ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۷ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

جمعه, ۳۰ دی ۱۴۰۱، ۰۵:۴۷ ق.ظ

هوش مصنوعی از نشانه های ظهور...

وقتی با هیجان بالا در مورد قدرت هوش مصنوعی صحبت میکرد بهش گفتم همه اینهایی که میگی درسته...

حتی دو سال پیش یه تیم تحقیقاتی از یک شرکتی که روی پروژه های بر اساس هوش مصنوعی کار میکردن با من ارتباط گرفتن که تو بیا در زمینه تخصص خودتون با ما همکاری کن... ما میخوایم نرم افزاری تهیه کنیم که بتونم کار شما رو بدون نیاز به این همه نیرو و دفتر و دستک انجام بده...

چند ساعتی با هم بحث کردیم...

و در نهایت با تمام شوقی که داشتم وقتم برای همکاری یاری نکرد...

اخیرا هم از دانشگاه کاشان اومدن پیش صاحب کارخونه و ایشون هم منو معرفی کردن تا با تیم اون دانشگاه همکاری کنم برای تهیه یک نرم افزاری بر اساس هوش مصنوعی در حوزه تخصصی ما...

خبر خوب اینکه الان توی این شهر شاید چند هزار نفر دارن توی این حرفه نون میخورن... قطعا به ده سال نمیرسه که هوش مصنوعی اکثر این چند هزار نفر رو مجبور میکنه دست از این کار بردارن...

 

اما...

یک امای بزرگ...

هوش مصنوعی وارد حوزه ی تفکر شده...

برای همین اینقدر در شاخه های مختلف شغل ها و حرفه های مختلف داره ورود میکنه...

اما هوش مصنوعی نمیتونه فراتر از تفکر منطقی بره...



نمی خواست بپذیره... میگفت: هوش مصنوعی، یادگیری داره... میفهمی؟!!!

گفتم اجازه بده من حوزه ی استحفاظی تفکر رو بهت بگم...

بعد میفهمی این چیزی که اساسا هوش مصنوعی داره بهش ورود میکنه خیلی از اولش هم جزو امتیازات انسان نبوده...

منتها وقتی ما انسانها کوتاه همت باشیم این حوزه رو خیلی بزرگ میدونیم...

 

گفتم اطلاعات یا همون دیتا رو از انسان بگیری ، تفکر منطقی رو ازش گرفتی...

برای همین در فلسفه میگن تفکر برای مجهول مطلق شکل نمیگیره...

مجهول مطلق یعنی هیچ اطلاعاتی در موردش نداری...

پایه ی تفکر بر دو چیزه... یکی اطلاعات... دوم یک قوه که بین اطلاعات، ربط ها رو پیدا میکنه...

این هر دو قابل ارزیابی و محاسبه هستن... لذا هوش مصنوعی در این حوزه میتونه ورود کنه...

اما در یک حوزه هوش مصنوعی قدرت ورود نداره... که اون حوزه اختصاصی انسان هست...

و شاید این هم از نشانه های ظهور هست که به ما اثبات کنه رشد در این تفکر منطقی نیست... این تفکر منطقی رو یک ربات هم میتونه انجام بده حتی دقیق تر و سریعتر و کم خطا تر ازشما...



گفت کدوم حوزه هست که هوش مصنوعی قدرت ورود نداره؟

گفتم: بذار یه خاطره بگم...

حدود 10 سال پیش توی مباحثات هفتگی مون توی موضوع تفکر به هم مباحثام که همه از من قویتر بودن گفتم:

تفکر از این جهت که یک سیر منطقی و فرمولیزه شده داره برای رسیدن به مجهول، ما رو به درک عمیق و متعالی نمی رسونه...

بلکه ما از این جهت به واسطه تفکر به درک عمیق میرسیم که اون تفکر هم بر اساس دستور و امر (امر میتونه معنایی جدای از دستور داشته باشه) ولایت باشه...

چون خدا دستور داده در آیات من تفکر کنید ما تفکر میکنیم و چون تفکر ما جلوه ی عبودیت و اطاعت ما هست خروجی اون تفکر میشه درک عمیق...

و اون درک عمیق ظاهرا از راه تفکر رسید اما در حقیقت من حیث لایحتسب رسید...

لذا تفکر در دستگاه الهی از این جهت که یک تلاش هست ارزش داره نه از این جهت که یک ساختار فرمولیزه و منطقی داره....

 

گفتم هوش مصنوعی درک نداره... بلکه فقط فکر داره...

گفت فرق این دو با هم چیه؟

گفتم خروجی فکر که همون فهم هست به میزان اطلاعاتت بستگی داره... اما درک به میزان اخلاصت...

و هوش مصنوعی در عصر ما بروز کرد که بگه ای انسان که تفکر منطقی رو اینقدر بالا بردی... یک ربات میتونه خیلی بهتر و دقیق تر از تو تفکر کنه و کار انجام بده...

گفت یعنی میخوای بگی درک، یک فرآیند غیر منطقی هست؟

گفتم نه... هرگز چنین عقیده ای ندارم...

گفت پس هوش مصنوعی میتونه بهش برسه...

گفتم: اگر برای یک مجهول بشه بی نهایت پاسخ داشت که تمام اون پاسخ ها هم منطقی باشن... آیا هوش مصنوعی قدرت تحلیل بی نهایت پاسخ رو داره تا جمع بندی کنه و بگه کدوم پاسخ بهترین (عمیق ترین) پاسخ هست؟

گفت: نه

گفتم اما اخلاص میتونه ما رو در بین بی نهایت پاسخ و بی نهایت راه به راه عمیق تر رهنمون بشه...



واااای صدای روح بخش اذان صبح میاد...

من برم و بیاییم با هم فکر کنیم هوش مصنوعی چقدر میتونه در سالهای آینده زندگی بشر رو دچار تحول کنه...

و به بشر اثبات کنه برای چیزی باید وقت بذاری که برای همون چیز خلق شدی...

چقدر این صدای اذان حال خوبی داره...

