ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ق.ظ

به حال من تماشا میکنی تو

اربعینی که گذشت (95) با همسرم و پسری که اون موقع حدود یازده ماهش بود عازم عراق شدیم...

ما مقید به این هستیم که مالی که خمسش داده نشده نخوریم... اهل تجسس در زندگی هیچ کس نیستیم... اما معتقد هستیم اثر تکوینی خودش رو میذاره حتی اگه ندونی طرف خمس میده یا نه...

البته خیلی از نزدیکان ما هم خمس نمیدن و اینطور نیست که با اونها رفت و آمد نداشته باشیم... 

گاهی ما هم ناچاریم لقمه ای که میدونیم خمسش داده نشده بخوریم... متاسفانه...


از مرز چزابه وارد عراق شدیم در مسیر چزابه تا خود نجف بسیار موکب میدیدیم که جلوی ماشین رو میگرفتن و غذا به مسافرین میدادن... از ساندویچ گرفته تا کباب و ...

من و همسرم هم گاها غذاها رو میگرفتیم و میخوردیم...

همسرم در ذهنش میگذره که آیا اینها اهل خمس هستن؟ اما چیزی به من نمیگه... فقط در ذهنش شک میکنه...

من هرگز این مسئله به ذهنم هم خطور نکرده بود...

شب رسیدیم نجف... خوابیدیم...

صبح همسرم گفت: دیشب خواب دیدم صدایی بهم گفت : نگران خمس این غذاها نباش... بخور...

و خیالش در ادامه راحت شد و با میل از موکب ها غذا و چای برمیداشت


پ.ن

ز درد و ناله ام شادم از آن روی

به حال من تماشا میکنی تو...


از این نالیدن و سوز و گدازم

تو خود دانی چه با ما میکنی تو...


یا من اضحکه و ابکاء... به ما سوز دل عطا بفرما...


موسیا آداب دانان دیگرند

خسته جانان و روانان دیگرند

تا توانی آتشی در جان فروز

سربسر فکر و عبادت را بسوز

چند از این الفاظ و اضمار و مجاز؟!!!

سوز خواهم ...



۹۶/۰۳/۲۷
ن. .ا

نظرات  (۷)

مسئله این نیست که ما اهل مراقبه هستیم...
اصلا اینطور نیست...

مساله این مطلب این بود که اونها حواسشون به همه چیز هست... و من دقیقا با اعتماد به این توجه حضرات، برای بار اول جدای از کاروان با زن و بچه ای که هنوز یکسالش نشده بود... وارد خاک عراق شدم...
یعنی تا حالا عراق نرفته بودم... همسرم هم بار اولش بود...
خب به حسب ظاهر ریسک این سفر خیلی بالا بود...

سخن از اعتماد من هم نیست...
سخن از توجه حضرات هست...
پاسخ:
این شبها داریم به این حضرات متوسل میشیم...
این آرامم میکنه... 
۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۵ شبنم بیقرار
سلام
اصلا یه نفر دیگه داره برنامه ریزی می کنه...دست کس دیگه خیلی واضحه!
ما فکر می کنیم داریم فکر می کنیم و برنامه ریختیم! اوایل ازدواجم مینشستم با اونی که اصلا نمیشناختمش ولی همش میدیدم من مثل مهره شطرنجش میمونم؛ حرف میزدم که تو کی هستی؟ حواست به منه. اولش که یه اتفاقی میفته همش می ترسم و نگرانم یا ناراحت میشم ولی بعد جلو میره میبینم داشتی از دلش یه چیز خوب برای من درست می کردی!
میدونستم طرفم خداست ها ولی تا وقتی ازدواج کنم و برم خونه خودم این جوری بودنش و حمایتش رو درک نکرده بودم.حتی ازدواجم هم وقتی بهش نگاه میکنم میبینم من کاره ای نبودم فقط گمان می کردم دارم حساب شده کار میکنم.

الان توی دعای جوشن کبیر اون اسمی که خیلی دوستش دارم و بیشتر بهم مزه میده  "ولی المومنین"ه. هست حواسش به ماست و خیلیییییی بیشتر از اونی که تحملش رو داشته باشیم خیر ما رو می خواد. مطمئنم از دل هر اتفاق بدی برام یه اتفاق خوب بیرون میاره. مطمئنم!
التماس دعا


پاسخ:
سلام علیکم

هدف اینه که انسان موحد بشه.... زیر سایه ولایت موحد بشه...

سلام
امشب من و خانواده امو خیلی دعا کنید،خیلی محتاجم

یادمه تا پارسال وقتی میرفتم کربلا،از خدا میخواستم حقیقت کربلا رو بهم نشون بده تا معرفتم بیشتر بشه،ولی وقتی برادرم رفت سوریه واون اتفاقا افتاد و اونقدر اذیت شدیم،از حرفم پشیمون شدم

من ظرفم اونقدرا بزرگ نبود

یکی از بزرگترین امتحانای عمرم بود،یاد اون روزای سختم عذابم میده

خیلی دعام کنید
دلم میخواد یه بار دیگه بچه هامو کربلا ببرم،خودشونم خیلی دوست دارن و مدام میگن

جز کربلا و حقیقتش،هیچ چیزی وجود نداره برا آدمیت

رفتنش یه بخشیه و کربلایی شدن و کربلایی موندن،بخشای دیگه
انگا خدا،حقیقت عالم و با کربلا پیوند زده

تنها دارایی منم توواین دنیا،همین محبت که امیدوارم تا لحظه ی آخر باهام بمونه

دعاکنید امتحانای سخت این روزا  رو  راحت پشت سر بگذارم

خودم خواستم که اینجوری امتحان پس بدم،پس باید بتونم

عاقبت به خیر باشید
کربلا نصیبتون
پاسخ:
سلام
حقیقت کربلا "الهی رضا برضائک" هست...
قبلا گاهی میگفتم برای ماها هنوز زوده همچین ادعایی... ما باید بگیم خدایا پناه میبریم به تو...

