ان شا الله ۲
اساسا وهم و خیال به خاطر درک محدودشون از هر چیزی و اساسا به خاطر حد فهمی شون , خیلی با مقوله رهایی و انعطاف پذیری قرابت ندارن... ذاتا دوست دارن یه چهار چوب ثابت در محدوده فهم خودش براش مشخص کنید تا حس امنیت و آرامش کنه... و وقتی به این میلش پاسخ بدید خود وهم و خیال میشن مدفن عقل... وقتی تابع این میل وهم و خیال بشید هرگز نمی تونید اهل ولایت بشید...
در این شرایط وهم و خیال به جای اینکه بشن مظهر عقل... میشن مدفن عقل...
بیانش خیلی سخته برام ...
یه مقایسه میکنم بین وهم و خیال با عقل , عقل میگه راه رسیدن به درک متعالی از حقیقت , طهارت و رهایی و ولایتمداری هست و اگر گشایشی در درک حقیقت، از راه تفکر برای شما حاصل میشه زیر سر این اصول هست اما وهم میگه راه رسیدن به درک درست از حقیقت، استدلال و برهان و تفکر هست...
یا مثلا دکارت متوهمانه به این حکم میرسه که :من می اندیشم پس هستم... از اندیشه به هستی میرسه... در حالی که اگه عاقل بود میگفت: من هستم پس می اندیشم... یعنی از هستی به اندیشه میرسید...
اساسا وهم و خیال بخاطر جزءنگری و حد بینی اش میلی به برون رفت از حد نداره حتی درکش از بیحدی هم درک درستی نیست... برای همین امام باقر میفرمایند خدایی که شما در ذهن تصور میکنید مخلوق شماست... و جالبه بدونید فلاسفه ای مثل ملاصدرا یکی از مصادیق شیطان رو همین نحوه کارکرد وهم و خیال میدونن...
حرفم اینه که وهم و خیال اگر تابع وحی و صاحبان عصمت و ولایت نشن و خود محور باشن ذاتا میل به انعطاف ندارن , میل به رهایی ندارن... اینکه پیامبر فرمودن من شیطانم را تسلیم کردم (یا مسلمان کردم) (جالبه نفرمودن مومن کردم) یکی از معانی اش اینه که من وهم و خیالم هم تابع وحی و ولایت حق متعال هست...
این مبحث نیاز به تفصیل داره ... وهم و خیال فی نفسه میل به رهایی و درنوردیدن حدود خود و انعطاف ندارن... اون بحثی که در مورد عبور میکردیم از وهم و خیال گسسته از عقل بر نمیاد... اونها میلی به عبور ندارن... وقتی میل نباشه دیگه بقیه بحثها بیهوده هست...
عقل هست که میل به عبور و نیل به سمت بی سمتی حق متعال داره...
شاید گاهی ندونیم درگیر وهم و خیال شدیم... اما نشانه داره... مثلا انسان عاقل در دریای مصیبتها قرار بگیره افسرده نمیشه...(نمونه اش حضرت زینب) افسردگی از نشانه های وهم زدگی هست... انسان عاقل حوصله اش سر نمیره... حوصله سر رفتن از نشانه های وهم زدگی هست...
مشغول شدن هم از نشانه های وهم زدگی هست... برای اینکه معنای مشغول شدن رو بهتر بفهمیم باید معنای مقابلش رو بدونیم... معنای مقابلش "رهایی و عبور" هست
اما مشکل اینجاست که گاهی نمیدونیم مشغول هستیم یا رها...
اضافه کنم که رها بودن منافاتی با برنامه دقیق داشتن و فعالیت داشتن و دغدغه مند بودن نداره... اتفاقا دغدغه مندان واقعی انسانهای رها هستن...
خب از کجا بفهمیم وهم و خیال حتی در برنامه ها و اهداف مثبت و دینی مون هم مشغولمون کرده...
یعنی از کجا متوجه نفوذ شیطان بشیم...
این مقدمه بود تا بحث اصلی رو بگم ان شا الله...
نظرات رو خوندم امیدوارم تا تکمیل مطلب اون نظرات هم پوشش داده بشه... نکات خوبی مطرح شد...
و کلمات مدنظرتون رو توضیح میدادید. مثلا در مورد دکارت من هیچوقت نمیتونم این جمله رو متوهمانه فرض کنم.
دکارت از معلول به علت رسیده تا وجود علت رو ثابت کنه. اون نمیگه اندیشیدن باعثِ بودن است! او اندیشیدن رو نتیجه ی بودن میدونه یعنی همونکه شما گفتید. از هستی به فکر کردن میرسد برای همین از معکوس این عبارت برای اثبات بودن استفاده میکند.
با احترام به شما و بحثتون همیشه احساس میکنم اینطوربحثها نوعی بازی با کلماته. چیزی که منظور هر دو نفر ازش یکیه اما یکی اینطرفی میگه،یکی دیگه اونطرفی! بعد هردو سعی میکنند جهت یابی خودشون رو به کرسی بنشونند و باعث بحث میشه در حالی که حرف یکی بوده. در نتیجه اگر میخواین بحث به نتیجه برسه از مثالهایی مثل این پرهیز کنین.