یا علی

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۱ ، ۰۵:۴۷
ن. .ا
چهارشنبه, ۲۸ دی ۱۴۰۱، ۰۵:۴۶ ب.ظ

کینه ی برادر

برادری دارم که چهار سال از خودم بزرگتره...

خواهرم هم شش سال ازم بزرگتره...

من و خواهرم مذهبی هستیم اما برادرم شدیدا مخالف نظام و شخص رهبری...

جوری که سعی میکنم هیچ حرف سیاسی پیشش نزنم چون سر بحث باز بشه اصلا صحبت منطقی نمی کنه...

فقط فحش های بسییییار رکیک به رهبری...

فقط همین...

منم چون نمی تونم ببینم کسی اینطوری به رهبرم فحاشی میکنه... باهاش بحث نمیکنم...

پروفایل هاش هم همه اش عکس ممد رضا پهلوی...



حدود ۶ ماهه کینه ی شدیدی از من به دل گرفته...

نمیدونم چرا...

واقعا دلیلش رو نمیفهمم...

اون فکر میکنه مادر و خواهر من، از من حرف شنوی دارن و حرفهای برادرم رو فصل الخطاب نمیدونن...

و دوست داره حرف خودش توی خانواده حرف آخر باشه...

و من هیییچ وقت نخواستم حرف من حرف آخر باشه...

اصلا خانواده ما اینطوری نیست که رئیس بازی باشه...

تازه من یه ویژگی ژنتیکی از خانواده مادریم دارم که خیلی توی مسائل خانوادگی بی خیالم... نطرم بر اینه که آدما خیلی از مسائلشون رو خودشون میتونن حل کنن و دخالت نمیکنم...

حتی توی دعواهای بچه هام با هم، خیلی دخالت نمیکنم...

خانمم میگه تو خیلی بی خیالی... زدن همدیگه رو کشتن...

یه چیزی بهشون بگو...

و من فقط خوشحالم که وقتی پسرام دعواشون میشه یکی بزن و دیگری کتک خور نیست... هر دو همدیگه رو میزنن... این موجب میشه من زیاد دخالت نکنم...

توی خانواده نسبی هم همینم... اهل کمک هستم... ازم مشورت هم میگیرن... جوری که خانمم هم اینقدر مورد وثوق بودن من رو دوست نداره... 

اما اینها همه دور از چشم برادرمه...

غالبا تلفنی...

نمیدونم چرا...

جوری از من کینه گرفته که انگار حتی میتونه منو بکشه...

پر از خشمه...

با من صحبت نمیکنه... اما هر وقت با مادر و خواهرم صحبت میکنه خودش یه جوری حرف منو میکشه وسط و فقط بهم توهین میکنه...

خدایا... اون چش شده؟!!

نگرانشم واقعا...

 

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۱ ، ۱۷:۴۶
ن. .ا
جمعه, ۲۳ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۰۶ ب.ظ

از رهبری ناراحت و عصبانی ام...

یک ساعتی بود که رسیده بودم خونه...

اخبار شروع شده بود... دیدم رهبری سخنرانی کرده در دیدار با بانوان... 

به همسر گفتم: اِ ، آقا امروز سخنرانی داشتن؟!!

با لحنی سرد و ناخرسند گفتن: آره...

رفتم جلوی تلوزیون فکسنی خودمون تا سرو صدای بچه ها مانع نشه تمام فرمایشات رو بشنوم...

متاسفانه اخلاق بدی دارم و اون اینکه وقتی دارم سخنرانی آقا رو گوش میدم سر و صدا در حدی باشه که نتونم متوجه فرمایشات بشم، عصبانی میشم...

در حال اصلاح شدنم در این زمینه، اما خب شما امیدی به آدم شدن من نداشته باشید...

کمی که از صحبت های آقا رو انعکاس دادن خانمم گفتن:

امیرعباس رو ببر دستشویی... خودش رو خیس نکنه...

با تعجب نگاش کردم ... 

گفتم حالا این ده دقیقه خودش رو خیس نمیکنه... به امیرعباس گفتم: بابا جیش داری بهم بگیااا...

دوباره محو در فرمایشات میشم...

یک دقیقه بعد خانم میگن:

غذای فاطمه زینب روی گازه... بهش بده گشنشه...

دوباره با تعجب نگاهش میکنم... و میگم: باشه...

دوباره محو سخنرانی میشم...

بعد یک دقیقه میگه: تکالیف امیرعلی مونده... برید توی اتاق تکالیفش رو انجام بده... باید برای معلمش بفرستم...

حالا دیگه بخش زیادی از سخنرانی رو شنیدم و تقریبا متوجه این رفتارهای همسر شدم...

بازم گفتم: باشه ... الان تموم میشه با هم میریم انجام میدیم...

 

بعد از اتمام سخنرانی امیرعباس رو بردم دستشویی...

وقتی برگشتم داشت به فاطمه زینب غذا میداد... بهم گفت:

به نظر من رهبری در مورد خانمهای بد حجاب نباید اینطوری حرف میزد...

چرا ازشون دفاع کرد؟!!

من سکوت کردم و نگاهم رو به سمت دیگه ای منحرف کردم...

گفت: میدونی این خانمها با این وضع پوششون چقدر زندگی ها رو بهم میزنن؟

چقدر جونها رو منحرف میکنن؟

بازم چیزی نمیگم و خودم رو به کاری مشغول میکنم...

میگه چرا چیزی نمیگی؟

نگاش میکنم و میخندم...

میگه: حتما تو هم با این بی حجابا موافقی...

حتما تو هم به اشک هاشون غبطه میخوری...

با حالت خنده و شوخی میگم:

تو که منو میشناسی... امروز که آقا گفتن حجاب یک امر اجتناب ناپذیره... اگر اینو نمیگفتن و میگفتن ایرادی نداره که یه عده لخت بیان بیرون... 

منم میگفتم لخت بیرون اومدن اشکالی نداره... الان انتظار داری چی بگم؟

و میزنم زیر خنده...

از حرف شاخ دار من اونم لبخند کوچکی میزنه اما دوباره ناراحتی برمیگرده به چهره اش...

میگه انتظار داشتم یه تشری چیزی به این خانمهای به قول خودش شل حجاب بزنه... نه اینکه طرف اونها رو بگیره...



