مراقب باشیم
البته این مجاز آباد برای کسانی که نمی تونن حد اعتدال رو در استفاده رعایت کنن چیزی جز شرحه شرحه کردن نفس و پراکندگی و تشویش قوه وهم و خیال و دفن کردن قوه عاقله در زیر گِل وهم و خیال عاید دیگری نداره
1_قبلا وبلاگی داشتم که توش داستان های نیمه واقعی و نیمه خیالی مینوشتم...
وقتی انسان به اجتماع و پیچیدگی هاش فکر میکنه سوالاتی به صورت فطری براش پیش میاد و اون اینکه چگونه باید اجتماع جهانی رو مدیریت کرد به طوری که هر کسی به حق خودش برسه یعنی چگونه میشه جامعه رو مدیریت کرد که خروجی اش اقامه قسط باشه؟
علاوه بر مختلف بودن مردم به لحاظ فرهنگی و قومیتی و طبع و مزاج , باید دشمنی با اقامه قسط و فریب دادن مردم رو هم توسط دشمنان حق لحاظ کنید... کمی به تصور بنشینید... به سختی و شاید محال بودن اتحاد جامعه جهانی با روشهای متعارف پی میبرید...
برای مثال یکی از دردهایی که بر دل جامعه اسلام هست موضوع رژیم صهیونیستی هست... فکر میکنید چرا این رژیم منحوس چند دهه بر بخش هایی از فلسطین مسلط هست؟ فقط و فقط به خاطر متحد نبودن کل فلسطینی ها در مبارزه با این غده سرطانی... پس متحد کردن مردم کار ساده ای نیست...حتی با وجود جنایتهای رژیم سفاک صهیونیستی میشه مردم فریبی کرد که میشه بدون مبارزه حل کرد... یا در همین کشور خودمون بعد سی و اندی سال از عمر انقلاب مردم فریب میخورن و شخصی رو انتخاب میکنن و بعد از چند ماه پویش "غلط کردم" همون حلالم کنید راه می اندازن...
لذا مدیریت مردم به یک سمت واحد کار ساده ای نیست...
حضرت آقا در سخنرانی اخیرشون اشاره ای به تفاوت تبلیغ و پروپاگاندا کردن , روش کل دنیا برای کنترل و یک دست کردن جامعه پروپاگاندا هست , اتخاذ این روش صرفا به خاطر خبث سیاستمداران نیست بلکه عقلشون بیش از این قد نمیده... ما هم فقط به خاطر اعتقادات مکتبی مون با پروپاگاندا مخالف نیستیم بلکه اساسا پروپاگاندا رو روش کارآمدی نمیدونیم در اداره جامعه...
واقعا باید چه روشی اتخاذ کرد؟
الان در خود کشور ما چقدر از مردم هستن که میل دارن آزادی های غربی رو داشته باشن؟ , انصافا کم نیستن... اینها هم شهروند همین سرزمین هستن... چطور باید مدیریت کرد؟ ...
با درست دیدن اختلافات و تفاوتها و تضادها به این نتیجه میرسیم که مدیریت جامعه برای یک زمان بلند کار پیچیده ای هست...
خب من در سیر تفکراتم رسیدم به مدیریت خود حق متعال نسبت به عالم خلقت...
1_ خداوند چگونه دارن خلقت رو اداره و مدیریت میکنن؟
با اسما و صفاتشون... با رزاقیتشون با جواد بودن با رحمانیت با قهاریت با....
2_ وقتی هم اومدن در زمین خلیفه جعل کنن تا هم بندگان انسی و جنی و هم تمام نظام خلقت در ید قدرت مدیریت این خلیفه باشه " کل اسما" رو بهشون تعلیم دادن: " و علم آدم الاسماء کلها"
3_ در سفر عتبات یکی از دوستان سوالی از استاد پرسید و استاد به بچه ها گفتن جواب سوال ایشون رو بدید , هر کسی چیزی گفت , بحث کمی وسعت پیدا کرده بود کسی در مورد اسم جامع حق چیزی گفت و گفت امام اسم جامع حق رو داراست , استاد فرمودن :فقط امام اسم جامع حق رو دارا نیست بلکه حتی اون نبی ای که برای هدایت یک روستا هم مامور و مبعوث میشد اسم جامع حق رو دارا بود به اندازه خودش... ""کل اسما""رو داشته که نبی شده...
ان شا الله ادامه داره...
اغتشاشات عاجزانه ای که این روزها بر موج اعتراضات سالم مردمی بابت مسائل معیشتی سوار شده اونقدر حقیر هست که به نظرم اصلا جای نگرانی نداره... البته با بعضی مدیران فتنه گر که داریم باید اندکی نگرانی وجود داشته باشه...
