ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۳۱ ق.ظ

بلوغ عاطفی...

لج کرده بود که من غذا نمیخورم... من کیک میخوام...

هر چی براش توضیح میدادیم که الان وقت غذا خوردن هست نه کیک خوردن...

زیر بار نمیرفت...

و فقط هم دلیلش این بود که من کیک دوست دارم...

آخرش بهش گفتم مامان چون دوستت داره و دوست نداره ضعیف بشی کیک رو بهت نمیده... 

اون هم جواب میداد: خب دوستم داشته باشه.. ولی من کیک میخوام...



خنده ام میگرفت از جوابش... چون غالبا اکثر ما هم با خدا همینجوری هستیم...

میگیم خب دوستمون داشته باشه ولی ما...

 

نمیتونیم دوست داشتن های عمیق تر رو درک کنیم...

چرا؟!!

چون خودمون عمیق نشدیم... چون خودمون موندیم توی سطح...

مثلا اون مردی که سختی های بچه داری زنش رو درک نمیکنه و میگه : همین یه کار رو هم نکنه پس میخواد چکار کنه؟!!

یا اون زنی که شرایط سخت شوهرش رو درک نمیکنه و میگه: داره شب و روزش رو برای ما میره کار میکنه ولی ما نمیخوایم اینجوری برای ما وقت بذاره...

 

اینها از محدوده ی خودشون خارج نشدن.. فقط از زاویه ی خودشون به تمام عالم و آدم نگاه کردن...

از زاویه ی دلخواسته ها و اهداف خودشون...

چون از پوسته ی خودمون بیرون نیومدیم... عشق های عمیق تر رو نسبت به خودمون درک نمیکنیم...

لذا عشق خدا و اولیای خدا رو به خودمون درک نمیکنیم... و این بزرگترین نارسایی در وجود ما هست...

 

چون اون حس معشوق بودن رو درک نمیکنیم حس ارزشمندی مون خیلی پائینه...

و کسی که حس ارزشمندی پائینی داره از آسیبش در امان نخواهید بود...

 

بزرگترین مصلحان اجتماعی کسانی میشن که عشق خدا و اهل بیت رو نسبت به خودشون درک میکنن...

چرا باید معشوق بودن رو درک کنن بعد وارد عرصه ی اجتماع بشن؟

چون اجتماع و اصلاح اجتماع محل بروز اختلافات و تشاجرات و منیت هاست... خردت میکنن تا تغییری بکنن...

چطور میخوای دوام بیاری؟!!

باید به یک بلوغ عاطفی رسیده باشی تا بتونی عموم مردم رو دوست داشته باشی... و محبتی رو هم از سمت حق متعال درک بکنی که نگهت داشته باشه پای اون سختی...

آخه  عموم مردم چیز دندون گیری برای اینکه دوستشون داشته باشی ندارن...

پس چطور میخوای دوستشون داشته باشی؟!!

بلوغ عاطفی...

من نمیدونم در روانشناسی بلوغ عاطفی داشتن معناش چیه... اما در نگاه فلسفی من معناش اینه که حب ها و بغض های انسانها رو لمس کنی...

حتی حب به دنیاشون رو عمیقا بفهمی...

دلایل کوچکشون برای حب به فرزندشون رو بفهمی...

حسادتشون رو بفهمی... منیتشون رو بفهمی...

خلاصه دکتری که درد رو نفهمه دکتر تو دل برویی نخواهد شد برای بیمار...

 

بلوغ عاطفی نداشته باشیم نمی تونیم اون ارتباطی که ازش حرف میزنم رو ایجاد کنیم...

خانواده شکل نمیکیره...

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۳۱
ن. .ا
سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۵۴ ق.ظ

نه جمهوریت آسیب ببیند... نه اسلام

اول کار یه سوال بپرسم:

جمهوریت چیزی بود که ما به اسلام چسبوندیمش یا اسلام و جمهوریت پشت و روی یک سکه هستن؟

اول سال رهبری در مشهد فرمودن : نه جمهوریت باید آسیب ببیند نه اسلام...

خب در قضیه ی حجاب چطور این موضوع رو پیاده کنیم که نه جمهوریت آسیب ببیند نه اسلام؟

 

یعنی به خاطر تاکید اسلام بر پوشش، از مردم سلب اختیار و انتخاب نکنیم...

و به خاطر احترام به اختیار و انتخاب مردم، ارزش های اسلامی رو از بین نبریم...

 

این پازل باید حل بشه دوست من...

حلقه ی مفقوده کجاست؟ چطور میخوای رفتار کنی که دو تاش در اوج بمونن؟!!

 

دستور ولایت هم هست...

 

دیگه الان اینجا نمیتونیم استدلال کنیم که امیرالمومنین کجا با قاطعیت عمل کرد یا کجا با مسامحه رفتار کرد... و نتیجه بگیریم الان وقت قاطعیته یا مسامحه...

الان ملاک عمل اینه:

نه جمهوریت آسیب ببیند نه اسلام...

بسم الله اگر حریف مایی...



پرده ی اول:

رفتیم قم... دوستان و استاد هم اونجا بودن... همین که رسیدیم صحن عتیق (صحن امام رضا) و دیدیمشون رفتیم نزدیک و با همه سلام و احوالپرسی...

با استاد هم که اومدم سلام و احوالپرسی کنم و رد بشم (که مزاحم خلوتشون نباشم) خودشون اشاره کردن که بیا پیشم بشین...

نشستم

پرسیدن قضیه ی کمک به شغل اون بنده خدا رو که بهت سپردم به کجا رسوندی؟

گفتم از اعتبار حساب رسالت خودم 30 میلیون وام 2 درصد براش جور کردم و اقساطش 18 ماهه بود... من بهش گفتم 36 ماهه بده... که بهش فشار نیاد...

30 تومن هم خودم توی شروع کار بهش داده بودم تا مسائل مالیش رو حل کنه...

گفت: اشتباه کردی پسرم...

نگفتم پول بدی و خودت رو خلاص کنی... این پول و بیشتر از این رو که خودِ ما هم میتونستیم بهش بدیم...

تو میدونی اون توی اداره ی کارش دچار ساده لوحی هست... خودش به خودش ضرر میزنه...

این پولهای تو رو هم هدر میده...

باید باهاش شریک میشدی تا توی کارش و تصمیم گیری هاش دخالت میکردی... تا بحران رو رد کنه... بعد فاصله میگرفتی...

گفتم: آخه من از دامداری و گله داری چیزی نمیدونم...

سکوت کرد...

گفتم: خب میرم اطلاعات کسب میکنم...

گفت: از بین بچه ها شرایط تو برای ارتباط گرفتن با ایشون از همه مساعد تر بود... برای همین به تو گفتم...

گفتم: از وضعیت بی ثبات مَسکن ما که مطلعید... ممکنه من بخوام تا این حد دخالت کنم و هزینه کنم، همسرم همراه نباشن و بگن الان اولویت به زندگی خودمونه...

گفتن: حق دارن... بله... اگر فکر میکنی نمی تونی همراهش کنی فعلا لازم نیست در جریان قرار بگیره... برو کار رو انجام بده...

من :  :((((



پرده ی دوم:

سال آخر دانشجوییم بود... دیگه نمی تونستم با تضادهام کنار بیام...

کلا سال 87 نمازم رو گذاشتم کنار... اون سال روزه هم نگرفتم :(((

ماردم فهمید روزه نمیگیرم... نماز هم نمیخونم... (آخه دانشگاهم شهر دیگه ای بود و اغلب سال شهر خودم نبودم...)

صبح روز عاشورا وقت اذان صبح زنگ زد به من...

خواب آلود گفتم: مامان این وقت شب زنگ زدی؟!!

چیزی شده؟!!

گفت: پسرم امروز عاشوراست... روز قتل هست... پاشو نمازت رو بخون... (و این در حالی بود که من چند ماهی بود که دیگه نماز نمیخوندم)

من چون میدونستم بخوام مقاومت کنم و بگم نمی خونم یا هر چی، صحبتم با مادرم به درازا میکشه... و خوابم میپره...