توی ذهنم خیلی حرفها میگذره که بگم...

اما چون میدونم حریف زبون من نمیشه... سکوت میکنم...

و میگم میفهمم ، بهت حق میدم ناراحت باشی... شاید منم اگر جای تو بودم همینقدر ناراحت میشدم...

اما یه چیزی یادت نره...

اون حرفها رو کسی گفته که هم من و هم تو اگر کسی بر علیه ایشون توی جمعی حرف بزنه بر خودمون واجب کرده بودیم که اگر قدرت دفاع داشتیم از ایشون دفاع کنیم و اگر قدرت نداشتیم اون جمع رو ترک کنیم...

کسی گفته که اگر کسی واقعا بغض این شخص رو داشته باشه... یه لقمه از غذای اون شخص نمی خوریم...

این احتمال رو بده که شاید متوجه منظورشون نشدی...



دیگه ضرورتی نداره که بگم ادامه بحثمون به کجا کشید فقط همین رو بگم که یک روز بعدش به من گفتن: من اون حرفها رو به رهبری زدم آیا خدا منو می بخشه؟...

این داستان رو روایت کردم که نکته ای بگم...

برمیگردم و نکته ام رو میگم



شرمنده که برگشتنم طول کشید... باید بچه ها رو میخوابوندم و چون مادرامون مهمان ما بودن کمی طول کشید...

همسرم باید منو ببخشن که در موردشون اینطوری جزئی نظر میدم... و این موجب نشه کسی فکر کنه من خودم خیلی علیه سلامم... البته که مخاطب های اینجا هوشمند تر از این هستن که فکر کنن من علیه سلامم...

همسر من از اول ازدواجمون حساسیت خیییلی زیادی روی این مسئله پوشش داشتن...

که خب منم یادمه از بچگی خواهرم رو با چادر دیدم... مادرم چادری بودن... هر چند برادرم اصلا مذهبی نبودن...

اما خواهر و مادر خودم هیچ وقت این اندازه از حساسیت رو نداشتن...

اما میدونم طبیعت حساسیت خانمها رو روی پوشش...

ولی از ابتدا متوجه شدم میزان حساسیت همسر من از حد طبیعیش بیشتره...

و ما که توی تمام مباحث معرفت شناسی مون دو تا کلیدواژه ی ثابت داشتیم و اون دو تا یکی توحید و دیگری ولایت...

از همون اوایل برامون جا افتاده بود که هر مقداری که از تعادل خارج باشی به همون مقدار با ولایت زاویه پیدا میکنی و در مقابل ولایت قرار میکیری...

برای همین وقتی مثلا میدیدم موضوع ترس در وجود من بیش از حد طبیعیش هست... نمیگفتم چون ترس خوب نیست باید درستش کنم...

بلکه میگفتم چون این مقدار ترس اضافه منو از همراهی ولایت دور میکنه باید اصلاحش کنم...

مثلا اگر به لحاظ روانشناسی جزو شخصیت هایی بودم که انعطاف زیادی دارم و قید پذیری کمی دارم... بررسی میکردم ببینم چقدر قید پذیری ام از اصل و تعادل فاصله داره...

روش کار میکردم که درست بشه ... برای چی؟

چون میدونستم قید پذیری کمتر از حد اعتدال از این جهت بده که در عمل نمی تونی با ولایت همراهی کنی...

والا بقیه مسائلش اونقدری نگران کننده نیست...

و من چون این مقدار حساسیت همسرم رو میدونستم که روزی ایشون رو در مقابل ولایت قرار میده... بابتش نگران بودم...

همونطور که بابت عدم تعادل های خودم این نگرزانی رو دارم...

اما خب آدم خودش نسبت به خودش هوشیارتره... اما چون نسبت به دیگری اون تسلط رو نداریم نگرانی مون برای دیگران بیشتره...

چون میدونیم در نهایت نمیتونیم اختیار رو ازشون بگیریم که به سمت سعادت برن...  این موجب افزایش نگرانی میشه...

من از 10 سال پیش نگران این موضوع بودم...

دانشگاه رفتنم به خاطر همین موضوع پوشش خانمهای دانشجو منتفی شد و خیلی از مسائل دیگه...

تازه به همه ی اینها اضافه کنم که هر بار استادم که توصیه های عاجزانه و بهتره بگم ملتمسانه به من میکردن که هوای دخترم (همسر من ) رو خیلی داشته باش...

و من هر چی فکر میکردم میدیدم من واقعا بد تا نمیکنم... و حتی بارها از همسرم در مورد رفتارهای من توی خونه پرسیدن و همسرم ابراز رضایت کردن... اما بازم به من میگفتن بیشتر پای کار باش...

در واقع یکی از علتهای اصرارهای استاد این بود که برای نقطه ضعف های خانمت چکار کردی؟

درست شد؟!!

چرا تو نمیتونی کمکش کنی؟!!

و منِ بی جان هر بار فقط سرم پائینه از این جان عقیمی که دارم...



تا اینجا هم مقدمه بود...

ببینید این حساسیت زیادی که گفتم حتما یک ریشه ی روان شناسانه داره دیگه...

همون طور که ترس های من ریشه ی روان شناسانه داره...

همونطور که خدای ناکرده حسادت های من ریشه ی روانشناسانه داره...

من اگر نتونم مثل یک روانشناس و مثل یک دکتر و مثل یک پدر یا مادر به این حساسیت بالاتر از حد تعادل همسرم نگاه کنم در مقابل این حساسیت حالت دفاعی میگیرم و میرم سراغ اینکه بگم حق من چیه... حق تو چیه...

حالا این حساسیت موجب شده که همسر من در مقابل رهبرم قد عَلَم کنه...

عقل و عقیده ی من میگه بین همسرت و ولایت، ولایت رو انتخاب کن...

بین فرزندت و ولایت، ولایت رو انتخاب کن...

اما همون عقیده و عقل به من میگن هر همراه نشدنی به معنای بغض داشتن نیست...

بلکه نیاز به کمک دارن...

اولین قدم برای کمک به اطرافیانمون اینه که بتونیم خودمون رو جای اونها بذاریم...

