پاسخ:
سلام
توی رابطه بین خودمون تقریبا این سکوت اتفاق نمی افته به دو علت:
همونقدر که خانمم استاد هستن توی بروز ندادن حالت درونی شون در چهره شون جلوی خانواده من یا خودشون... به همون اندازه وقتی خودمون هستیم نمیتونن ناراحتی شون رو در چهره شون بروز ندن...
و من خیلی راحت از حالت چهره و رفتارشون میفهمم از چیزی اذیت شدن یا میشن...
علت بعدیش شاید باور پذیر نباشه اما خب بگم:
من خیلی روحیه فلسفی و ذهن تحلیل گر و پرسش گری داشتم و دارم... اما از یه جایی به بعد متوجه شدم ویژگی هایی در هر انسانی هست که اگر اون مناسبات تصور و تصدیقی در فلسفه رو در وجود خودش مدیریت نکنه میتونه به اون ویژگی و امکان پر قدرتی که خدا بهش داده آسیب بزنه... و اون مسئله "الهام" هست...
بارها شده توی محل کارم بودم اما میفهمیدم حال خانمم خوب نیست... جزئیاتش رو نمیدونستم اما انرژی منفی اش رو از محل کارم حس میکردم...
حتی با خودش در میون میذاشتم...
میگفتم تو تا ظهر حالت خوب بوده؟ و این افکاری که آزارت داد رو نداشتی درسته؟
بعد از ظهر فلان موضوع اومد تو ذهنت؟
یعنی حتی زمانش رو هم باهاش چک میکردم...
و غالبا درست بوده... من از اینکه چه افکاری موجب میشده مکدر بشه خبر نداشتم اما انرژی منفی اش رو میگرفتم...
و اینو به خانمم هم گفتم... میگم خیلی اوقات این انرژی منفی هات رو متوجه میشم... حتی وقتی که توی خونه نیستم... کنارت نیستم...
دیگه توی خونه که باشم و افکاری اذیتش کنه خیلی پررنگ متوجه میشم...
و این موارد رو خانمم ازم زیاد دیدن... وقتی سر یه موضوعی میگم دلم با این موضوع نیست، خودش حتی اگر پیشنهاد دهنده اون موضوع باشه استرس به جونش می افته...
چون در چند موردی که دلم همراه نبوده و دلیلی منطقی هم برای مقابله نداشتم و فقط با این استدلال که دلم همراه نمیشه مخالفت کردم دیدیم آخر کار اون مسئله مشکل دار بوده...
حالا گاهی اوقات سر دو راهی هایی که قرار میگیریم بهم میگن دلت چی میگه :))
اصلا آدمی نیستم که بخوام منطق و استدلال رو کنار بذارم هاا
اصلا این مدلی نیستم...
اما چون فلسفه خوندید عرض میکنم که موضوع تصور و تصدیق در فلسفه رو اگر دقیق و علمی بررسی کنیم میبینیم توی بعضی از مسائل (برای هر فرد ممکنه متفاوت باشه) تصدیق جلوتر از تصور حرکت میکنه... حتی اگر تصور به تحلیل اون حکم هم نرسه اما قلب انسان تصدیق میکنه حکمی رو...
یکی از مثالهای عینیش حاج قاسم هستن...
خیلی از کسانی که در شهادت حاج قاسم اومدن به تشیع ایشون... اگر از ارادت به رهبری باهاشون صحبت کنی خیلی همراه نیستن...
اما برای حاج قاسم به میدون اومدن...
چرا؟
چون نمیدونستن که حاج قاسم رو قلبشون تصدیق کرده که اومدن از راه تصور به تصدیق نرسیده بودن... مستقیم به تصدیق رسیده بودن...
اما وقتی در مورد رهبری باهاشون صحبت میکنی داری تصورشون رو درگیر میکنی...
در مقام تصور شبهه دارن یا موضوع براشون حل نشده هست...
عالم قلب ها عالم عجیب و پیچیده ای هست...
یکی از راههای که خدا تصور رو دور میزنه و مستقیم بنده ای رو وارد قلب ها میکنه و تصدیقشون رو میگیره، اخلاص اون بنده هست...
چقدر زمانی که فلسفه رو نزد استادی چشیده خوندم مباحث برام متفاوت شده بودن در مقایسه با زمانی که همون مباحث رو خودم از کتب شهید مطهری میخوندم...
اصلا اون فلسفه خوندن هام قبل از فلسفه خوندن با همراهی استاد، حجابی بیش نبود...
باری همین میخواستم برای مطلب آخرتون بپرسم فلسفه ای که الان میخونید با چیزی که در زمان کارشناسی خوندید چقدر براتون فرق داره؟
اما خب فعلا جو مطلبتون اقتضا نمیکنه که بخوام این سوال رو بپرسم...
این متن رو در حالی خوندم، که از سر فشار، میخواستم دیگه خویشتن داریم رو پایان بدم