ان شا الله این محبت چراغ راه باشه براتون همیشه...
حتما میتونید... خداست دارد خدایی میکند...

همچنین
نمیدونم ولی من هنوزم به این حرف شما نرسیدم
برام گنگه

اینکه میگم ظرف من کوچیک بود و اذیت شدم،معنیش این نیس که ناشکری کردم،اصلا

خدا میدونه تا لحظه ی آخر،کلمه ای به معنای نارضایتی به زبون نیاوردم و حتی در دلم هم نارضایتی نگذشت

حرفم اینه که یه وقتایی خودم از خدا میخوام سخت امتحانم کنه،یه وقتایی تو موقعیتش قرارم میده

منظورم این بود که دیگه خودم دعا نمیکنم که امتحانای سخت ازم بگیره

اما اگر خود خدا خواست،تمام تلاشمو میکنم که ناشکری نکنم

بارها تجربه کردم وقتی مشکلی پیش میاد و من باهمه ی وجود،راضی به رضا و تقدیر میشم،یهوو معجزه میشه و ورق برمیگرده

خدا میخواد بهم بفهمونه که باید راضی باشم

بفهمونه که رو  حرفش نباید حرف بزنم و او رو حکیم مطلق بدونم

به هر حال محتاج دعای خیرتونم

یاعلی
پاسخ:
پناه بر خدا  در مقابل رضایت خدا نیست...
خیلی خودمونی اش میشه : خدایا میدونم حکیم مطلقی اما توی سختی ها باهام مدارا کن... به اندازه وسعم بهم سختی بده

شاید هم حرف هامون یکیه...
در هر صورت ان شا الله خدا همه خیرات رو مشمول حال شما کنه و شما رو مشمول دعای حضرت ولی عصر قرار بده...


راستی
یادتونه گفتم کاش اقا راجع به آتش به اختیار بودن بیشتر توضیح میدادن
که یه عده زیادی جو گیر نشن و بی اصول جلو نرن

حرکت حسین الله کرم رو دیدید تو نمازجمعه ی این هفته
اگرچه یکی میاد تکذیب میکنه ویکی میگه کار خودشونه

ولی اگه از سمت اونا باشه،ینی آتش به اختیار و خوب نفهمیدن

البته که تقصیر آقا نیس کج فهمی دیگران
آقا فرمود آتش به اختیارید تو مسائل فرهنگی و....
اما دلیلش بی بصیرتی و بی خردی نیس




میترسم بچه حزب اللهیای بی درایت حرکتای بدتری بزنن
پاسخ:
از ایشون بی خبرم...
چی کار کرد مگه؟

من خیلی نگران نیستم... هر چند یقین دارم بعضی ها افراط میکنن... بعضی غرب گراها سوء استفاده میکنن...
همینه... آقا هر جور دیگه هم میگفتن تند رو ها تندروی شون رو میکرد... دشمنان هم سوء استفاده شون رو...

در مجموع من خوش بینم...
چقدر جالب...
چقدر جالب...
چقدر جالب...
ان  شاءالله مکرر نصیبتون بشه...
دلمون تنگه... خیلی...
دلم واقعا برای زجری که توی راه از درد پا و کمر و تاول های پا میکشیدم تنگه...
دلم برای اون لحظاتی تنگ شده که با مادرم که به سختی تک تک قدم هاش رو برمیداشت، داشتم روی نقشه ی موبایل با جی پی اس دنبال کوچه پس کوچه های خلوت توی کربلا میگشتیم که بتونیم بدون اختلاط با مردها برسیم به حرم...
دلم برای لحظاتی که در حرم نشسته بودم تنگ شده...
و دلم برای مردم مهربانی که از عربی حرف زدن من ذوق میکردن و سعی میکردن بیشتر ارتباط بگیرن تنگ شده...
و برای پیرزن های متعصبی که از حنای پای ما که تا مچ برای کلفت شدن پوست گذاشته بودیم، ناراحت می شدن و میگفتن ما توی محرم و صفر حرام میدونیم حنا گذاشتن رو... که مجبور می شدیم بگیم به قصد زینت نیست(که زینت هم نبود اصلا از نظر خودمون) اما همچنان ابراز ناراحتی میکردن و ما فقط خجالت داشتیم که بکشیم که چرا طبق عرف خودمون عمل کردیم وقتی مهمان این عزیزانیم؟

دلم تنگه...
پاسخ:
ان شا الله دوباره نصیبتون بشه...
حال و هواش همیشه در جان میمونه...
سلام جناب صالح
خواهرزاده ام رضا،شب بیست و سوم از مراسم داشته برمیگشته،تصادف کرده
الان تو Icu

براش خیلی دعا کنید:(

دعا کنید به جوونی علی اکبر،خدا عمر دوباره بده به این نوکر و ذاکر سیدالشهدا

شیطونیاش از جلو چشمم نمیره
دلم آشوبه

هرجوری میتونید دعاش کنید:(
پاسخ:
سلام علیکم

عجب اتفاق تلخی!!!
حتما دعاش میکنم...

ان شا الله امشب برای سلامتی شون دعای توسل میخونم...
ان شا الله حالش خوب میشه