گفتم: ای خداااا... باشه مامان... نمازم رو میخونم... خداحافظ...

چشمهام رو بستم که بخوابم... یادم اومد من هیچ وقت دروغ نگفتم... الان اگر نماز نخونم دروغ گفتم...

برای اینکه دروغ نگم پا شدم و نمازم رو خوندم...

چند وقت بعد خواب عالِمی رو دیدم که تا اون روز ندیده بودمشون... فقط اسمی ازشون شنیدم...

چیزهایی به من گفتن و یه جاهایی با هم رفتیم... و مقصد نهایی ای که با هم رفتیم رو بعدها توی عکسی دیدم که منزل ایشون بود...

اون خواب برام عادی نبود...

پیگیرش شدم... رسیدم به یکی از شاگردان اون عالِم دینی...

فهمید چقدر سوالات دینی دارم...

ارجاعم داد به یکی از شاگردانشون... گفت اگر قانع نشدی بیا خودم باهات گفتگو میکنم...

رفتم در خونه ی اون شاگرد...

ساعت ها صحبت و سوال و بحث...

این بنده خدا متاهل بود... فرزند داشت... مدیر یک سری پروژه های عمرانی سپاه بود... درجه نظامی شون سرهنگی بود...

اما غریب به دو سال هر هفته توی خونه اش برام وقت میذاشت تا یک سیر بحث مطالعاتی رو با هم پیش ببریم و مباحثه کنیم و...

 

کل محتوای علمی نشست هامون یه طرف...

منِ مجرد... بدون مسئولیت... 

ایشون با اون مشغله... هر هفته سر ساعت بیاد سر قرار با من ... وقتش رو بذاره...

این موضوع خیلی درگیرم کرد...

دلم رو درگیر کرد...

موندم...و موندم... و موندم...

روزی هم که خواستم از اون شهر برم استاد گفتن تو با پای خودت اومدی... کسی که خودش اومد جایی نمیره... (مسیرت عوض نمیشه)

برو خاطرم از بابت تو راحته... دخترم (همسرم) رو هم سپردم به تو... مراقبش باش...

 



 دوستان من:

قرار نیست یک روشی پیش بگیریم که یه دفعه یک محله رو جذب ارزش های دین بکنیم...

پیامبر هم اینجوری کار نمیکردن...

یک نفر...

برای یک نفر وقت بذار... یک سال طول میکشه... نمیدونم... 5 سال؟!!... نمیدونم... خدا خودش برکت میده...



یه چیزی بگم ناراحت نمیشید؟!!!

چون اکثرا مذهبی هستیم... ممکنه ازم ناراحت بشید...

برای گفتن این حرف خیلی فکر کردم:

نارحت نشید... به نظر من واقعیته...

 

بی حجابی و خیلی از ناهنجاری های امروز، نتیجه ی زندگی بی تفاوت گونه و غیر مسئولانه ی جامعه ی مذهبی ها بوده...

مذهبی ها عامل اصلی این بی حجابی ها بودن...

و راه علاجش هم فقط همینه که بی تفاوت نباشیم و غیرمسئولانه زندگی نکنیم...

 

مطالبی در مورد لزوم ارتباط گرفتن نوشتم...

در مورد لزوم تشکیل خانواده نوشتم...

کاااملا به این مطلب مرتبطه...

 

ارتباط نگیریم با رسانه جذبشون میکنن...

اما اگر ارتباط بگیریم قدرت رسانه های دشمن 100 برابر این هم بشه آب از آب تکون نمیخوره...

چرا ارتباط اینقدر مهمه؟!!

میخواید بدونید چرا؟

 

در موردش یه مطلب دیگه مینویسم اگر عمری باقی باشه...

اما تنها راه اینکه هم اسلام آسیب نبینه و هم جمهوریت...

ارتباط گرفتن با مردمی هست که میخوایم بهشون تذکر بدیم...

و اینو هم بگم:

بعضی از این مردم ، پیاده نظام دشمن هستن... هر جا این رو تشخیص دادید قاطع و محکم برخورد کنید...

اما اغلب مردم به تعبیر مقام معظم رهبری دل در گرو انقلاب دارن...

با اینها ارتباط بگیریم... معجزات رو میبینیم...

ما مذهبی ها در ارتباط گرفتن مشکل داریم...

این مشکل رو ریشه یابی نکردیم... از ما بدشون اومد...

رفتن در دامن دشمن...

ما مسئولیم... باید پاسخگو باشیم...



یاد رفتار حاج قاسم افتادم در اون هیئت عزاداری امام حسین...

به حاج قاسم گفتن یه عده بد حجاب میان توی مراسم... یه تذکری بدید که رعایت کنن...

احتمالا همه تون میدونید جواب حاج قاسم چی بوده...

 

اگر توفیقی بشه در مورد اهمیت ارتباط مطلبی خواهم نوشت...

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۵۴
ن. .ا
دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۵۷ ق.ظ

لبیک به دعوت یک دوست برای بررسی

برادر شاگرد بنا دعوت کردن به بررسی...

موضوع اصلی مطلبشون هم به درستی در مورد بی تفاوت نبودن بوده... و مصداق داغ این روزها برای این بی تفاوتی مسئله ی حجاب بوده...

خیلی مایلم در این مورد به تفصیل بنویسم...

اما وقتم محدوده و بر خلاف میلم اگر تموم نشد در چند مطلب ارائه میدمشون:



پرده ی اول: نگاهِ دین

 

شما شخصی رو فرض کنید که در حفظ سلامتی خودش اهل رعایت نبوده... در مراحل مختلف زندگی به هشدارها توجه نکرده و الان روی تخت بیمارستان داره کمترین علائم حیاتی خودش رو هم از دست میده...

پزشک میبینه تقریبا علائم حیاتی این شخص داره به صفر میرسه...

دستور میده دستگاه شُک رو آماده کنید...

آماده میکنن...

اون ابزار رو به دستش میگیره...

شُک اول...

کمی مکث...

شُک دوم...

مکث...

شُک سوم...

.

.

شُک هشتم...

.

.

علائم حیاتی برگشت...

.

.

سوال:

آیا همکاران دکتر میتونن بگن که حالا که با شُک برگشته پس بیاییم به شُک دادن ادامه بدیم تا کاملا خوب بشه؟!!

من و شما هم که پزشک نیستیم میدونیم این کار خیلی احمقانه هست...

چون اون شُک الکتریکی میتونه یک فرد سالم رو از پا در بیاره...

سوال: 

آیا چون شُک الکتریکی یک فرد سالم رو از پا درمیاره برای فردی که داره علائم حیاتی اش رو از دست میده هم مضره؟!!



 پرده ی دوم: جامعه شناسی

 

سال قبل برای تحویل سال مشهد بودیم

به همسر گفتم برای کارم نیاز به یک کیف حمایل دارم... تعریف چرم مشهد رو خیلی شنیدم... بریم ببینیم چیزی هست که ارزش خریدن داشته باشه؟!!

مغازه ی اول کیفی دیدم که خیلی جذبم کرد... گفتم بریم چند جای دیگه قیمت بگیریم...

رفتیم و برگشتیم همون مغازه ی اول...

همسرم بیرون مغازه ایستاده بود با بچه ها، تا من برم کیف رو بخرم و برگردم...

رفتم داخل و توی ویترین داشتم رنگهای مختلفش رو نگاه میکردم تا انتخاب کنم که همسرم صدام کردن...

نگاش کردم... گفت بیا...

رفتم پیشش...

گفت: اون خانمها که اومدن توی مغازه و روسری سرشون نیست رو ندیدی؟

گفتم: متوجه حضورشون نشدم...

گفت: بمون پیش بچه ها...

رفت داخل مغازه و با اون دو خانم صحبت کرد...

اونها هم طبق معمول گفتن به خودمون مربوطه و به شما ربطی نداره...

خانمم با اونها دیگه بحثی نکردن اما به صاحب مغازه گفتن:

 

همسرم میخواست از شما خرید کنه اما به خاطر رعایت نکردن این خانمها ما نمیتونیم توی مغازه شما بمونیم و انتخابمون رو بکنیم...