اما واقعیت اینه که همون مردم معترض که پولهاشون در موسسات به تاراج رفت و دیگران که از وضع بد معیشتی به خیابان آمده بودن از این شکل اغتشاش و شعارهای ضد نظام متعجب هستن... کاملا مشخصه این جریان توسط خناسان داخلی و خارجی مدیریت میشه...
با این همه من که اصلا نگران نیستم...
توی وضع فعلی به نظرم میرسه خوبه بحثی در باب مدیران مهدوی یا مدیریت مهدوی مطلب بنویسم... که هم توی اتفاقات اخیر صرفا تدافعی عمل نکرده باشیم و حرکت به جلومون رو حفظ کنیم هم بی ارتباط با بحران های پیش رونیست...
این روزها خودم هم عجیب درگیر اینم که موقعیت شغلی خودم رو عوض کنم تا زمان بیشتری بدست بیارم...
خیلی کارها هست که از دست امثال من برمیاد... اما مثبت و کاری بودن و قابل اعتماد بودن و متعهد بودن ما (ماه فروزنده چون پنهان شود شب پره بازیگر میدان شود... حکایت تعهد من در مقابل متعهدان واقعی حکایت شب پره در مقابل ماه فروزنده هست) موجب میشه هر کارفرمایی به محصور کردن و محدود کردن ما طمع کنه...
واقعا یکی از دعاهام چند ماهی هست که اینه: خدایا به من توفیق نصرت ولی ات را بده...
مدتیه در باب مدیر دینی با تگاه تحقیقی ، خیلی تامل میکنم... خیلی حرف دارم... همه ما میتونیم مدیر دینی یا مدیر مومن اسلامی بشیم... مرد و زن هم نداره... فقط محدوده و زمان و مکان مدیریتمون فرق داره...
خدا انسان خلق کرده ما رو تا همه مدیر بشیم... همه...
از خدا میخوام گشایشی برام ایجاد کنه که بتونم بنویسم...
قبل از نیمه شب شرعی خوابیدن , موجب افزایش کیفیت خواب میشه و شما با ساعات کمتر خواب میتونید نیاز طبیعی خودتون به خواب رو تامین کنید و براحتی برای سحر برخیزید
اما خوابیدن بعد نیمه شب شرعی موجب میشه نیاز شما به خواب حتی با خوابیدن زیاد هم برطرف نشه...
اگر خواب دم ظهر هم براتون ممکن بود که نور علی نوره البته برای این خواب بیست دقیقه هم کافیه...
این نکات مجرب هست... بگردیم شاید احادیث و روایاتش هم باشه...
امام خمینی (ره) میفرمودن: هدف، وسیله رو توجیه نمیکنه...
یا میفرمودن: ما مامور (یا مکلف) به انجام وظیفه هستیم نه حصول نتیجه...
این یعنی اینکه انسان در هر فعالیتی چه مقدس و چه غیر مقدس وقتی در قید نتیجه قرار گرفت بدونه نفس مشغولش کرده... اگر هم نسبت به نتیجه بی تفاوت بود باز هم بدونه نفس مشغولش کرده...
باید برای اهداف متعالی دقیق ترین برنامه ها رو پیاده کرد اما مراقب باشیم اسیر برنامه نشیم...
مثال میزنم:
خانمی مذهبی دوست داره پزشک بشه و در این لباس به مردم خدمت کنه برای خدا... تمام تلاشش رو میکنه... پزشک میشه... ازدواج میکنه... همسرش از همه جهت خوبه... اما به دلیلی که که شاید معقول هم نباشه مانع اشتغال همسرش میشه... میگه نباید کار کنی... ممکنه اگر این خانم از راهش وارد بشه بتونه در طی یک سال یا دو سال آینده نظر همسرش رو عوض کنه... اما فعلا موضع شوهر اینه و کوتاه هم نمیاد...
این خانم هم فقط 10 سال در دانشگاه همه وقت و توانش رو گذاشته تا در این حوزه نتیجه بگیره و پزشکی موفق بشه... قبل از دانشگاه هم به همین عشق درس خونده... حال یکباره باید "خدمت به بیماران قربة الی الله" رو بذاره کنار...
اگر این خانم از صراط اعتدال خارج شد و خواست به هر وسیله و به هر قیمتی همسرش رو راضی کنه یا بدون رضایت همسرش کار کنه بدونه تمام این سالها نفسش به اسم خدمت به اجتماع و به اسم تقرب به خدا مشغولش کرده بود...
