کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل حضرت امام رو تورق میکردم که به این جمله برخوردم:
"چه بسا باشد فیلسوفی به برهانهای فلسفی، شعب توحید و مراتب آن را مبرهن کند و خود، مومن بالله نباشد ، زیرا علمش از مرتبه ی عقل و کلیت و تعقل، به مرتبه قلب و جزئیت و وجدان نرسیده باشد"
قطعا طی مراتب تعقل و فهم و برهان و محاسبه باید باشه...
اما کسی میدونه اون توحیدی که با عقل و تفکر بهش رسیدی چطور به قلب راه پیدا میکنه؟!!
جالبه حضرت امام در کنار کلمه ی قلب، به جزئیات اشاره کردن...
یه سوال:
شما در اتفاقات صبح تا شب خودتون با کلیات روبرو هستین یا با جزئیات؟
تصمیمات و انتخابهای هر روز شما در کلیات هست یا در جزئیات؟
مثلا تصمیم میگیرید دوستی رو به خونه خودتون دعوت کنید... کلیاته یا جزئیات؟
دوست کلی هست... اما کدوم دوست؟
حسن؟... مهدی؟... مریم؟... هاجر؟... کدوم؟
پس دوست ختم شد به جزئیات...
دعوت کلی هست... اما کِی؟... کجا؟... توی چه شرایطی؟
بازم ختم به جزئیات شد...
ما در زندگی هیچ تصمیم و انتخابی نداریم مگر اینکه با جزئیات سروکار داریم...
و وادی جزئیات، وادی قلب هست...
و علامه حسن زاده آملی هم فرمودن قیامت نفسِ انسان در جزئیات رخ میدهد...
یعنی چی؟
میگه میخوام یه کار خیر بکنم... خیلی حسش رو دارم... دوست دارم کار خیری انجام بدم...
این هنوز در مرتبه کلیاته...
هر چی فکر میکنه چه کار خیری... چیزی به ذهنش نمیرسه...
میره پیش یک انسان وارسته... و باطن بین...
طرف بهش میگه اگر میخوای کار خیر بکنی وقف مادرت بشو (مثلا مجرد هست) یا وقف همسرت بشو(متاهل هست)... بعد طرف کلا حس کار خیرش میپره...
تا جزئیات رو براش مشخص کردن، اون حس پرید...
اینکه میگم ما مذهبی ها و انقلابی ها در خطر ابتلاء به آرمانهای ذهنی هستیم همینه...
مثلا با چه شوقی میره پزشکی میخونه که فلان خدمتی که دوستش داره رو انجام بده برای جامعه...
و حس مفید بودن داشته باشه...
10 سال وقت میذاره برای تحصیلش...
آخرش وقتی ازدواج میکنه شرایط به گونه ای میشه که باید به کلی حداقل برای مقطعی چند ساله دست از کار پزشکی بکشه...
جوری میخوره توی برجکش که یه دوره کامل حقوق زن در اسلام رو میتونه برات تدریس بکنه... کارش تا طلاق هم پیش میره...
میگی چرا؟!!!
مگه نمیخوای خدمت بکنی؟!!!
خب فعلا بی خیال پزشکی بشو... جای خدمتت تغییر کرد فقط...
اینجا نفسش قیام میکنه... قیامت نفسش برپا میشه...
میبینی چیزی که در درونش داشته حالا ریخته بیرون... نمیتونه بر عصیانش کنترل داشته باشه...
این داستان همه ی ما هست هاا...
اصلا خودم تا ته این خط رو رفتم... فکر میکردم خیلی میفهمم.. باید تحصیلم رو تا فلان مرتبه رسمی ببرم جلو...
حتی قبل عقد به همسرم هم گفتم که من از محیط علم دور بشم فاسد میشم... حیاتم با کار علمی و عقلی هست...
اصلا 90 درصد کتابهایی که تا همین الان که 3 تا بچه دارم و 11 سال هم از ازدواجم میگذره خوندم مال قبل از ازدواجم بوده...
خلاصه گفتم نمیتونم تحصیلم رو قطع کنم... ایشونم گفتن این که خیلی عالیه... چی بهتر از تحصیل...
اما بعد ازدواج گذشتم یکی دو سالی از ازدواج و تموم شدن خدمت سربازی و...
یکی از موانع ادامه تحصیل دانشگاهیم... سرکار خانم بودن...
هیچ جوره قلبشون راضی نمیشد... خودش هم فکر نمیکرد اینجوری جلوی من قد علم کنه... اما خب... به نظرم ایشون هم جندالله بودن...
بوسیدم گذاشتم کنار...
تامام...
البته به این سلام و صلوات هم نبودهااا...
منم درگیری ها داشتم (بیشتر با خودم)...
اما دم خانمم گرم... نیتش که ان شا الله خیر بوده (تا این ممانعت برای خودش هم کمال بیاره) اما برای من خیلی خوب شد... اینجوری باید آدم میشدم... هر چند هنوز هم آدم نشدم... اما به حضرات بالا امید دارم که آدمم کنن...
جزئیات... قلب... وجدان...
خواستگار میاد براش... شرایط آقا رو عقلی که میسنجه میبینه مشکلی نداره... اما نمیتونه تصمیم بگیره...
چرا؟
چون اون که داره شرایط آقا رو میسنجه کلیاته...
اما اونکه باید تصدیق کنه قلبه و با جزئیات سروکار داره...
در عرصه ی سیاست هم با جزئیات خیلی سروکار داریم...
قلب هامون مرد این میدون شده؟!!!
چکارش کنیم؟
بعد میدونستید که اگر عقل بفهمه اما قلب وجدان نکنه چی میشه؟
مصداق جمله ی بالا عمروعاص بود...
عمروعاص عقلش خوب میفهمید... اما فهمیده هاش راهی به قلبش نمیبرد...
به نظرم عمروعاص اگر امروز بود میتونست یه دوره ولی شناسی بذاره، و خدا نفر آدم پای تریبونش جمع بشن...
اون به لحاظ فکری جوری ولی شناس بود و جوری میدونست امیرالمومنین حق هست که خیلی از یاران مولا فهم ایشون رو در شناخت علی نداشتن...
میدونید دیگه توی جنگ صفین کم مونده بود مولا علی با ذوالفقارش پسر نابغه رو از وسط دو نصف کنه...
چکار کرد که امیرالمومنین از کشتن این ملعون صرف نظر کرد؟!!!
چطور این راهکار به ذهنش رسید؟!!!
خییییلی خوب میفهمید مردک ملعون...
اما قلب... بسته... داغون...
خدایا به تو پناه میبریم...
میدونم اگر فهم خوبی داشته باشم اما توان انتقال این فهمیده ها به قلبم رو نداشته باشه مثل دریایی میشم که توش پر از اجساد گندیده و متعفن میشه...
یه شهری از وجود اون دریا در مجاورت خودشون در عذابن...
خدایا خودت بهمون رحم کن...