ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۷ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

جمعه, ۹ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۱۵ ق.ظ

از جنس احزاب

علی از اون بچه هایی بود که اگر شوخی رو از ویژگی شخصیتیش میگفرفتی دیگه نمیشناخیش...

فوق العاده خلاق در شوخی کردن... و فوق العاده ماهر در شوخی های مودبانه... که به کسی برنخوره...

توی هیئت چند دقیقه ای کنار علی نشستم، به علی گفتم: علی آقا سفید کردی؟!! (ریش هاش کمی سفید شده بود)

غالبا توی این مواقع بحث رو به شوخی میکشوند... اما خیلی جدی، آهی کشید و گفت: خیییلی سخته...

نماینده مردم شدن واااقعا مسئولیت سنگینیه... (علی حدود دو سالی هست که عضو شورای شهر هست)

گفتم: خدا کمکت کنه ان شا الله

گفت: چطور مردم ایییینقدر دست و پا میزنن تا صندلی های تصمیم گیری برای جامعه رو تصاحب کنن؟!!!

میخواستم در آغوشش بگیرم... اما مراعات سن بالاترش رو کردم...

و فقط سرم رو انداختم پائین...



مولوی عبدالحمید از سال 79 قدرت گرفت

چطور؟

یه امام جماعت خیییلی معمولی بود توی یکی از مساجد شهر زاهدان...

عبدالله نوری (وزیر کشور خاتمی) سال 79 برای اینکه در انتخابات سال 80 رای سنی های اون منطقه رو بگیره میره خونه عبدالحمید...

از اون تاریخ به بعد عبدالحمید جدی تر گرفته میشه...

توی دو دوره روحانی با اینکه عبدالحمید از روحانی حمایت کرد و روحانی هم با پدرسوختگی به اونها چراغ سبز نشون داده بود و اما هیچ کاری هم برای سنی ها نکرد.. برای شیعه ها هم نکرد...

توی انتخابات 1400 به سعید جلیلی پیام داده بود که ما یه سری مطالبات داریم که اگر بدونیم اونها در دولت شما تحقق پیدا میکنه، ما از شما حمایت میکنیم...

سعید جلیلی حتی حاضر به دیدار با این احمقِ سفیه نشد و گفت: من اگر رئیس جمهور بشم وظیفه ام هست که برای مردم زاهدان هم کار کنم برای سنی ها کار کنم برای شیعیان کار کنم... لذا حتی حاضر نشد دیدار کنه با این انسان متعصبِ جیره خور سعودی...



کاری که محمد خاتمی سال 79 کرد یکی از کارهایی هست که احزاب با این ترفند ها خودشون رو سرپا نگه میدارن...

به نظرم بد نیست گاهی در مورد بعضی از کارهایی که احزاب میکنن شرح ماوقعی بنویسم... تا همه بدونیم چرا احزاب میتونن اینقدر برای کشور مضر باشن...

رئیس جدید بانک مرکزی ربطی به تفکرات رئیسی نداره...

من نمیفهمم چکار میکنه اونجا؟

کی این اشخاص رو به رئیسی تحمیل میکنه؟

رئیسی چرا میپذیره؟...

 

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۱ ، ۰۸:۱۵
ن. .ا
پنجشنبه, ۸ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۰۹ ق.ظ

قلب، جزئیات، وجدان

کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل حضرت امام رو تورق میکردم که به این جمله برخوردم:

"چه بسا باشد فیلسوفی به برهانهای فلسفی، شعب توحید و مراتب آن را مبرهن کند و خود، مومن بالله نباشد ، زیرا علمش از مرتبه ی عقل و کلیت و تعقل، به مرتبه قلب و جزئیت و وجدان نرسیده باشد"



قطعا طی مراتب تعقل و فهم و برهان و محاسبه باید باشه...

اما کسی میدونه اون توحیدی که با عقل و تفکر بهش رسیدی چطور به قلب راه پیدا میکنه؟!!

جالبه حضرت امام در کنار کلمه ی قلب، به جزئیات اشاره کردن...

یه سوال:

شما در اتفاقات صبح تا شب خودتون با کلیات روبرو هستین یا با جزئیات؟

تصمیمات و انتخابهای هر روز شما در کلیات هست یا در جزئیات؟

مثلا تصمیم میگیرید دوستی رو به خونه خودتون دعوت کنید... کلیاته یا جزئیات؟

دوست کلی هست... اما کدوم دوست؟

حسن؟... مهدی؟... مریم؟... هاجر؟... کدوم؟

پس دوست ختم شد به جزئیات...

دعوت کلی هست... اما کِی؟... کجا؟... توی چه شرایطی؟

بازم ختم به جزئیات شد...