و اومد بیرون...

ما هم حسرت چرم مشهد به دلمون موند و بعدش رفتیم قم و به جای چرم طبیعی مشهد ، یه چرم صنعتی ارزون خریدم و هنوز هم دارمش... خیلی هم خوشرنگه :)))



خب برگردیم سراغ پرده ی اول:

 

تذکر لسانی دادن به موضوع حجاب، همون دادن شُک هست...

چرا اون رو شُک معرفی کردم؟

چرا نگفتم درمانه؟

 

چون درمان، امر به معروف هست... و تذکر دادن برای حجاب در جامعه ی ما، غالبا از مصادیق امر به معروف نیست!!!...

چرا؟

چون توی جامعه ی ما هنوز حجاب به عنوان معروف جا نیفتاده...

تعجب میکنید از حرفم؟!!

 

سوال:

از لاک جیغ تا خدا رو میدیدین دیگه؟

اون خانمها چه تغییری کرده بودن که تصمیم میگرفتن تغییر روش بدن و حجاب کنن و سبک زندگیشون رو عوض کنن؟!!

آیا معروف بودن حجاب، قبل و بعد از تحول براشون تفاوتی نکرده بود؟

یا کرده بود؟

 

رهبری رو قبول دارید؟!!

ایشون فرمودن همین هایی که شل حجاب هستن غالبا دلهاشان با انقلاب هست اما نقص در ظاهر دارن...

نقص در ظاهر به نقص در معرفت برمیگرده یا نه؟!!

آیا حجاب اون چنان که باید براشون مورد معرفت واقع میشده، شده؟!!

یا نه؟!!

 

پس اون چنان معروف نشده که بخواید اون طور سفت بهش امر کنید...

لذا تعبیر من از تذکر لسانی دادن همون شُک هست که برای برگردوندن علائم حیاتی لازم هست اما در حد برگردوندن علائم حیاتی...

کار اصلی چیه پس؟

بی تفاوت نبودن...

چجوری بی تفاوت نباشیم؟

عرض خواهم کرد...



برگردم به پرده ی دوم:

 

همسر من نمادِ بخش قابل توجهی از جامعه هست... درست یا غلطش رو نمیخوام به کسی تحمیل کنم

اما خودم بارها به ایشون گفتم شما مزاجت از من سالم تره که واکنش نشون میدی...

بخش قابل توجهی از جامعه این مدل پوششی که رایج شده رو نمی پسنده و طبیعی هست که پس بزنه... واکنش نشون بده...

وقتی نمی پسنده چرا اجازه نمیدید ابراز کنه؟!!

متوجه خطر ابراز نکردنش هستید؟!!

 

دوستان من!! جامعه شناسی خیلی مهمه...

دوستانی که مخالفت جدی با تذکر لسانی دارن چقدر جامعه شناسی شون دقیقه؟!!

وقتی بخش قابل توجهی از جامعه ات داره پس میزنه چرا مجبورش میکنی واکنش نداشته باشه؟

سکوت کنه؟!!

یه موضوعی رو بگم:

حضرت امام با شروع انقلاب شروع به تفسیر سوره ی حمد کردن...

کجا؟

توی تلوزیون...

چند جلسه که گذشت اون برنامه تفسیر، منقطع شد...

چرا؟

مخالفت و برنتافتن بخشی از مذهبیون و حوزوی ها...

امام به اون مخالفت اعتنا کردن و ادامه ندادن...

امامی که روی موضع حق خیلی مصر بودن... اما از اون موضع حق کوتاه اومدن...

چرا؟!!

جامعه شناس بودن...

فراوانی اون تفکر مذهبی که جلوشون ایستادن رو میدونستن...

و تبعات اعتنا نکردن به اون رو هم میدونستن...

امام به باطل ها اینقدر اهمیت دادن... شما به کسانی که مطالبه شون حق هست (حالا به هر نیتی) نمی تونید اینقدر بها بدید؟!!

 

بعد از نامه ی امام به گورباچف که در 6 ماه آخر عمر امام بود هم با همون طیف مذهبی روبرو شدن...

همون مذهبی ها با محتوای نامه امام به گرباچف شدیدا مخالفت کردن و امام رو سرزنش میکردن...

میگن امام بعد از واکنش اون طیف از مذهبی ها دیگه تا آخر عمرشون لبخند نزدن...

امام جامعه شناس بودن...

 

از قبله و مراد امام مثال بزنم

از امیرالمومنین:

امیرالمومنین و داستان خوارج رو همه میدونین...

امیرالمومنین مقاومت عجیبی داشتن تا وارد جنگ با خوارج نشن...

بارها برای سپاه خوارج پیک فرستادن تا گفتگو کنن... وقتی هم پیک میفرستادن به اون مامور میگفتن اونها تو رو به شهادت میرسونن... 

پیک میرفت و دیگه برنمیگشت...

اصرار امام به جنگ نکردن با خوارج برای چی بود؟!!

دوستان من!!

تو رو خدا جدای از این مباحث به صورت مجزا روی این موضوع تفکر کنید... ببینید امام چرا اصرار داشتن وارد جنگ با خوارج نشن...

در حالی که امام برای جنگ با معاویه اینقدر ابا نداشتن...

آخرش هم چی موجب شد امام با اونها بجنگن؟!!!

آخرش هم سر رسوندن پیام و به شهادت رسوندن پیک های امیرالمومنین نبود...

به امام خبر رسوندن که عبدالله نامی با همسر باردارش از نزدیکی سپاه خوارج رد میشد... و اون بنده خدا هم نه پیک امام بود و نه در سپاه امام بود...

خوارج اون شخص رو به جرم اینکه حاضر نشد به امیرالمومنین توهین کنه کشتن... همسرش رو هم کشتن و بچه رو از شکم همسرش درآوردن...

خبر که به امام رسید امام با سپاهشون حرکت کردن...

باز هم امام خیال جنگ نداشتن...

وقتی رسیدن به سپاه خوارج... فرمودن قاتل عبدالله خباب رو تسلیم ما کنید

همین...

گفتن کل ما قاتل عبدالله هستیم...

امام چند بار فرمودن من با قاتل عبدالله کار دارم.. اون رو تسلیم من کنید...

و باز هم اونها اقرار کردن کل ما قاتلش هستیم...

و امام (حجت الله اعظم) فرمودن اگر کل کره ی زمین قاتل عبدالله باشن، کل کره ی زمین رو از دم تیغ میگذرونم و جنگ آغاز شد...

 

بازم سوال:

چرا امام اینقدر ابا داشتن از جنگ با خوارج؟!!

 

عزیزان من من هنوز وارد بحث برادرمون آقای شاگرد بنا نشدم

هنوز وارد بحث بی تفاوتی نشدم...

فقط خواستم موضع خودم رو اعلام کنم که امروز بنده تذکر لسانی رو برای موضوع حجاب لازم میدونم چون هم باید به این پیکر اجتماع شُک وارد بشه... هم جامعه ی ما جامعه ای هست که نمی پذیره این مدل پوشش رو...

مثل عطسه...

عطسه، پیشانیِ سیستم دفاعی بدن هست...

بدن اجتماع ما (اگر جامعه مون رو بشناسید) نیاز به این عطسه ها داره...

تذکرات ما همون عطسه هاست...

واقع گرا باشیم... اینقدر در تئوری ها غرق نشیم که اول باید فرهنگ سازی بکنیم و چه و چه...

عطسه رو خدا طراحی کرده... حالا شما هی بیا به بدنت بگو که نه صبر کن اول ببینم این ویروس اونقدری قوی هست که بخوام باهاش مقابله کنم یا نه...

اگر قوی بود خودم با دارو و سبک تغذیه حلش میکنم... تو نمیخواد عطسه کنی... جلوی مردم زشته!!!...

 

تو رو خدا اینجوری نباشید... عطسه کردن زشت نیست... نترسید...



 

به لحاظ جامعه شناسی، تذکر لسانی، عطسه کردنِ بدن هست... باید باشه والا دچار اختلال میشید...