یعنی بتونیم خودمون رو با اون اختلال تصور کنیم...

توی مطلب قبلی گفتم تصور داشتن خیلی خوبه... چه چیزهایی رو باید باهاش تصور کنیم؟

ما توی مباحث فلسفی یکی از اساتید بحثی علمی در مورد تلقین داشتیم...

تلقین کردن کمک گرفتن از تصور هست برای لمس و درک شفاف یکی محیطی... یک فضایی... که خب بحث علمی خودش رو داره... خواهشا بحث تلقین رو با این کارایی که دعا نویسا دارن قاطی نکنید فضا زمین تا آسمون فرق داره...

وقتی خودت رو با اون اختلال تصور کردی... حتی اگر نتونی کمکی هم بکنی، شبیه انسانهای بی درد باهاش برخورد نمیکنی...

اصلا یکی از دلایل نشستن با فقرا همینه... که بتونی دردشون رو تصور کنی...

چرا جهان امروز جهان هنر و رسانه هست؟ و تاثیر اینها اینقدر زیاده؟

چون دائم داره به شما تصویر و تصور میده...

چرا بخش اول مطلب من براتون جذاب بود که بخونیدش (الان یه عده میگن اصلا هم جذاب نبود :))) چون تصویر دادم بهتون...

حالا که تصور اینقدر در دنیای ما تاثیر داره... سعی کنیم معرفتمون رو بالا ببریم تا اختلالات و کاستی های دیگران رو درک و تصور کنیم...

گاهی انسانها نیازی به راهکار ندارن... راهکارها رو بیش از من و شما بلدن... کسی رو میخوان که هم بفهمدشون... هم نوری داشته باشه که از نور وجودش قوتی بگیرن و بلند بشن برای رفع کاستی هاشون...

من چرا هر وقت استادم ملتمسانه بهم توصیه میکنن هوای دخترم رو داشته باش شرمنده میشم؟

چون درک میکنم کاستی همسرم رو و براشون ناراحت میشم... اما نوری در وجودم ندارم که بتونم اثر گذاری داشته باشم...



اگر در مورد زن ها اظهار نظر میکنید سوای از حق و حقوق شرعی و اجتماعی شون... محض رضای خدا سعی کنید زن بودن رو درک کنید...

نیازی نیست یک مرد، زن بشه تا زن بودن رو درک کنه... کمی لطافت و رهایی در درک میخواد... اگر هم دختر داشته باشید که خدا یک کمک خیلی بزرگ بهتون کرده که بتونید درک کنید...

اگر در مورد مردها اظهار نظر میکنید، محض رضای خدا مرد بودن رو به لحاظ روانشناسی و شخصیتی سعی کنید درک کنید...

خیییلی از اختلافات زیر سر اینه که ما همه چیز رو صرفا از زاویه حق و حقوق میخوایم نگاه کنیم...

جامعه ای که همه دنبال گرفتن حق خودشون باشن اون جامعه اصلا انسانی نیست... جامعه ی وحوشه...

80 درصد مسائل زناشویی حل میشه اگر ما قدرت درک متقابل رو داشته باشیم...

تا شنیدن اتفاق نیفته گفتگویی شکل نمیگیره...

نمیبینید بچه هایی که شنوایی شون مختل باشه لال هم میشن؟

وقتی نمیشنوه... گفتاری هم نداره...

حالا ماها ابزار مادی شنوایی و گویایی رو داریم اما وقتی به حقیقت شنوایی نرسیم چطور میتونیم دیالوگ یا گفتگو برقرار کنیم؟!!



نمی تونستم این مطلب رو ننویسم... هر چند اینقدر طولانی شد که بعید میدونم کسی حوصله کنه همه اش رو بخونه... 

 

 

۲۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۱ ، ۲۳:۰۶
ن. .ا
پنجشنبه, ۲۲ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۳۵ ق.ظ

بزرگترین لذت عمرم...

میدونید بزرگترین لذت و انگیزاننده و منقلب کننده ی قلب در این دنیا برای من چیه؟

خدایا چقدر باید از شما تشکر کنیم که به ما قوه ی خیال دادید که بتونیم این لذت رو تصور کنیم

به ما قوه واهمه دادید تا این معنا رو با قوه واهمه فهم کنیم...

اصلا مگه برای قوه خیال و وهم میشه لذتی بالاتر از این متصور شد؟

راستی بالاترین لذتی که با قوه خیالتون میبرید چیه؟

با قوه واهمه (فهم مفاهیم) چطور؟



خدایا تو خود شاهدی بالاترین لذتم... برانگیزاننده ترین تصوراتم...منقلب کننده ترین یادم:

این بود که تصور میکردم مادری مثل حضرت زهرا دارم...

تصور کردید مادری حضرت زهرا یعنی چی؟

شاید یه روزی راز این لذت بزرگم رو گفتم...

راز اینکه چرا تصور داشتن همچین مادری اینقدر برانگیزاننده بوده...

در حدی که از خدا میخوام ظرفیتم رو بیشتر کنه... چون با این ظرفیتم وقتی بخوام زیاد غرق این تصوراتم بشم مستعد این هستم که بساطم رو از این عالم فانی جمع کنم و برم... و بشم یه میوه ی نارس...

۱۲ نظر ۲۲ دی ۰۱ ، ۱۰:۳۵
ن. .ا
دوشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۴۷ ب.ظ

با خوبی هات مبهوتش نکن...

رسانه و تبلیغات به سبک اسلامی و الهی، خیلی سخته... و در عین حال خیلی آسون...

مثلا چه سختی ای داره؟

یکی از سختی هاش اینه:

کسی رو زیادی تحت تاثیر قرار نده... جوری که تحت تاثیر اون احساسات و هیجانات تصمیم به خوب شدن بگیره...

بر عکس رسانه و تبلیغات صهیونیستی که میگه از هر ابزاری برای تسخیر اختیار مخاطب استفاده کن...

حتی هزاران حرف راست بهت میگن... برای چی؟...

برای اینکه اون دروغی که به وقتش بهت میگه رو باور کنی...