من اگر بعد از نوشتن مطلبی که خیلی روش فکر کردم و بستن پنل مدیریتم در وب فکرم به این باشه که هی برم به پنل سر بزنم نفسم مشغولم کرده...
مشغول نشدن توسط نفس باید دائم تمرین بشه... مثلا دوستی بهت نسبت ناروا داد و شما متوجه شدی... همین جا وقت تمرینه... رها شو از فکرش... حالا هر وقت وقتش شد جوابت رو بده اما الان رها شو...
مهمون عزیزی داشتی... خواستی بهترین غذا رو براش درست کنی... سه ساعت توی آشپزخونه وقت گذاشتی... آخرش بر اثر یه اتفاق غذا سوخت.... غصه نخور... سعی کن رها بشی...
در هر چیزی توقف کردیم (غصه یا شادی) نفس مشغولمون کرد...
حدیثی داریم که میفرمایند از هر چیزی اندوهگین شدید و اشکتون سرازیر شد (حتی بر اثر زمین خوردن و درد گرفتن اعضای بدن) اون گریه رو سوق بدید برای امام حسین...
ببینید... حتی در این مسائل هم نباید توقف کنیم...
کنکور قبول نشدی گریه ات گرفت... سوقش بده برای امام حسین... چون امام حسین باب رهایی هست... خود رهایی هست...
چند بار عرض کردم یکی از اثرات تکوینی تصور مصائب امام حسین و اندوهگین شدن بر اون مصائب ، تطهییر قوه خیال هست... قوه خیال تطهییر بشه به جای مشغول کردن انسان و مدفن عقل شد مظهر عقل میشه...
از کجا بفهمیم در اعمال مذهبی مون ما نفس رو مشغول کردیم یا نفس ما رو؟
بیشتر از این نمی تونم توضیح بدم...
ببینیم با وجود برنامه ریزی دقیق و سنجیده چقدر نسبت به برنامه هامون حالت رهایی داریم... اگر رها بودیم ان شا الله این ما هستیم که نفس رو مشغول کردیم...
بزرگواران در نظرات به نکات درستی اشاره کردن اما من از منظری دیگه خواستم نگاه کنم... متاسفانه فرصت پرداختن به نظرات برام حاصل نشد...
گاهی با غرق شدن در اینها نفسم رو مشغول میکنم
اساسا وهم و خیال به خاطر درک محدودشون از هر چیزی و اساسا به خاطر حد فهمی شون , خیلی با مقوله رهایی و انعطاف پذیری قرابت ندارن... ذاتا دوست دارن یه چهار چوب ثابت در محدوده فهم خودش براش مشخص کنید تا حس امنیت و آرامش کنه... و وقتی به این میلش پاسخ بدید خود وهم و خیال میشن مدفن عقل... وقتی تابع این میل وهم و خیال بشید هرگز نمی تونید اهل ولایت بشید...
در این شرایط وهم و خیال به جای اینکه بشن مظهر عقل... میشن مدفن عقل...
بیانش خیلی سخته برام ...
یه مقایسه میکنم بین وهم و خیال با عقل , عقل میگه راه رسیدن به درک متعالی از حقیقت , طهارت و رهایی و ولایتمداری هست و اگر گشایشی در درک حقیقت، از راه تفکر برای شما حاصل میشه زیر سر این اصول هست اما وهم میگه راه رسیدن به درک درست از حقیقت، استدلال و برهان و تفکر هست...
یا مثلا دکارت متوهمانه به این حکم میرسه که :من می اندیشم پس هستم... از اندیشه به هستی میرسه... در حالی که اگه عاقل بود میگفت: من هستم پس می اندیشم... یعنی از هستی به اندیشه میرسید...
اساسا وهم و خیال بخاطر جزءنگری و حد بینی اش میلی به برون رفت از حد نداره حتی درکش از بیحدی هم درک درستی نیست... برای همین امام باقر میفرمایند خدایی که شما در ذهن تصور میکنید مخلوق شماست... و جالبه بدونید فلاسفه ای مثل ملاصدرا یکی از مصادیق شیطان رو همین نحوه کارکرد وهم و خیال میدونن...
حرفم اینه که وهم و خیال اگر تابع وحی و صاحبان عصمت و ولایت نشن و خود محور باشن ذاتا میل به انعطاف ندارن , میل به رهایی ندارن... اینکه پیامبر فرمودن من شیطانم را تسلیم کردم (یا مسلمان کردم) (جالبه نفرمودن مومن کردم) یکی از معانی اش اینه که من وهم و خیالم هم تابع وحی و ولایت حق متعال هست...