به لحاظ دینی مون تذکر دادن بابت بی حجابی، وارد کردن شُک به بدنِ اجتماع هست...

 

و اما بی تفاوت نبودن...

داستان بی تفاوت نبودن خیلی قصه ی جذاب تری هست که اجازه بدید توی مطالب بعدی بهش بپردازم...

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۵۷
ن. .ا
يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۵۰ ق.ظ

عذرخواهی از یک مطلب منتشر شده

راستش فکری شدم بابت نوشتن این مطلب

نمیدونم نوشتنش کار درستی بود یا نه...

برای همین اومدم تا اون مورد تردیدی که توی ذهنم بود رو بیان کنم...

 

راستش من یکی از اهدافم بابت نوشتن اون مطلب این بود که بگم زندگی متعاونانه چه خوبی هایی داره...

چطور در حصن امن زندگی میکنید...

طوری که خانمم میگفت خدا خیرش بده با کارش یک اثر بد رو از زندگی و نسلمون دور کرد...

و البته خب حال اون روزم هم خوب نبود و بابت حال بد هم اغراق نمیکردم...

اما از بابت ابرازش هم همچین نیتی داشتم...

 

منتها به ذهنم گذشت که نکنه بندگان خدایی رو دچار وسواس بکنم؟!!

ممکنه این وام برای منی که چندین سااال حرف شنیدم و حجت هایی بر من تموم شد کار بسییییار اشتباهی باشه...

اما برای کسی که مقدمات من رو طی نکرده اتفاقا کار درستی باشه...

 

ممکنه یکی بگه آقا اگر حرام هست دیگه تعارف نداره که... نمیشه حرام خدا برای یکی حرام باشه برای یکی حلال...

من میگم موضوع به این سادگی نیست...

یه مثال بزنم:

همه میدونیم دادن خمس واجبه...

کسی که خمسش رو نمیده مالش چه حکمی پیدا میکنه؟!!

بعد بیاییم به این بهونه که مالی که خمسش داده نشده شبه ناک هست مردمی که خمس میدن با مردمی که خمس نمیدن رو در مقابل هم قرار بدیم...

آیا تقابل مردم در این زمانه بابت خمس کار درستی هست؟

 

یعنی باید جوانب رو دید...

بحث وام بانکی هم همینه... ممکنه شخصی به خاطر احترامش به من، حرف منو عملی کنه در زندگیش... در حالی که کشش اون عمل رو نداره...

بعد یه مدت که کارهاش مطابق میلش پیش نرفت از عالم و آدم شاکی بشه... از دین و مذهب شاکی بشه...

این رویگردانی دو علت داره:

یکی تصمیم هیجانی خودش... یکی حرف ولو درستی رو در جای مناسب نزدنِ من...

 

لذا عزیزان من:

تحت تاثیر احدی تصمیم نگیرید خوب یا بد بشید... رفتار خوب یا بد بکنید...

به دلتون رجوع بکنید... به تبعات اون تصمیم فکر بکنید...

اگر اون تصمیم رو درست و سنجیده دیدید عمل کنید... اگر دیدید تاب و تحمل تبعاتش رو ندارید، تحت تاثیر جو و نفوذ کلام کسی تغییر رفتار ندید که پایدار و مستمر نخواهد بود...

 

بابت انتشار اون مطلب از این بابت عذرخواهم...

یا علی و التماس دعا

 

 

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۵۰
ن. .ا
جمعه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۴۷ ق.ظ

وبلاگی ها و شب قدر

آقایان

عباس زاده: نسل و ذریه پاک و عاقبت بخیری

 رزمنده: خوشبختی و عاقبت بخیری

دکتر مهربان: فتح قله های علمی در طب و عاقبت بخیری و نسل و ذریه پاک

امیر سجاد: الهی عاشق بشی و باشی و بمانی... عاقبت بخیری و شهادت

نوید: شهادت و نسل و ذریه ی پاک

این جانب: عاقبت بخیری و دنیا و آخرتی آباد ، نسلی پاک

شاگرد بنا: نسل و ذریه ی پاک، عمر طولانی و با عزت به همراه خدمت های بزرگ به دین، عاقبت بخیری و شهادت

یک مسلمان: خوشبختی ، خیر دنیا و آخرت و تجربه ی عشق و عاقبت بخیری...

مرآت: الهی عاشق باشی و عاشق از دنیا بری... نسل و ذریه ای پاک و عاقبت بخیری

سرباز: همسری هم مسیر و اینکه الهی عاشق بشی و از عشق بسوزی... و عاقبت بخیری...

سجاد: الهی عاشق بشی و عاشق بمانی... خوشبختی... نسل و ذریه ای پاک... عاقبت بخیری...

مسعود: قدرت روحی... رهایی... و الهی که خوشبخت بشی و عاقبت بخیر

شنگول العلما: بیش از پیش سعه ی روحی... عاقبت بخیری و نسل و ذریه ی پاک...

عین الف: الهی عاشق بشی و مبتلا... عاقبت بخیری و شهادت...

و عده ای دیگر



بانوان هم

میخک: خوشبختی و خیر دنیا و آخرت... نسل پاک و آرامش روحی... عاقبت بخیری...

مروه: خوشبختی و نسل پاک...عزم های بلند و عاقبت بخیری... زیارت اربعین هر ساله...

صالحه: خوشبختی و نسلی پاک... عاشق شدن و سکوت و رشد... شهادت...

رهرو: خوشبختی و نسلی پاک... تاثیرات اجتماعی بزرگ و عاقبت بخیری

بهار: مبتلا شدن... خستگی در راه خدا و موثر برای خلق... عاقبت بخیری

پروانه: عاشقی و سکوت... عاشقی و رهایی... خستگی در راه حق... عاقبت بخیری...

شاگرد خیاط: خستگی برای خدا... خستگی... سکوت... خستگی... رهایی و مبتلا شدن... عاقبت بخیری و دست گیری از خلق...

پرین: جهاد علمی... خوشبختی... استقامت در مسیر حق... نسلی پاک... عاقبت بخیری و شهادت...

میم مثل حنانه: خوشبختی...مبتلا شدن به دوست... عاقبت بخیری...

دزیره: خوشبختی... نسلی پاک... عاقبت بخیری

مهاجر: خوشبختی... چشیدنِ دانسته ها... گرفتار دوست شدن و رهایی... عاقبت بخیری

صبا: نسل و ذریه ای پاک... زیارت امیرالمومنین و امام حسین و روزی هر ساله ی اربعین... همت بلند در جهاد اکبر و عاقبت بخیری

ماه زده:خوشبختی و مبتلا شدن به دوست... استقامت در راه عشق... رهایی و شهادت...

مهتاب:خوشبختی و گرفتار دوست شدن... همتی بلند برای عاشقی... خدمات ارنده ی اجتماعی و عاقبت بخیری

و عده ای دیگر



بخشی از دعای دیشبم برای هر آنکس که خدا به ذهنم آورد...

چقدر زیباست و دوست داشتنی وقتی از اعماق قلبت برای همسایه ها و دوستان از خدا طلب خیر میکنی...

الهی بچشیم همچین لذتی رو...

و عظیم تر از این لذت:

در عالم واقعیت دست به کار بشیم برای رسوندن خیر به این دوستان و همسایگان...

خدایا ما رو از چشیدن این لذات بی بهره مگذار

۲۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۲۵ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۴۷
ن. .ا
دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۵۹ ق.ظ

جان و رابطه

چند سال پیش این قصه رو پای منبر شنیدم... سخنران هم آدم محققی بود... پس بگم:

در زمان خلافت امیرالمومنین بود ظاهرا (اگر اشتباه نکنم)

شخصی معصیت آشکاری کرده بود و طبق شریعت باید رجم (سنگ سار) میشد...

امیرالمومنین شخصا آمدن در صحنه...

فرمودن: هر کسی در زندگی اش معصیتی کرده بره کنار و حتی یک سنگ هم پرتاب نکنه...

همه رفتن کنار...

فقط امیرالمومنین موند و امام حسن و امام حسین علیه سلام...