اما رسانه و تبلیغ الهی اینجوری نیست...

میگه اگر خیییلی حرف منطقی دوست داره... زیاد منطق پیچش نکن...

اگر زیاد کلام با ملاطفت دوست داره و نقطه ضعفش اونجاست خیلی در لطیف گویی زیاده روی نکن...

اگر شیفته ی یک نوعی از سبک زندگی هست زیاد از اون کانال روی قلبش کار نکن...

 

یه چشمه نشونش بده و عبور کن...

کارگردانه ممکنه بگه نشون بدم رد بشم... اونم زود سرد میشه...

بذار قشنگ غرقش کنم...

میفرمایند:

اگر بنا به غرق و مسخ کردن بود من از شما توانمند تر بودم...

آزادیش رو تحت تاثیر قرار نده

 

میبینید چه راهی در پیش داریم؟

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۱ ، ۲۱:۴۷
ن. .ا
يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۰۳:۳۲ ق.ظ

جان نیز گشته خسته...

غالبا جنس لطیف تر نقش معشوق را بازی میکند و جنس صُلب تر نقش عاشق را...

برای همین در وادی جسم ها، خانم ها معشوق هستن و آقایان عاشق...

اما در وادی جانها چطور؟!!

باز هم هر که جانش لطیف تر، معشوق تر... 

در این وادی دیگر جنسیت مطرح نیست... 



امان از وقتی که معشوق با تمام دست برتری که نسبت به تو دارد و در آن مقام نازِ خود، اشتیاقش را به تو نشان دهد...

اشتیاق او، چه بر سر احتیاج تو می آورد؟!!

چه چیزی چمرانِ لطیف را بیقرارِ بلاد کرده بود؟

چه چیزی حاج قاسمِ لطیف را بی قرارِ سرزمینها کرده بود؟

ولله ولله ولله در قیامت خواهیم دید...

آنها غرق در لطیف تر از خود بودن...

 

جان نیز گشته خسته...

از تو کجا گریزم؟!!

 

 

 

 

۱۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۰۳:۳۲
ن. .ا
جمعه, ۱۶ دی ۱۴۰۱، ۰۴:۴۶ ق.ظ

خودت را در معرض قرار بده...

خیلی از آدما دنبال عشق میگردن...

دوست دارن عاشق بشن... یا عشقی در درونشون حس میکنن و دوست دارن معشوق اینقدر پنهان نباشه... واقعیت اینه این بیت مولانا، زبان حال همه ما هست:

یارم به بازار آمده است

چالاک و هشیار آمده است

ورنه به بازارم چکار؟!

وی را طلبکار آمدم...

خیلی از ماها دوست داریم اول جذبمون کنن... عاشقمون کنن بعد وارد میدون بشیم...

باید به این انسانها گفت وقتی خدا طلب عشق رو بهت داد یعنی قدم اول رو خدا به سمت تو برداشته...

قدم بعدی باید از سمت ما باشه...

قدم اول ما چی میتونه باشه؟



حرف آخر رو اول بزنم:

راهش اینه که خودمون رو در معرض قرار بدیم...

خودمون رو در معرض خدا و اولیای خدا قرار دادیم؟!!

چجوری میشه این کار رو کرد؟!

چجوری باید خودمون رو در معرض اولیای خدا قرار بدیم؟...



همیشه هر اتفاقی می افته از این در معرض قرار گرفتن هاست

مثلا میگن ورود بچه ها و حتی خودتون رو در فضای مجازی کنترل کنید... رها نباشید... بدون کنترل خودتون رو در معرض این فضا قرار ندید...

چون در معرض قرار گرفتن همانا و مبتلا شدن همانا...

حالا چجوری خودمون رو در معرض اولیای خدا قرار بدیم؟

ممکنه یکی بگه با خوندن کتبشون... خب درسته...

ممکنه یکی بگه: با دیدن و دیدار کردن با انسانهای الهی... اینم درسته

ممکنه یکی بگه: با گوش دادن سخنرانی شون و... اینم درسته...

اما اصل نیستن اینها...

چجوری خودمون رو در معرض اولیای خدا قرار بدیم؟!!



میدونید اگر اهل کار خوب کردن باشید اما دوست نداشته باشید مبتلاء بشید باید بترسید از عاقبت کارهای خوبتون؟!!

اگر دوست نداشته باشیم مبتلاء بشیم خیلی خطرناکیم... مخصوصا وقتی که مذهبی هم باشیم... 

اگر دوست داشته باشیم مبتلاء بشیم با در معرض قرار دادن خودمون ،خیلی زود هم مبتلاء میشیم و هم بصیر میشیم...

خدایا میشه به ما توفیق بدی در معرض شما و اولیائت قرار بگیریم؟!!

 

 

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۰۱ ، ۰۴:۴۶
ن. .ا
سه شنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۳۶ ب.ظ

راز جاذبه ی یک مسجد...

دو سال پیش:

دوستی داشتم که کارمندی رو فحش میدونست و بلاخره از یک کار اداری در شرکتی خصوصی فرار کرده بود...

روزی به من زنگ زد که پاشو بیا فلان قسمت شهر...

گفتم: تا حالا نیومدم اونجا...

گفت وارد بلوار که شدی بیا تا انتها... به خاکی که رسیدی یه کارخونه هست... من اونجام...

با بچه پولداری رفیق شده بود... پول و سرمایه از اون... تولید و فروش از این رفیق ما...

من رفته بودم تا در مورد گره هایی که درگیرش شده بود با هم همفکری کنیم... بلکه از اون بحران بیرون بیان...

.

.

وقتی برمیگشتم توی اون بلوار مسجدی دیدم... به دلم نشست... رفتم داخل کوچه... گفتم چه حس خوبی داره...

از دوستم هم پرسیدم محله اینجا چه جور محله ای هست؟!!

گفت خوبه... پول داشتم اینجا یه ملک میخریدم... قیمتش هم فعلا مناسبه...

حدود یک ماه بعدش دست همسر و بچه ها رو گرفتم رفتم کنار همون مسجد... خانمم گفت اینجا برای چی اومدی؟!!

