی که کمی از کارمون جلو رفت... بعدش ان شاالله بتونم بیام و کمی در موردش بنویسم...

 

و اما اربعین...

امسال تصمیم درستی گرفتم برای نرفتن...

خانمم عملی داشت که نمیشد در زمان مهر و مدرسه بچه انجام داد، به نظرم با مقاومتی که پسرم به مدرسه رفتن داره اگر اول مهر مامانش هم روی تخت میبود دیگه فاجعه میشد...

لذا اخر مرداد عمل کرد و دو تا سه هفته بعد از عمل به خاطر اثرات بیهوشی و محدودیت ها حسابی کلافه بود و تلخ...

از همه شاکی بود... از من... بچه ها.... زمانه... 

اما تقریبا عبور کردیم... الان روحیه اش خیلی عالیه...

حالا با هم میشینیم غبطه میخوریم به اربعین رفته ها...

بهش گفتم به نیروهای دفترم گفتم گفتم هر کی بره اربعین کمک هزینه خوبی بهشون میدم...

دو نفر رفتن... اینقدر به هر کدوم پول دادم... به نیت خودم و تو...

گفت برای اربعین کار خوبی کردی... اما همیشه اینجوری بذل و بخشش نکن...

گفتم کاش همون قدر که تو فکر میکنی اهل بذل و بخشش بودم...

از خودم راضی نیستم... فکر نمیکردم اینقدر حسابکر باشم...

گفت چطور؟

گفتم فلان نیروی دفترم فرزند دومش تو راهه... اکثر اوقات هم خودش مریض میشه و بیمارستانه... برای همین پروژه های کمتری میتونه انجام بده... و درآمد کمی داره... اما من نهایتا به خاطر شرایط تاهل و فرزنداش یه تومن اضافه تر بهش دادم... 

یه نیروی دیگه ام که ۶ ماه پیش عروسیش بوده، تازه فهمیده خانمش سرطان داره...

دو ماه بود هفته ای یه بار، و دوبار مرخصی بود میکفت خانمم مریضه... حالا تازه دکترا فهمیدن سرطان داره...

میگه ماهی سه تا آمپول باید بزنه، قیمت هر آمپول ۱.۵ میلیونه...

با این نیرو باید چکار کنم؟

هیچ کاری از من برنمیاد به نظرم...

میبینی؟!!

من اونقدرا هم که تو فکر میکنی اهل بذل و بخشش نیستم

چرا نیستم؟!!

کی اینقد بد شدم؟!!!

گفت: تو وظیفه نداری بیش از تعهداتی که تو دفتر بهشون دادی کاری براشون بکنی...

یه وقت ور نداری پول آمپول های خانمش رو بهش بدی!!!

خندیدم و گفتم: نگران نباش، هنوز اینقد مرد نشدم که بدم... 

بعد برای اینکه بحث رو عوض کنم میگم: بذار از دفترم اخراجش نکنم به خاطر مرخصی های مکرر و اضافه بر سازمانش... پول آمپول پیشکش... خدا رو شکر وضع مالی بابای خودش و پدر خانمش خوبه... 

کلا یه حدیث نفسی بیش نبود...

 

اما دلم قرار نمیگیره...

پول دادن به زوار اربعین خوبه اما خب...

دل رو باید آرومش کرد...



دوستم میگفت چرا فلان کار رو شروع نمیکنیم؟! 

پیشنهادت خیلی خوب بود...

جلسات رو کی شروع میکنیم؟!

گفتم همین فردا هم میتونم دور هم بشینیم... اما به ایمان خودم شک دارم...

میترسم یه هیجان باشه...

ادامه دادن و استمرار کاری که گفتم نیاز داره به این کار ایمان داشته باشیم...

گفت یعنی چی؟!

گفتم دوست داری در معرفی اربعین به جهان کار موثر بکنی؟!!

گفت: از خدامه... چه کاری بکنم؟!!

گفتم به اربعین ایمان داشته باش... بعدش خود امام حسین میگن چکار کنی...

ایمان داری؟!!!

گفت ایمان چیه؟! من فقط اربعین رو دوست دارم...

گفتم ایمان همون آتش برافروخته ای هست که با هیچ باد و طوفانی خاموش نمیشه و فقط برافروخته تر میشه...

من برای شروع جلسات و برنامه هایی که با اعضا ریختیم درگیر این ایمان هستم...

خبر از درون شماها ندارم... اما در خودم هر چی بررسی میکنم میبینم هر چند خیلی مایلم و از همه شما شائق ترم اما ایمانم به راهی که پیشنهاد دادم و شما اینقدر دوست داشتین برام مشخص نیست...

به لطف خدا شروع میکنیم اما بدون اگر استمرار پیدا نکرد گیر کار همون ایمان نداشته ی من بود...

خدایا یک پر کاه در مقابل یک نسیم هم نمیتونه مقاومت بکنه چه برسه در مقابل باد صرصر و طوفان...

سبکم چون پر کاه... وزنم باشید...

 

۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۰۶:۳۷
ن. .ا