باید رجم میکردن این شخص رو...

 

تصور کنید...

سه صاحب عصمت میخوان شخصی که فسقی علنی رو مرتکب شده سنگ سار کنن...

 

سخنران میگفت: این سه معصوم به پهنای صورت اشک میریختن و رجم میکردن...



مجازات با اشک؟

قدری دقیق بشید...

 

مجازات و اشک ریختن...

 

چه چیزی ازش استنباط میکنید؟!!

 

اگر برید توی عمق این داستان به من حق میدید که زبانم بند اومده باشه از بیان عظمت این اتفاق...

من ادامه نمیدم...

چون قلبم طاقت تصور این همه عشق رو نداره...



از خانواده گفته بودم... و لزوم خانوادگی رفتار کردن مومنین...

از ارتباط گفته بودم...

 

دوستان سوالات خوبی در باب ارتباط پرسیده بودن...

میگفتن این خیلی خوبه که ارتباط بگیریم... خانواده بشیم...

اما راهکار عملیش چجوریه؟!!

 

وقتی میخوایم راهکار عملی بدیم باید راهکارمون هیجانی نباشه... باید عملیاتی و میدانی باشه... باید توجیه علمی و عقلی داشته باشه...

بزرگواری به درستی فرمودن باید مبدا میل رو تغییر داد و هنر یکی از بهترین ابزارهاست...

اما به نظر من هنر در مقایسه با ارتباط، وصفی جز عقیم بودن مناسبش نیست...حالا اگر ارتباط مطرح نبود از سر ناچاری به سمت هنر رفتن هم خوبه...

 

خب ارتباط...

همه میدونید ارتباطی موثر گرفتن... ارتباطی پایدار... به جوگیری و شارژ شدن هیجانی نیست...

شما میبینید یکی از زوجین کلی ایده های خوب به ذهنش رسیده... منتظره تا همسرش بیاد و براش بگه... همسر خسته و کوفته از راه میرسه...

و هیچ تلاشی نمیکنه که آثار خستگی رو در چهره نشون نده...

اصلا حضور همسر با اون همه خستگی و بی حالی کل ذوق این بنده خدا رو پودر میکنه... و دیگه نمی تونه اون همه انرژی مثبت رو انتقال بده...

بلکه به جای دادن انرژی مثبت... انرژی منفی همسر رو میگیره...

ارتباط اینقدر حساسه...

راهکار عملیاتی چیه؟

 

بذارید بازم جواب ندم و کمی ادامه بدم:

بیش از 10 سال پیش شرکتی ثبت کرده بودیم که بدون محدودیت موضوعی، کتاب تهیه میکردیم و به دست سفارش دهنده میرسوندیم... با پیک...

یک شرکت کتاب رسان...

برای تبلیغ کارم روزی در یک جمع فرهنگی حاضر شدم... توی جلسه اون جمع که حدود 1.5 ساعت بود شرکت کردم تا پایان جلسه کارم رو براشون توضیح بدم...

توی اون جلسه بحثی داشتن از مسائل روز... ایامی بود که قرآن رو آتش زده بودن... نمیدونم کجا...

بحث اون جلسه شون بود...

منم اظهار نظراتی داشتم... وارد بحثشون شدم...

از نگاه و دیدگاه من خوششون اومده بود... بعد از اون جلسه بعضیاشون با من رفیق شدن و می اومدن دفترم...

توی اون جلسه به من پیشنهاد دادن شما هم در جلسات ما شرکت کن...

از اینکه متعصبانه نظرات مذهبی رو بیان نمیکنی و دلیل و استباط برون دینی داری برای دین، خوشمون اومده...

مخصوصا مدیر جلساتشون خیلی اصرار داشت که شرکت کنم...

 

نکردم...

بهانه آوردم و شرکت نکردم...

 

منی که شعار خانواده شدن رو میدم... اون زمان هم همین تفکر رو داشتم... قبول نکردم...

اصرار که کردن دلیلم رو براشون گفتم:

گفتم جمع شما صاحب (به لحاظ فکری) نداره... لذا پایدار نیست...

محور ندارید...

مرکزیت ندارید...

محکوم به اضمحلال هست جمعتون...

نمی پیوندم...

 

گفتن چجوری میشه صاحب پیدا کرد؟

گفتم بر اساس کدوم منظومه فکری دور هم جمع هستید؟

اگر منظومه فکری نداشته باشید این مباحثاتتون فقط شهوت حرف زدن هست...

شهوت دورهمی...

یکی از نشانه هاش هم این بود که مختلط بودن... اینو اما نگفتم...

 

حالا منِ ملاحظه گر هنوز نمی تونم دقیق تر و جزئی تر حرفم رو بزنم...

خیلی که به خودم فشار آوردم گفتم: منظومه ی فکری...

جوری که به کسی برنخوره و گاردی درست نشه...

 

مورد دیگه ای هم بوده... ارتباطی گرفته بودم با جمعی انقلابی توی شهری...

هسته های مرکزیشون رو هم شناخته بودم...

فعالیت هاشون هم خیلی خوب بود...

اما ضعف های اساسی هم داشتن...

از مهندسی خدا، با یکی از هسته های تقریبا مرکزی اون جمع روابط همکاری پیدا کردم...

در مورد نواقص جمعشون حرفی زد... و گفت تو هم بیا... وقت بذار...

منی که دم از تشکیل خانواده ی مومنین میزنم... وارد جمعشون نشدم...

چرا؟!!

پرسیده بودم منظومه فکری تون چیه؟!!

گفت: منظومه فکری چی چی هست؟!!... خط فکری مون امام و رهبری هستن دیگه...

گفتم: اختلاف در تفسیر دیدگاههای امام و رهبری پیدا کنید کسی هست که قضیه رو جمع کنه؟

گفت: نه متاسفانه... و این اختلافات هم پیش میاد... زیاد... و خیلی ها رو از جمع رونده...

گفتم: پس منظومه ی فکری ندارید... محور ندارید... یا اصطلاحا صاحب ندارید... اختلاف طبیعی هست توی هر جمعی... اما اختلاف برای جمعی که صاحب ندارن مثل موریانه تخریب مبکنه و برای جمعی که صاحب دارن خودش اسباب رشد هست...

گفت: میخوای چکار کنی؟

گفتم: میتونم باشم مثل بقیه... اما میدونم این جمع شکست میخوره...

پرسیدم: کدوم عالم دینی رو بیشتر قبول دارن بچه های جمع؟

گفت: آیت الله میرباقری

گفتم: خوبه... پاشیم بریم دفترش... 

گفت: نه دیگه در این حد جدی نیست...

گفتم: منم ترجیح میدم وقتم رو برای زن و بچه ام بذارم تا اینکه وقتم رو برای جمعی بذارم که تا این حد جدی نیست...



عزیزان من ارتباط گرفتن کار ساده ای نیست...

اون هم ارتباط پایدار...

ارتباط مستمر...

کار ساده ای نیست...

باید صاحب داشته باشید...

باید یک "جان" پشتتون باشه...

"جان" میخواد...

هیچ راه عملیاتی دیگه ای هم نداره...

جمع های عقیم تشکیل دادن فقط وقت هدر دادنه...

جان که پشت جمع تون باشه این جمع یک هسته ی قدرت بزرگی میشه...

کارها میکنه...

 

چرا انقلاب کردیم؟ و تونستیم؟

چون جانی مثل حضرت روح الله پشت نهضت بودن...

چرا با جنگ ترکیبی و هجمه های محیرالعقول رسانه ای شون هنوز نتونستن به قول دوستمون یه توالت رو توی بیابون های ما بگیرن؟!!

چون جانی مثل آقا سید علی پشت جمع انقلابمون هست...

 

جان میخواد...

بعد دوستمون گفتن فرض کن این جمع ها شکل بگیره... بعدش چی؟

گفتم این جمع ها شکل نمیگیره جز با حقیقت دین...

.

.

من نه شاگرد آقای پناهیان هستم نه حتی یه بار پای منبرشون نشستم... و فقط مقیدم محرم ها جلسات دانشگاه هنر ایشون رو دنبال کنم چون از صنف هنرمند ها هستم و احساس مسئولیت میکنم... و فرمایشات ایشون خیلی ایده به من میده...