این مبحث نیاز به تفصیل داره ... وهم و خیال فی نفسه میل به رهایی و درنوردیدن حدود خود و انعطاف ندارن... اون بحثی که در مورد عبور میکردیم از وهم و خیال گسسته از عقل بر نمیاد... اونها میلی به عبور ندارن... وقتی میل نباشه دیگه بقیه بحثها بیهوده هست...
عقل هست که میل به عبور و نیل به سمت بی سمتی حق متعال داره...
شاید گاهی ندونیم درگیر وهم و خیال شدیم... اما نشانه داره... مثلا انسان عاقل در دریای مصیبتها قرار بگیره افسرده نمیشه...(نمونه اش حضرت زینب) افسردگی از نشانه های وهم زدگی هست... انسان عاقل حوصله اش سر نمیره... حوصله سر رفتن از نشانه های وهم زدگی هست...
مشغول شدن هم از نشانه های وهم زدگی هست... برای اینکه معنای مشغول شدن رو بهتر بفهمیم باید معنای مقابلش رو بدونیم... معنای مقابلش "رهایی و عبور" هست
اما مشکل اینجاست که گاهی نمیدونیم مشغول هستیم یا رها...
اضافه کنم که رها بودن منافاتی با برنامه دقیق داشتن و فعالیت داشتن و دغدغه مند بودن نداره... اتفاقا دغدغه مندان واقعی انسانهای رها هستن...
خب از کجا بفهمیم وهم و خیال حتی در برنامه ها و اهداف مثبت و دینی مون هم مشغولمون کرده...
یعنی از کجا متوجه نفوذ شیطان بشیم...
این مقدمه بود تا بحث اصلی رو بگم ان شا الله...
دو داستان از آقای پناهیان شنیدم که خیلی در دلم احسنت و بارک الله گفتم...
1_ یکی در مورد آیت الله حق شناس:
می فرمودن طلبه ای در مسجد یا مدرسه (الان حضور ذهن ندارم) نسبت به مدیریت آیت الله حق شناس اعتراض داشتن... اعتراضشون هم خیلی تند بود...
آقای حق شناس هی سعی میکردن اون طلبه رو آرومش کنن...
تا جایی اعتراض طلبه ادامه داشت که دیگه صداش رو هم برده بود بالا...
گذشت...
چند روز بعد اون طلبه جوان مرگ شد... خبر دادن به آقای حق شناس...
ایشون فرمودن من خیلی براش دعا کردم که اتفاقی براش نیفته... اما دیگه کار از دست من خارج بود...
2_ میفرمودن آیت الله شاه آبادی (استاد عرفان حضرت امام) از خیابان عبور میکردن (قبل انقلاب)
یه ساواکی گویا به ایشون بی احترامی کرده بودن و هتک حرمت کرده بودن...
چند روز بعد خبر مرگ اون ساواکی رو به آقای شاه آبادی دادن و ایشون وقتی خبر رو شنیدن بسیار ناراحت شدن...
میفرمودن تا آخر عمر آقای شاه آبادی هر وقت حرفی از اون ساواکی میشد آقای شاه آبادی ناراحت میشدن...
مگفتن کاش خودم اون روز یه جوابی تشری چیزی گفته بودم تا به این روز دچار نمی شد...
اولیای خدا خط قرمز خدا هستن... هتک حرمت که هیچ... حتی سوء ظن به این بزرگان موجب بسته شدن فهم و درک انسان میشه و انسان راه تیره روزی در پیش میگیره...
این اولیای الهی که صاحب عصمت نیستن اینطور خدا نسبت به اونها غیرت داره...
دیگه ببینید معصومین ما در چه جایگاهی هستن!!!...
شاید باید یکی مثل آقای پناهیان جرات میکرد تا این حد از حریم و حرمت اولیای خدا حرف میزد...
من که از چند سال پیش تا الان از مسئله ولایت تکوینیِ اولیا الله، تحت ولایت امام عصر زیاد گفتم... تا جایی که بعضی ها مکدر شدن که چپ میری راست میری هی میگی ولی خدا... ولی خدا...
و میگفتن داری بیشتر تنفر ایجاد میکنی... احتمالا مخاطبانم تایید بکنن که اگر چند کلمه از وب من در ذهنشان مانده یکیش همین کلمه ولی خداست...
خودم هم دارم در مورد مطلب قبل فکر میکنم...
نه اینکه جوابی نداشته باشم... دنبال بیان مناسب میگردم...