ما در زندگی هیچ تصمیم و انتخابی نداریم مگر اینکه با جزئیات سروکار داریم...

و وادی جزئیات، وادی قلب هست...

و علامه حسن زاده آملی هم فرمودن قیامت نفسِ انسان در جزئیات رخ میدهد...

یعنی چی؟

میگه میخوام یه کار خیر بکنم... خیلی حسش رو دارم... دوست دارم کار خیری انجام بدم...

این هنوز در مرتبه کلیاته...

هر چی فکر میکنه چه کار خیری... چیزی به ذهنش نمیرسه...

میره پیش یک انسان وارسته... و باطن بین...

طرف بهش میگه اگر میخوای کار خیر بکنی وقف مادرت بشو (مثلا مجرد هست) یا وقف همسرت بشو(متاهل هست)... بعد طرف کلا حس کار خیرش میپره...

تا جزئیات رو براش مشخص کردن، اون حس پرید...

اینکه میگم ما مذهبی ها و انقلابی ها در خطر ابتلاء به آرمانهای ذهنی هستیم همینه...

مثلا با چه شوقی میره پزشکی میخونه که فلان خدمتی که دوستش داره رو انجام بده برای جامعه...

و حس مفید بودن داشته باشه...

10 سال وقت میذاره برای تحصیلش...

آخرش وقتی ازدواج میکنه شرایط به گونه ای میشه که باید به کلی حداقل برای مقطعی چند ساله دست از کار پزشکی بکشه...

جوری میخوره توی برجکش که یه دوره کامل حقوق زن در اسلام رو میتونه برات تدریس بکنه... کارش تا طلاق هم پیش میره...

میگی چرا؟!!!

مگه نمیخوای خدمت بکنی؟!!!

خب فعلا بی خیال پزشکی بشو... جای خدمتت تغییر کرد فقط...

اینجا نفسش قیام میکنه... قیامت نفسش برپا میشه...

میبینی چیزی که در درونش داشته حالا ریخته بیرون... نمیتونه بر عصیانش کنترل داشته باشه...



این داستان همه ی ما هست هاا...

اصلا خودم تا ته این خط رو رفتم... فکر میکردم خیلی میفهمم.. باید تحصیلم رو تا فلان مرتبه رسمی ببرم جلو...

حتی قبل عقد به همسرم هم گفتم که من از محیط علم دور بشم فاسد میشم... حیاتم با کار علمی و عقلی هست...

اصلا 90 درصد کتابهایی که تا همین الان که 3 تا بچه دارم و 11 سال هم از ازدواجم میگذره خوندم مال قبل از ازدواجم بوده...

خلاصه گفتم نمیتونم تحصیلم رو قطع کنم... ایشونم گفتن این که خیلی عالیه... چی بهتر از تحصیل...

اما بعد ازدواج گذشتم یکی دو سالی از ازدواج و تموم شدن خدمت سربازی و...

یکی از موانع ادامه تحصیل دانشگاهیم... سرکار خانم بودن...

هیچ جوره قلبشون راضی نمیشد... خودش هم فکر نمیکرد اینجوری جلوی من قد علم کنه... اما خب... به نظرم ایشون هم جندالله بودن...

بوسیدم گذاشتم کنار...

تامام...

البته به این سلام و صلوات هم نبودهااا...

منم درگیری ها داشتم (بیشتر با خودم)...

اما دم خانمم گرم... نیتش که ان شا الله خیر بوده (تا این ممانعت برای خودش هم کمال بیاره) اما برای من خیلی خوب شد... اینجوری باید آدم میشدم... هر چند هنوز هم آدم نشدم... اما به حضرات بالا امید دارم که آدمم کنن...



جزئیات... قلب... وجدان...

خواستگار میاد براش... شرایط آقا رو عقلی که میسنجه میبینه مشکلی نداره... اما نمیتونه تصمیم بگیره...

چرا؟

چون اون که داره شرایط آقا رو میسنجه کلیاته...

اما اونکه باید تصدیق کنه قلبه و با جزئیات سروکار داره...

در عرصه ی سیاست هم با جزئیات خیلی سروکار داریم...

قلب هامون مرد این میدون شده؟!!!

چکارش کنیم؟

بعد میدونستید که اگر عقل بفهمه اما قلب وجدان نکنه چی میشه؟

مصداق جمله ی بالا عمروعاص بود...

عمروعاص عقلش خوب میفهمید... اما فهمیده هاش راهی به قلبش نمیبرد...

به نظرم عمروعاص اگر امروز بود میتونست یه دوره ولی شناسی بذاره، و خدا نفر آدم پای تریبونش جمع بشن...

اون به لحاظ فکری جوری ولی شناس بود و جوری میدونست امیرالمومنین حق هست که خیلی از یاران مولا فهم ایشون رو در شناخت علی نداشتن...