اما توی این سالها میبینم تقابل خیلی معنا داری دارن ایجاد میکنن بین ضابطه و رابطه...

بین قانون و رابطه...

و تاکید دارن افزایش قانون موجب کاهش روابط میشه...

و خیلی این فرمایششون دقیق هست...

خیلی دقیق...

با اینکه خیلی پرحرفی کردم اما بازم نتونستم حرف آخر رو بزنم...

ببینیم چی میشه...

فعلا تا بعد...



راستی...

دیشب شب قدر بود...

کدوممون برای مشکل دوستمون گریه کردیم؟!!

رابطه، فرمایشی نیست... سعه روحی میخواد...

 

میشه توی این شبها برای قلب من دعا کنید که اهل رابطه بشم؟

۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۱ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۵۹
ن. .ا
جمعه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۳۳ ق.ظ

دراماتیک ترین بخش زندگی انسانها...

هم میشه گفت این بخش از سیر تکاملی انسان، اوج شکوه سیر تکاملی انسانه... هم میشه گفت تمام نگرانی ها میتونه این جا جمع بشه...

هم بشارت هست و هم تنذیر...

مثال مرغ و جوجه رو خیلی زدم... جوجه ها وقتی از تخم سر بیرون میارن و متولد میشن، تا یه مدتی مادر خیلی ازشون دفاع میکنه... اما از یه جایی به بعد مادر به جوجه ها میدون میده تا خودشون دفاع کردن رو یاد بگیرن...

هزینه ی این یاد گیری گاهی این میشه که بعضی از جوجه ها خوارک مار و موش و گربه و شغال میشن...

اما برای انسان این قصه خیلی دراماتیک تره...

خیییلی...

مثلا چجوری؟

انسان بعد از سن تکلیف وارد عرصه ی تشخیص میشه...

عرصه ی تشخیص، خیلی عرصه ی جدی و نفس گیری هست... تا جایی که گاهی انسان ممکنه با خودش بگه کاش هیچ وقت پا به عرصه ی وجود نذاشته بودم...

شما اگر توی خانواده تون تمام اطرافیانتون پیغمبر باشن باز هم از سختی عرصه ی تشخیص چیزی کم نمیکنه... چون خدا عرصه ای ایجاد میکنه که خودت باید تشخیص بدی و خودت تصمیم بگیری و خودت هزینه های تصمیم ات رو بدی...

 

این مسئله اونقدر برای خدا خط قرمز هست که نه تنها در راه رسیدنم به تشخیص، ممکنه به خودم آسیب بزنم... بلکه خدا در راه رسوندن من به تشخیص، پیامبران و امامان و اولیای خودش رو هم فدا میکنه...

 

خدایا چرا این وادی اینقدر جدی هست؟

چرا کوتاه نمیای؟

 

یه مقداری کوچه بازاری تر بگم تا حیرت کنیم همه با هم... که چرا برای خدا اییینقدر مهمه که هر شخصی خودش به تشخیص برسه؟!!

خدا برای اینکه من به تشخیص برسم ممکنه اجازه بده من با شخصی ازدواج کنم که بدبخت بشم و روزی چند بار آرزوی مرگ کنم... ممکنه اجازه بده من وصلتی کنم که تمام بچه هام معلول بشن... ممکنه اجازه بده خطایی بکنم که با خطای من عزیزی رو از دست  بدم و اسباب مرگش رو فراهم کنم ...ممکنه اجازه بده که رفتاری بکنم که به واسطه ی رفتار من ولی خودش که خطر قرمزش هست تکه تکه بشه...

 

یا خداااا

چرا آخه؟!!!

راستی اگر به تشخیص برسیم چی میشه؟

چه اتفاقی با تشخیص ما می افته که شما اینقدر روش حساسید؟!!

 

طبق اون حدیثی که چند باری مطرح کردم : خدا ولی خودش رو در بین مردم پنهان کرد تا مردم به خاطر احترام به ولی خدا، به همدیگه احترام بذارن...

یعنی حرمت ولی خدا برای خدا خیییلی پر رنگ هست...

خدا عجیب و غریب روی ولی خودش حساسه... جوری که علامه شعرانی در وصیت نامه خودش توصیه میکنه به انسانها سوء ظن نداشته باشید چون ممکنه نادانسته نسبت به شخصی سوء ظن داشته باشی که اون شخص ولی خدا باشه... و سوء ظن نسبت به ولی خدایی که تو نمیدونی اون یک ولی هست، موجب میشه تو دچار قساوت قلب بشی و تما بدبختی ها با قساوت قلب آغاز میشه...

 

یعنی حتی اگر ندونی شخصی ولیِ خدا هست و نسبت بهش بدبین باشی قسی القلب میشی...

آخرت خط قرمز هستن این اولیای خدا...

حالا اونهایی که نسبت به رهبری ظن بد میبرن، ان شا الله که خدا هدایتشون بکنه... از ما گفتن...

یه دیوانه بهتون بگه جلو یه چاه هست... حواستون رو جمع میکنید که مبادا راست باشه... به حرف من در حد یه دیوانه بها بدید...

 

حالا برای خدا خط قرمزتر از ولی و امام خودش هم وجود داره...

اون چیه؟!!

تشخیصِ مردم!!!

وااای از تشخیص...

 

اینکه من در اربعینی با تصور اینکه برای به تشخیص رسیدن من بوده که امام حسین و اهل بیتش و یارانش دچار اون مصائب شدن، غرق در اشک شده بودم... و دوست داشتم زمین دهن باز کنه و منو ببلعه تا من نباشم دیگه... حکایت از این داشت...

خدا به من فرمودن نه زمین دهن باز میکنه و نه تو نیست میشی...

آدم شو...

اهل تشخیص شو...

راستی بیاییم به فکر بنشینیم ببینیم چرا اینقدر تشخیص ما برای خدا مهمه؟!!!

به نظرتون عجیب نیست که خدا اینجور مصرانه برای اهل تشخیص شدن ما پا سفت کرده؟!!

حالا اگر کار خوب انجام دادن مهمه خب ما به توصیه ی نزدیکانت، کار خوب انجام میدیم... کافی نیست؟

خدا نه تنها کافی نمیدونه بلکه نزدیکانش رو از ما میگیره یا پنهان میکنه تا ما با تشخیص خودمون خوب بشیم و خوبی کنیم....

 

چرا آخه؟

از تقوای عقل اینه که میل به اسرار پیدا کنه...

این چرا گفتن ها برای توجه دادن به سِرِّ این حساسیت خدا برای اهل تشخیص شدن ماست...

 

یا علی و التماس دعا...

 

 

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۲ ، ۰۶:۳۳
ن. .ا
سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۳۴ ب.ظ

برخورد حکومتی در موضوع حجاب

به یه انسان محترمی هی میگفتن کمتر نوشابه بخور...

کمتر شیرینی جات بخور...

به اندازه خوردنت تحرک داشته باش...

کمتر فست فود بخور...

ورزش بکن...

کمتر بخواب...

خلاصه گاهی پشت گوش مینداخت... گاهی توصیه ها رو به تمسخر میگرفت...

گاهی میگفت چشم اما چون به خلوت میرفت آن کار دیگر میکرد...

گاهی علنی مخالفت میکرد و توجیهاتی می آورد برای این سبک تغذیه اش...

.

.

خلاصه دچار مرض قند شد...

درمانها افاقه نمیکرد...

تازه در حین درمان هم از سبک تغذیه اش دست نمیکشید...

مرض پیشرفت کرد و دکترا مجبورن به قطع عضو...

الان یه عده دارن جو رو تیره میکنن که چرا دارید دست و پای طرف رو قطع میکنید

.

دست و پا چه گناهی کردن؟!!

واقعا هم دست و پا گناهی نکردن...

یه عده ولی مشغول دفاع از اون دست و پا هستن...

یه عده هم برای نجات دست و پا، پیشنهاد میدن دست و پا رو ماساژ بدیم و ...