گفتم این محله رو دوست دارم... اگر یه زمین خالی اینجا پیدا میشد و ما هم پول داشتیم و میخریدیم خیلی خوب بود...

گفت: فعلا که اطراف این مسجد نه زمین خالی وجود داره و نه ما پول داریم برای خرید زمین یا خونه...

گفتم راست میگی... همینطوری آوردم این محله رو نشونت بدم... 

گفت آره... حس خوبی داره...



دو سال گذشت و من کاملا این موضوع رو به شکل عجیبی فراموش کرده بودم...

حدود دو ماه پیش تونستم به شکل خیلی معجزه اسایی که تماما در لحظه تصمیم گیری شده بود یا بهتره بگم در لحظاتی مختلف... با کمترین پول زمینی بخرم...

راستش زمینی رو توی دیوار دیده بودم... رفتم به اون منطقه... با صاحب زمین صحبت کرده بودم...به نظر میرسد نمی تونم با شرایطی که میگه معامله کنم... اما تیر آخرم این بود که برم بنگاه اون منطقه...

و قیمت زمین های اون منطقه رو از نزدیک بپرسم...

بنگاهی گفت چرا میخوای این زمین رو بخری؟...

بیا زمینی بزرگتر با همین قیمت بهت نشون بدم... فقط کمی موقعیتش پائین تره... اما فلان مزایا رو هم داره... و ساخت و سازهای بیشتری انجام شده اطرافش و تراکم جمعیتی اطمینان بخشی هم داره...

رفتیم و دیدیم و پسندیدیم و فروشنده هم با شرایط ما راه اومد و خریدیم...

اما بعد از یک ماه از خرید که چک اولم پاس شده بود... رفته بودم قولنامه زمین رو از بنگاه بگیرم...

ناگهان به همسر گفتم: واااای... من پاک یادم رفته بود...

تو دقت نکردی این زمینی که خریدیم توی کدوم محله هست؟!!

برات آشنا نبود؟!!!

گفت: یادم نمیاد... فقط چون به دلم نشست قبول کردم...

گفتم:

دو سال پیش!!!

روبروی کوچه ی ما اون طرف بلوار، یه مسجدی داره... یادته قبلا رفتیم و خیلی دوست داشتیم اینجا زمینی ،خونه ای برای سکونت بخریم؟

از زمین ما تا اون مسجد سه، چهار دقیقه پیاده راه هست...



از بنگاه محل پرسیدم این مسجد امام جماعت هم داره؟!!

گفت بله... هم صبح هم ظهر و هم مغرب...

مسجدش وقف پدر همسرم هست... بچه اش در دفاع مقدس مفقود الاثر شده... برای این پسرش وقف کرده...

چند وقت پیش پسرش رو شناسایی کردن... توی فلان شهر به عنوان شهید گمنام مقبره داره...

اهالی اونجا التماس میکردن که شهید رو از اینجا نبرید... ما سر مزار این شهید حاجتها گرفتیم و...

مادر شهید رضایت داد شهیدش همونجا در اون شهر دور بمونه...



با اینکه نمیدونم چه وقت ساکن اون محله میشم... و اصلا آیا هیچ وقت خواهم شد یا نه...

دوست دارم پنج شنبه ها با بچه هام برم اون مسجد نماز مغربم رو بخونم....

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۱ ، ۱۹:۳۶
ن. .ا
سه شنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۱۵ ق.ظ

تنها راه رسیدن به تو...

نمیدونم چرا این سلسله مطالب اخیر به امشب ختم شد...

الان که شروع کردم به نوشتن ساعت 12.43 دقیقه هست... ان شا الله مطلب امشب جمع بندی مطالب قبلی باشه...

شبِ حاج قاسم هست و آدم نمیدونه که باید چی بگه... چگونه میشه اقیانوس رو در یک قطره چکان تجلی داد؟!!

فقط همین به ذهنم میرسه:

روایتی داریم که به حضرت آدم سه چیز رو عرضه کردن و گفتن یکی رو انتخاب کن:

1_ عقل

2_حیا

3_دین

حضرت آدم حیا رو انتخاب کردن... پرسیدن چرا دین و یا عقل رو انتخاب نکردن؟

حضرت آدم جواب دادن جایی که حیا باشد دین و عقل هم همانجا هستند...

خیلی نیاز به بحث داره این روایت... از اون روایت های پر از اسراره...

 

تو گویی به حاج قاسم ما

1_خدمت در نظامی ولایی

2_ شهادت در راه تحقق دین

3_ تاثیر گذاری روی نفوس، در مسیر حق

رو عرضه کردن و حاج قاسم شهادت رو انتخاب کردن... و بیراه نیست بگیم در سیستمی ولایی اگر شهادت رو اصل قرار بدیم هم توفیق خدمت حاصل میشه و هم خدا دلها رو برای تاثیر گرفتن خاضع میکنه در برابر شما...

کم نبودن توی سالهای اخیر عمر حاج قاسم به ایشون پیشنهاد میدادن و اصرار میکردن که بیان برای انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا بشن...

فرار میکردن از این موضوع...

این کلیپ معروف از حاج قاسم رو ببینیم تا من برم ادامه مطالب قبلم رو تکمیل کنم که کاملا با این مطلب حاج قاسم و این کلیپ مرتبطه...

 

 


دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 6 ثانیه



عرض کرده بودم حق متعال اساس زندگی انسان رو بر امور ثابت قرار نمیده و همیشه در کنار امور ثابت امور متغییری وجود داره که اگر در امور متغیر نتونیم تشخیص درستی بدیم ، دانستن امور ثابت هیچ کمکی به ما نمیکنه و از همین جا تحلیل خودم رو در مورد انسانهایی که دوست ندارن زندگیشون دستخوش امور متغییر و غیر قابل پیش بینی بشه بگم که این انسانها همین دنیا رو برای خودشون جهنم میکنن و لذت زندگی رو نمیفهمن... اون دنیاشون رو نمیدونم... 

در مورد امور متغیر هم غالبا بین انسانها اختلافه... که مثال اغتشاشات و مسائل سیاسی و انتخابات رو زدیم...