 

میدونید دیگه توی جنگ صفین کم مونده بود مولا علی با ذوالفقارش پسر نابغه رو از وسط دو نصف کنه...

چکار کرد که امیرالمومنین از کشتن این ملعون صرف نظر کرد؟!!!

چطور این راهکار به ذهنش رسید؟!!!

خییییلی خوب میفهمید مردک ملعون...

اما قلب... بسته... داغون...

خدایا به تو پناه میبریم...



میدونم اگر فهم خوبی داشته باشم اما توان انتقال این فهمیده ها به قلبم رو نداشته باشه مثل دریایی میشم که توش پر از اجساد گندیده و متعفن میشه...

یه شهری از وجود اون دریا در مجاورت خودشون در عذابن...

خدایا خودت بهمون رحم کن...

 

۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۰۱ ، ۰۷:۰۹
ن. .ا
چهارشنبه, ۷ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۰۹ ق.ظ

رفیق نیمه راه (رمز به همه داده میشود)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ دی ۰۱ ، ۰۷:۰۹
ن. .ا
دوشنبه, ۵ دی ۱۴۰۱، ۰۴:۵۵ ب.ظ

قلب سلیم

گفتم قلب سلیم...

قلب رو توی فرهنگ لغت سرچ کنید که یه مقداری ذهنیتتون از معنای محبت و عشق و این معانی فاصله بگیره...

مثلا انقلاب، از قلب میاد

تقلب از قلب میاد...

منقلب از قلب میاد

گویا قلب یک اسم مصدری هست که هر گونه معنای «دگرگونی، زیرورو شدن، تغییر و تحول» رو میشه از کلمه قلب، استخراج کرد...

توی تمام معانی ای که در داخل گیومه نوشتم رکن اصلی انعطاف و انکسار هست...

تا انعطاف و انکساری رخ نده هیچ دگرگونی و تغییر و تحولی شکل نمیگیره...

خب...

حالا یه بار دیگه بگم:

قلب سلیم...

به لحاظ فلسفی قلب هم نوعی درک هست... ادراک هست...

تفاوت ماهوی با عقل نداره...

چیزی که بارها تحت عنوان عقل لطیف شده ازش نام بردم همون قلب هست...

زمان ما...

زمانه...

نظام هستی...

دائما در حال انقلاب هستن...

خلقت خدا دائم در حال انقلاب هست...

این قلب در ظاهر و باطن عالم در جریانه...

همه چیز عالم بر بی ثباتی هست جز قلب سلیم....

کسی که میخواد با محاسبات و منطق و تحلیل به دامن ثبات چنگ بزنه داره اشتباه میکنه... تنها چیزی که به انسان ثبات قدم میدم قلب سلیمه...

مبنا قلب سلیم هست...

حکم قلب غیر منطقی نیست اما...



همسو با اون انقلاب ما هم باید با ادراک قلبی مون به تعامل بریم...

و خدا این امکان رو در اختیار همه قرار داد...

چون خیلی ساده بدست میاد...

اما انسانها میل به پیچیدگی دارن... و این حد از سادگی خودش عاملی هست که غالبا ازش دور میشن...

لذا خیلی مراقبه میخواد کسی که پا در وادی مفاهیم و محاسبات و منطق و فلسفه و سیاست میذاره ، از این قلب سلیم دور نشه...

خیلی نیاز به شرح و بسط داره...

و منم با گوشی فرصت نمیکنم...

کاش میشد پیام صوتی بذارم اینجا...

کاری که اصلا برای این محیط دوست ندارم انجامش بدم...

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۰۱ ، ۱۶:۵۵
ن. .ا
يكشنبه, ۴ دی ۱۴۰۱، ۰۳:۵۹ ب.ظ

آرمان ذهنی ۲

چو این تبدیلها آمد 

نه هامون‌ ماند و نه دریا...

دریا نماد پر آبی...

هامون نماد خشکی و بی آبی...

میگه بعد از ابتلائات و امتحانات عشق (تبدیلها) نه پرآبی موند و نه بی آبی...

متر و معیارتون چیه؟!!

برای تشخیص حق، چه متر و معیاری دارید؟!!!

منطق؟!

عدالت؟!

ادب؟!

اخلاق؟!

تجربیات؟!

عرف جامعه؟!

چی؟!!!

زند موجی بر آن کشتی

که تخته تخته بشکافد...

که هر تخته فرو ریزد...

این کشتی همون متر و معیارهای ذهنی ما هست...

پس چکار کنیم؟!!!

چیو معیار حق قرار بدیم؟!!!

بگم؟!

برگردم ادامه میدم...



کاش مثلا میگفتن ، معیار امام معصومه... هر چی ایشون گفتن بگید چشم...