..



بی حجابهایی که مزدور نیستن و فقط بازی رسانه ای خوردن... و فقط توی منجلاب رسانه ها قربانی شدن، خبیث نیست... رذل نیستن...

نهایتا میشه گفت جاهل هستن...

 

رذل و خبیث و خائن و بی شرف و لجن اون شخصی بود که سبک تغذیه اش رو اصلاح نمیکرد...

اون شخص میدونین کیه؟!!

اون شخص احزاب (به شکل متعارفی که در ایران و جهان هست) هستن و تفکری که در مدیریت کشور غالب کردن...

گاهی به من میگن چرا در مورد اتفاقات اخیر که دشمن داره کار میکنه از دشمن چیزی نمیگی و حرف های فلسفی و ریشه ای و تئوریک میزنی؟!!

 

میگم: من دهنم رو باز کنم نمی نونم از اراذل و اوباش سیاسی حرف نزنم...

اونها بستر رو فراهم کردن که امروز دشمن در بین جوانهای ما داره آدم میفرسته...

بعد جو جوری شده حاکمیت ساکت بمونه ضربه میخوره، اقدام بکنه هم ضربه میخوره...

فقط الان باید بسنجه چکار بکنه کمتر آسیب میبینه...

این مانع رو تفکرات حزبی درست کردن...

قبل از رسانه ها، قبل از تهاجم فرهنگی ، قبل از کم کاری های حوزوی ها، قبل از نهاد های فرهنگی و حتی قبل از خود خانواده ها، باید تفکرات رذل سیاسی رو رسوا کرد...

که عامل اصلی فساد اینهان...

.

.

من در جواب دوستم آقا سجاد توی یکی دو مطلب قبل گفتم

گفتم حاکمیت در مقابل این حد از بی حجابی نمی تونه ساکت بمونه و نباید سکوت کنه... اما خدا لعنت کنه بر باعث بانیش...

چون توی برخورد که حلوا خیرات نمیکنن...

از بین مثلا ۱۰۰ تا بد حجاب، نهایتا ۴ الی ۵ نفرشون دشمنن، بقیه جاهل هستن...

اون پنج تا دشمن حاکمیت رو مجبور میکنن برخورد سخت افزاری داشته باشه که باید هم باشه... قطعا هم توی تصمیمات حکومتی هم افراط هست و هم تفریط و هم تصمیمات درست...

اما بر باعث بانیش لعنت...

اینم حرف من در مورد تصمیمات حکومتی بابت حجاب...

کاش سخت ترین فیلترها برای سیاسیون بود...

سخخخخخخت ترین...

اشکال نداره... آخرالزمونه... اینا رو نبینیم چجوری رشد کنیم؟!!!

۱۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۵ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۳۴
ن. .ا
دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۲۴ ق.ظ

ارتباط

همسر من یکی از ویژگی های شخصیتی شون اینه که خیلی سخت پسند هستن "دیگه ببیند وقتی منو پسندیدن من چه اعجوبه ای هستم :))))"

دیدم جمله اولم خیلی جا داره برای خوشمزگی کردن ، نتونستم ازش بگذرم... شرمنده... خب بحث رو جدیش کنیم:

ایشون خیلی سخت پسند هستن... مخصوصا توی دوست یابی...

گاهی پیش من گله میکنن که من 10 ساله توی این شهرم اما هیچ دوستی ندارم و این خیلی آزارم میده... در حالی که اگر من توی موقعیت هایی که ایشون توی این شهر قرار گرفتن قرار میگرفتم حداقل 5 الی 6 تا رفیق داشتم که باهاشون رفت امد میکردم...

حتی چند سال پیش به پیشنهاد من وبلاگ هم ساختن اما باهاش ارتباط نگرفتن و کلا بیخیالش شدن...

 

یه روز از همسرم پرسیدم تو خیلی توی انتخاب هات سخت گیری... چرا بچه های جمع درس و بحثی مون رو پسندیدی؟

جوری که هر وقت مسافرتی پیش میاد دوست داری تو هم بری باهاشون... و هر وقت میریم شهرمون دوست داری ببینی شون؟

این سوال رو حدود 5 یا 6 سال پیش ازش پرسیدم

جوابش خیلی دقیق بود که اخیرا دارم به عمقش پی میبرم:

بهم گفتن: روز اولی که وارد جمعشون توی یه جلسه ای شدم... همه شون برام بلند شدن... بهم دست دادن و بغلم کردن و کلی با انرژی باهام احوالپرسی کردن...

خیلی حس امنیت دادن بهم... چون بار اولم بود که میرفتم تو جمعشون... من غریبه بودم... اما اونها جوری تحویلم گرفتن که خیلی حس امنیت کردم... از طرفی هم چون تو تاییدشون میکردی میدونستم آدمای خوبی هستن... برای همین از روز اول بهشون حس ظن پیدا کردم...



ببینید خیلی ها هستن که من تاییدشون میکنم اما خانمم ارتباطی نمیگیرن باهاشون هااا

چی میخوام بگم؟

منطق و عقلانیت جهان بینی تون مهم تره؟ یا ارتباطی که برقرار میکنید؟

منظورم اینه در راه تبلیغ اولین قدم کدومه؟

 

آیا انسانهایی که دچار سوء تفاهم هستن و گارد گرفتن... میشه با صرف منطق و توجیه عقلانی سر راهشون آورد؟

یا انسانهایی که هم عقیده ات هستن اما دچار کاهلی هستن... میشه با یک مطلب یا سخنرانی منطقی، از کاهلی به فعال شدن برسه؟

چرا ماها در بحث تبلیغ صرفا دست روی آگاهی انسانها میذاریم؟

چقدر موثره؟

خودِ قرآن میفرمایند انسانها قطعا بر اساس شاکله شون عمل میکنن...

نفرموده بر اساس آگاهی شون...

نسبت آگاهی با شاکله چیه؟

نسبت حب و بغض و تمایلات با شاکله چیه؟

یک حرفی بین ماها باب شده که حرف درستی هست اما خیلی برداشت های ناصوابی ازش میکنیم:

میگیم: ببینی چی میگه... نبین کی میگه...

در حالی که انسانها هم میبینن کی میگه هم میبینن چی میگه...

اینکه کی داره بهتون میگه خیلی براتون مهمه... برای همه مهمه...

چرای روی این هیچ سرمایه گذاری ای نمکنیم؟

چرا جوری رفتار نکردیم که یه غیر مذهبی بگه: چون تو میگی روش فکر میکنم...



چجوری ارتباط میگیریم؟

بلدی لات باشی؟

بلدی با ادبیات خلاف کارا حرف بزنی؟

بلدی با ادبیات آدمای عیاش حرف بزنی؟

حضرت موسی دنبال گوسفندی که از گله فرار کرد تا کجاااا دوید و بعد وقتی گرفتش نازش کرد که کجا فرار میکنی؟

از دست من فرار کنی نصیب گرگ ها میشی...

وحی اومد که اگر کوچکترین تندی به این گوسفند میکردی از نبوت عزل میشدی...

اون که یک حیوون بود... ما دنبال آدمی که راه گم کرده تا کجا رفتیم؟

زبانش رو یاد گرفتیم؟



نمیدونم والا...

خودم هم میترسم بیش از این حرف بزنم...

میترسم حرف مال دهن من نباشه و گرفتار بشم...

فعلا تا مطلب بعدی یا علی...

۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۲ ، ۰۶:۲۴
ن. .ا
شنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۵۰ ق.ظ

و اما بی حجابی

یه حرفی رو یه زمانی از آقای پناهیان شنیدم که خیلی توی دلم احسنت گفتم بهشون و دیدم چیزی که من سالها جرات نداشتم بگم ایشون روی منبر گفتن:

ایشون گفتن: من یه زمانی برای جو هایی سخنرانی میکردم که خیلی هم مذهبی نبودن مثلا محیط های دانشگاهی (در مقایسه با هیات)... بعد میدیدم اقبال از سوی کسانی که قید های مذهبی نداشتن به سمت دین خیییلی زیاده... جوری اقبال میکردن که من متعجب میشدم... مدتی که گذشت دیدم اینها وارد فضای دین میشن و میرن توی جمع مذهبی ها و ... زده میشن از دین و مذهب... 