از مسائل اجتماعی هم که بیرون بیاییم در مسائل شخصی مون خیلی باهاش روبرو شدیم... یه دفعه چیزی پیش میاد که بر اساس نظم قبلی مون نیست و باید همون لحظه تصمیمی بگیریم براش...

این دنیا پر هست از امور متغییر...

و در امور متغییر باید اهل تشخیص های دقیق هم باشیم... خیلی اوقات زمان زیادی هم نداریم...

در مورد ارتزاق از بالا طبق آیه قرآن هم حرف زدیم و کمی علم حضوری رو بررسی کردیم و دیدیم علم حضوری رو با مطالعه کتب و درگیر مفاهیم شدن نمیشه بدست آورد... 

از طرفی هم بهترین راه تشخیص همون علم حضوری هست (منظورم در حد مکاشفات و اون مقامات عرفانی نیست... خود خدا فرمودن: فالهمها فجورها و تقواها) بنای خدا بر اینه که الهام میکنه به ما...

اگر اساس زندگی انسان رو بر امور متغییر قرار دادن، از اون طرف هم فرمودن من به شما الهام میکنم...

خب من چجوری به این الهام برسم؟ چجوری بهش اعتماد کنم؟

چجوری بفهمم شیطانی هست یا سبحانی؟...



الهام هم مثل رمز پویا میمونه... هر بار عددش فرق میکنه... یعنی حتی توی این داستانش هم متغییره... خدا خیلی امنیتیش کرده...

برای چی؟!!

به این خاطر که میخواستن به این آیه تحقق ببخشن:

و لن یجعل الله الکافرین علی مومنین سبیلا...

برای اینکه راه محاسبه کافرین به مومنین بسته بشه، تشخیص مومنین رو گذاشتن توی لحظات و خیلی امنیتی بکر و پاکیزه بهشون میرسونن...

صحبت از این بود که چجوری میشه بهش رسید؟

چجوری میشه نصیبی از اون علم حضوری برد؟!!!



در زمانهای گذشته نمیدونم دقیقا چجوری بوده... فهمیدنش کار سختی نیست اما نیازی به ورود کردن نیست اما در زمانه ما راه رسیدن به علم حضورن همون کلیپی هست که توی این مطلب پخش کردم...

اون هم جهاد گونه...

در مسیر اهداف انقلاب خودتون رو خسته کنید...

هزینه کنید...

مالی... آبرویی... علمی... عمر و وقت... زن و بچه...

همه رو بریزید روی دایره...

هزینه کنید خودتون رو برای انقلاب... 

با ذره بین بین صحبت های مقام معظم رهبری ، امام خامنه ای دنبال نقش خودتون بگردید... از سالیان پیش تا حالا...

با ذره بین...

اگر فرمودن فرزند آوری... ببینید نسبت شما با اون دستور چیه؟

اگر فرمودن جهاد تبیین ببینید شما چکار میتونید بکنید...

اگر فرمودن اقتصاد، نقش خودتون رو پیدا کنید...

اگر فرمودن جهاد علمی و نخبگانی... نقش خودتون رو پیدا کنید...

اگر فرمودن قوی کردن مردم، برید توی میدون...

اگر فرمودن کمک مومنانه و مواسات، نقش خودتون رو پیدا کنید...

اصلا بین رهبری و فرمایشاتشون دنبال نقش مسئولین کشوری نگردید... نقش خودتون رو پیدا کنید...

خودتون رو جهاد گونه صرف رهبر بکنید...

غرقش بشید...

الیوم

راه سبحانی و رحمانی دیگری برای رسیدن به الهامات الهی و علم حضوری ، جز صرف شدن و هزینه شدن و خسته شدن برای اهداف این انقلاب و عملی کردن فرامین رهبر عزیز انقلاب راه دومی وجود نداره...

حالا اگر نسبت شما با رهبری مثلا جهاد علمی و فرزند آوری بوده، شما اون رو انجام ندید و به جاش برید یه روستا رو با پولتون آباد کنید در راه خدا...

خرواری به خردلی...

شاید مثل مرتاض ها به قدرتی برسید اما یقین بدونید به کاهدون زدید...

 

 

۲ نظر ۱۳ دی ۰۱ ، ۰۱:۱۵
ن. .ا
شنبه, ۱۰ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۰۶ ب.ظ

وقتت رو پای این مطلب هدر نده

چقدر اشاره حکیمانه ای داشت:

میگفت همه ی موجودات از قست سرشون تغذیه میکنن...

گیاهان از ریشه... لذا سرشون در خاک هست ...

حیوانات غالبا سرشان با بدنشان به موازات زمین هست... 

اما انسان سرش در بالای بدنش هست و رو به آسمان...

تو گویی غذای گیاهان در خاک هست و غذای حیوانات هم در پائین و هم در بالا..

و غذای حقیقی انسان سماوی هست و در بالا...



آیه 66 سوره مائده می فرماید:

وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ ۚ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ ۖ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ

ایه می فرماید اگر اهل کتاب طبق دستوری که پروردگارشون داده قیام کنن نعمتها از بالا و از پائین به سمتشون میاد...

علامه حسن زاده آملی در تفسیر این آیه میفرمایند:

مراد از "اکل من فوق"، علم حضوری و مراد از "اکل من تحت ارجلهم"، علم حصولی و فکری هست...

یه توضیح کوچولو در مورد ماهیت فکر بدم:

تفکر یه تلاش هست... یه سیر هست... تا حالا این سِیر و این تلاش رو آنالیز کردید؟

چی میشه که با تلاشی به اسم تفکر، مجهولاتی براتون معلوم میشه؟

ظاهرا تفکر 5 مرحله داره تا به پایان خودش برسه...

دو مرحله اش مقدماتی هست مثل پیدا شدن مجهول

تا مجهولی نداشته باشید و مطلوبی نداشته باشید فکر جریان پیدا نمیکنه...

در مرحله دوم باید مجهولتون، مطلق هم نباشه... مثلا یکی بهتون بگه در مورد مقام صادره اول چیزی میدونید؟

میگید نه...