یا حتی کاش یه شخص غیر معصوم معیار بود... میگفتن هر چی ایشون میگن بگید چشم...

دین خیلی باکلاس تر از این حرفاست...

البته که امام معصوم معیاره...

البته که غیر معصوم هم میتونه معیار بشه...

اما تشخیص حق برای ما چطور اتفاق می افته؟!!!

همه جا که به اون شخص معیار دسترسی نداریم...

داشته هم باشیم، اهل دستور دادن نیستن...

.

.



قلب سلیم...

قلب سلیم...

قلب سلیم...



حالا قلب کی سلیمه... قلب کی غیر سلیم؟!

نمیدونم

اما میدونم قلب سلیم نباشه، اون شخص معیار رو هم قبول داشته باشی نمی تونی اطاعت کنی...

احتمالا بازم ادامه داره

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۱ ، ۱۵:۵۹
ن. .ا
شنبه, ۳ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۳۱ ب.ظ

چطوری فرعون کوچولو...

گفتم امیرعباس رو لازم نیست بیاریم مراسم...

گفت دوست دارم بچه هام توی این فضاها باشن...

گفتم میبریمشون ولی نوبتی...

امشب بزرگه و کوچیکه رو ببریم ، وسطی پیش مادرم باشه...

فردا شب کوچیکه و وسطی... بزرگه پیش مادرم باشه...



قبول نکرد... هر سه تا اومدن...

و الان وسطی لج کرده و داخل هیئت نمیاد... میگه میخوام بیرون و دم در باشم...

بیرون هم سرده...

از ترس مریض شدنش الان دو تایی تو ماشینیم...

​​​​​​



و اینطوری شد که از مراسم امشب افتادم...

اینا جزو لاینفک زندگی مشترکه...

اگر طاقت ندارین تدبیر درستتون عملی نشه... و بعدا هم منتش رو سر مخالفین تدبیرتون میذارین... برین با خودتون خلوت کنین...

با خودمون...

اگر تحمل نداریم حرف درست و حقمون رو زمین بمونه...

فرعونهایی میشیم که ده تا موسی هم حریفمون نمیشن...

همین...



عنوان خطاب به خودم بود

۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۱ ، ۱۹:۳۱
ن. .ا
پنجشنبه, ۱ دی ۱۴۰۱، ۰۶:۵۱ ب.ظ

آرمانهای ذهنی

چه دانستم که این سودا

بدین سانم کند مجنون

دلم را دوزخی سازد

دو چشمم را کند جیحون...

دوست دارم از همه خواهش کنم این شعر مولوی رو تا آخر بخونن...

سودایی که مولوی ازش حرف میزنه، سودای رشد و کمال و عشق هست...

اما با حوصله بخونید که این سودا با مولوی چه کرد...

دل دوزخی ، دو چشم جیحون، غرق شدن در سیلاب، غرق شدن کشتی، تکه تکه شدن...

واااای خدایا مولوی در این شعر چه شاهکاری خلق کرد...

ای کسانی که سودای عشق دارید... اون جمالی که دل برد از شما همچین جلالی در پیش داره...



به این مطلب اضافه میکنم... فعلا برم... حرف زیاد دارم...

با کسانی که دچار عشق ها و آرمانهای ذهنی میشن...

این اشکها خونبهای عمر رفته ی من است...

تو رو خدا اون شعر رو با حوصله بخونید...



انسان یک جمالی از آرمانها میبینه...

اما نمیدونه این جمال، چه جلالهایی رو در پیش داره...

یه بیت قبل بیت آخر میگه:

نهنگی هم برآرد سر

خورد آن آب دریا را...

چنان دریای بی پایان

شود بی آب چون هامون...

اساسا به این خاطر هست که کسانی که طلبی داشته باشن اما طلب اونقدری عمق نداشته باشه وارد همراهی دین خدا و اولیای الهی میشن اما از یه جایی به بعد مسیر عوض میکنن...

و کاش مسیر عوض کنن...

کاش...

اگر اهلش نیستیم کااااش مسیر عوض کنیم...

بعضی از ماها مسیرمون رو عوض نمیکنیم و اهل ادامه مسیر هم نیستیم اما مصریم تا بقیه اهل مسیر رو از ادامه دادن منصرف کنیم...

این خیلی بده...

اگر با موبایل نمی نوشتم... حتما در مورد اون شعر بیشتر شرح میدادم...

ای ماهایی که مدعی شدیم... 

خیلی تکونمون میدن...

عالم عشق عالم بچه ننه ها و رمان نویس ها و بچه سوسولها نیست...

بازم ادامه داره ان شاالله

 

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۰۱ ، ۱۸:۵۱
ن. .ا