رفتم پیش صاحب نظری و من باب مشورت گفتم من برم فقط توی جمع مذهبی ها تبلیغ کنم... اگر مذهبی ها رو دیندارشون کنیم، مردم بیشتر جذب دین میشن... (نقل به مضمون)



توی اغتشاشات زن زندگی آزادی استادی میگفت: همین اندازه هم که اون برنامه ریزی دشمن گرفته، به خاطر بد عمل کردن مذهبی ها بوده...



من دیروز حدود سه ساعت با دوستی مذهبی و ولایی توی دفترم کارم صحبت داشتم بابت اینکه کمی از وقتش رو بذاره تا با هماهنگی چند نفر کارهایی میدانی بکنیم...

من فقط یک ساعت از اون وقت رو صرف این کردم که از ذهنش فانتزی زدایی بکنم که تشکیل یک جمع پایداری که اهداف اسلامی داره چه اقتضائاتی داره...

بهش گفتم ما یک جمعی داریم که بیش از ده ساله با هم هستیم... این جمع تفاوت هایی با جمع های پایگاه بسیج داره... با جمع های مسجدی متفاوته... با جمع های راهیان نوری متفاوته...

حتی با جمع های گروه های جهادی هم متفاوته...

براش توضیح دادم که مثلا در سپاه قدس میشه جمع هایی رو تشکیل داد که خیلی مومنانه رفتار کنن... اما در عرصه ی سیاست چرا نمیشه؟

در عموم مردم چرا نمیشه؟... سختی هاش چیه؟!!...

توی سپاه قدس طرف از دنیاش در حدی فراتر از عموم مردم گذشته... آمادگی هایی داره...

اما تو از یک بازاری چقدر میتونی انتظار داشته باشی؟

گفتم: ما جمعی رو تجربه کردیم که توش بازاری هست... راننده تاکسی هست... استاد دانشگاه هست جدیدا رئیس دانشگاه هم هست... پزشک هست... مستخدم مدرسه هم هست... کشاورز هم هست...

دانشجو هست... معلم هم هست... سپاهی هم هست...

ما از تمامی این صنوف دور هم جمع شدیم... اون هم نه فقط با یه نفرشون... بلکه طرف اگر مرد بود خانمش رو هم آوردیم... بچه هاش هم اومدن... گاها پدر و مادرش رو هم آوردیم...

انسانهای با ایمان های مختلف... یکی زیاد حوصله ی سخنرانی گوش دادن نداره... یکی 24 ساعته در حال تحقیق هست... یکی رفیق باز هست... یکی عشق بدنسازی داره...

نمونه ای کامل از یک اجتماع...

اما حول یک انسان الهی...

بهش گفتم دردسرهای این جمع چیه... و ما چه ملاحظاتی داریم... فانتزی هاش یکی یکی پرپر میشد...

بهش گفتم استاد به من توصیه کردن مبادا افراط کنی در دین داری و انقلابی گری تا زنت از این مسیر زده بشه... و تقیه های خودم رو براش گفتم...

داشت شاخ درمی آورد...

بهش گفتم با وجود این تقیه ها، خط قرمزم هست... نفسم به نفسش بند هست... چرا؟

چون باور دارم امانت هست دست من... باور دارم خدا و اهل بیت دوستش دارن... مگه میشه من دم از اهل بیت بزنم و بدونم حضرت زهرا یکی رو دوست داره و من دوستش نداشته باشم؟



آخرش بهش گفتم میدونی این آدمهایی که از پائین ترین سطح ایمانی در بین ما هستن تا سطوح بالا... از پیر و کهنسال تا کودک و نوزاد و طفل... وفتی 5 روز مشهد بودیم

هیچ کدوم حتی یک بار هم نگفتن چرا همش میایم حرم؟!!!

چرا یه بار بازار نمیریم... چرا کوه سنگی نمیریم؟!!

گفتم میدونی چرا یه بار هم نگفتن؟!!

چون توی این سالها تونستیم از این جمع یه خانواده بسازیم...

خانواده...



مشکل جامعه مذهبی در کشور ما، عمق ایمانشون نیست... چون نمیشه از همه انتظار حداکثری داشت...

مشکل جامعه مذهبی ما اینه که خانواده نشدیم... چه چیزی نذاشت خانواده بشیم؟

خانواده شدن جامعه باید از کجا شروع بشه؟

کسی میدونه؟

.

.

از مشکل حجاب حرف میزنیم... 

یه سوال بپرسم؟

اگر برادر شما بهتون بگه حجابت رو درست کن برات حساسیت کمتری ایجاد میکنه یا پسر محله ی بالایی تون؟

انسانی که عزت نفس داره دوست نداره پسر محله ی بالا بیاد اشتباهش رو بهش بگه... حس خوبی نداره...

چرا برادر و خواهر نداره اون بی حجاب؟!!

.

.

چرا باور نکرد برادر و خواهر داره؟!!!

.

.

همه اش تقصیر ننه و بابای خودشه و رسانه های معاند؟!!!

.

.

جامعه ی مذهبی هنوز هم نمی خواد خانواده بشه...

 

بله تذکر خیابانی تنها راه علاج نیست اما چرا مساجد به سمت تشکیل خانواده نمیرن؟!!

چرا هر محله نباید یک خانواده بشه؟

با محوریت مساجد؟!!

.

.

تشکیل خانواده ی دینی کار ساده ای نیست... اما سوال اینجاست که چرا ما اهل کارهای ساده شدیم؟!!

بعضی از دوستان میگن تذکر لسانی کار سنجیده ای نیست...

من میگم همونطور که توی زندگی با همسرت اگر میبینی رفتارها داره به خانواده آسیب میزنه مجبوری چالش ایجاد کنی تا طرف مقابل به فکر فرو بره اینجا هم ایجاد چالش با تذکر لسانی یکی از مراحل درمان هست... اما اگر فردی بشه تاثیری نداره...

اگر مذهبی ها خانواده نشن تاثیری نداره...

میدونید چرا بی حجاب ها براتون هیمنه پیدا کردن؟!!

چون در بی حجابی شون از شما خانوادگی تر عمل میکنن...

خانواده ی شما فقط باید 22 بهمن و روز قدس بشه تا خودی نشون بدن... اما خانواده ی اونها هر روز دارن خودنمایی میکنن...

اون خانواده رو خانواده ی دشمن نمیدونم الزاما... هر چند در بینشون دشمن هم هست... اما نفسِ خانوادگی عمل کردنشون براشون قدرت و هیمنه آورده...

 

میدونید چرا مذهبی ها خانواده نمیشن؟!!

به همون علتی که توی مطلب قبلی گفتم زن و شوهر با وجود اختلاف باید همدیگه رو دوست داشته باشن... زیاد هم دوست داشته باشن...

اما غالبا اختلاف هم کار خودش رو کرده و زوجین ترجیح میدن کاری به کار هم نداشته باشن... 

خدا این دنیا رو که بنا کرد یه شیطان هم گذاشت توی این دنیا...

عرفا تعبیر قشنگی در مورد شیطان دارن...

میگن شیطان همون سگ دربان حق هست... وقتی کسی خواست وارد وادی توحید بشه شیطان (سگ دربان حق) از جهات مختلف بهش حمله میکنه تا هر بی سروپایی وارد اون وادی مقدس نشه...

اختلاف هم سگ دربان عشق هست در زندگی مشترک...

اگر نتونستم وارد وادی دوست داشتن بشم به طهارت خودم شک کنم...



خانواده بشیم...

و بدونید من از بیرون انسان قشنگی هستم... بخواید منو وارد خانواده تون بکنید تیغ و تیزی های من اذیتتون خواهد کرد...

حالا تصمیم با شما...

ما عزم تشکیل خانواده داریم در کف میدون...

هر که دارد هوس کرببلا بسم الله...

۲۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۲ ، ۰۶:۵۰
ن. .ا