بعد میگه نمیخوای در موردش فکر کنی؟

میگید چی هست که در موردش فکر کنم؟ مقام صادره اول یه محیط ورزشی هست؟ فضای سبزه؟... سکوی قهرمانیه؟... چی هست؟ خوردنیه پوشیدنیه؟ چیه؟

باید زوایایی از مجهول براتون آشکار باشه...

اگر این دو ویژگی رو داشت مراحل اصلی تفکر شروع میشه...

مرحله سوم اینه که از اون زوایای آشکارِ مجهول میره به سمت مخزن مفاهیم و صورت هایی که در ذهن دارید...

در مرحله چهارم در اون مخزن معلوماتتون شروع میکنه به پیدا کردن ربطهایی بین معلوماتتون با اون مجهول...

مرحله پنجم قرائن و ربطهایی رو که پیدا میکنه میاره با مجهول تطبیق میده و یا به جواب میرسه یا نمیرسه...

خیلی فلسفیش کردم عذرخواهی میکنم... چاره ای نداشتم

علامه حسن زاده به این نوع تلاش میگن " اکل من تحت ارجلهم" یعنی روزی خوردن از زیر پا... از پائین... علم حصولی...

بعد "اکل من فوق" میشه چی؟

یکی از شاگردان علامه حسن زاده میگن وقتی شما اون دو مرحله مقدماتی فکر رو طی کردید و یافتید جنس مجهولتون چیه... یعنی مجهولتون رو شناختید... کلا رو به مخازن و معلومات قوه واهمه و خیال (ذهن) نکنید... وجه نفس رو رو به عقل کنید تا از اون سو براتون مکشوف بشه...

همه میدونیم که این حرف کلی هست و راهکار جزئی نمیده...

فرمایش استاد دینانی رو بگم:

میگن: بین من و آنچه مشاهده میکنم (مثلا یه میز) ادراک من واسطه ی تعامل با دنیای بیرونم هست... ادراک من به من میگه چیزی که مشاهده میکنی یک میزه... این علمی که بدست آوردم یک علم حصولی هست...

بعد استاد دینانی برای توضیح علم حضوری یک نکته فوق العاده دقیقی میگن:

میگم شما میدونید بین من و میز، ادراک من وجود داره که اون ادراک میشه علم حصولی...

حالا بین من و ادراک من رو کسی میتونه تصور کنه؟

قابل تصور نیست...

اون علم حضوری هست و علم حضوری هم قابل تصور نیست... چون محیط بر تصور هست...



دیدید که "اکل من فوق" یا علم حضوری چیزی نیست که فرمول دستمون بدن اجراش کنیم و بهش برسیم...

همونقدر که رسیدن با ذهن به علم حضوری غیرممکن هست به همون اندازه هم از قید ذهن رها بشیم رسیدن بهش راحته...

بذارید قبل از توضیح در مورد رهایی از قید ذهن نکته ای رو بگم:

نظام هستی جوری طراحی نشده که بتونیم با متمسک شدن به چارچوب های (هر چند محکم) ذهنی گلیم خودمون رو از آب بیرون بکشیم... و از تمام بزنگاهها جان سالم یا روح سالم بدر ببریم...

ذهن دنبال اصول ثابتی میگرده که در تمام شرایط تغییر نکنه...

لذا وقتی میگید ظلم کردن بده... حتی صهیونیست ها هم پشت تریبون نمیتونن منکرش بشن... چون ذهن انسانها بد بودن ظلم رو یک اصل خدشه ناپذیر میدونه و میپذیره... و منکر این حکم رو انسان مریضی میدونه...

وقتی میگی انسان به معنویات نیاز داره... به عنوان یک اصل ثابت هم اهل کتاب میپذیرن هم لائیک ها حتی...

اما واقعیت اینه که این امور ثابت تماما وصل میشن به امور متغیر...

مثلا میگه ظلم بده... همه میپذیرن...

بعد میگه مصداق ظالم رو پیدا کن...

حالا اختلافات شروع میشه...

لذا شهادتین بعد از الله اکبر با اشهد ان لا اله الا الله شروع میشه... به تعبیری اکثر انسانها با خدا مشکلی ندارن و تا اینجا رو اکثرا اقرار دارن...

این همون اصول ثابت هست...

خدا میفرمایند ظلم بده... نیکی کردن خوبه... و... همه قبول دارن...

اما بعد از اطیعوالله، اطیعوا الرسول که میاد معناش اینه که اگر خدا گفته ظلم بده، ظالم رو رسولش نشونت میده...چون تشخیص ظالم همیشه با اون اصول ثابت ذهنی ممکن نیست... برای همین میبینید وقتی یک فتنه ای میشه اغتشاشی میشه انتخاباتی میشه، اینقدر بین ماها اختلاف می افته...

خب...

"اکل من فوق" برای تشخیص مصادیق هست...

میبینید چقدر به "اکل من فوق" نیاز داریم؟

خودِ من فکر میکردم "اکل من فوق" برای کشف و شهود و عرفا و این داستانهاست...

اون زمانی که سکولار بودم این برداشت رو داشتم...

الان که دوست دارم از سکولاریسم فاصله بگیرم میگم مگه اکل من فوق برای اهل کتاب نبود؟

مگه من اهل کتاب نیستم؟

خب برم دنبالش... زیادی آرمان گرایی کردم... کشف و شهود و عرفان کجا بود... برای زندگی روزمره ام بهش احتیاج دارم...



منم مثل شما با ذهنم هر چی زور زدم نتونستم اکلی جز "من تحت ارجلهم " داشته باشم...

بگم مسیر "اکل من فوق" چجوری طی میشه؟!!!

بازم نرید دنبال چارچوب های ذهنیتون و نگید که ریاضت شرعی و لقمه و زهد و ...

اینا که درسته... چقدر انسان هم بود اینها رو داشتن اما خب آخرش امام کشتن...

اون زهد و تهجد و اینا واقعا درسته و جرو اصول ثابته... اما خب اصل کار جای دیگه هست...

کسی کمکم میکنه که بگم؟!!

هل من ناصر ینصرنی؟

۲۵ نظر ۱۰ دی ۰۱ ، ۲۰:۰۶
ن. .ا