بجنگ تا بجنگیم
امروز اتاق اصناف بودم
کلاسی بود برای بازاری های مختلف... آشنایی با قوانین کار و کارگری و آشنایی با حق و حقوق صنفی و آشنایی با مسائل مالیات و دارایی و عوارض های شهرداری و شکایات و ...
بین این کلاسها یه سرهنگی اومده بودن تا در مورد زن زندگی آزادی یه توضیحاتی بدن و یه جورایی آگاه سازی بکنن
یه جمع حدود 70 الی 80 نفره بودیم...
اکثر جمعیت با منطق های مخدوش در مقابله با حرفهای سرهنگ اعلام نظر میکردن
و میگفتن ما سواد شما رو نداریم که مثل شما کلمات قلمبه و سلمبه بگیم اما فلان و بهمان...
و من نظاره میکردم سرهنگی رو که علاوه بر اطلاعات خوبی که داشت اما سخنور خوبی نبود... و سوء تفاهم ایجاد میکرد...
از طرفی مردمی رو میدیدم که بدون منطق محکم و سنجیده فقط میخواستن حرف های اون سرهنگ رو باطل کنن...
اصلا مهم نبود منطق چیه... مهم این بود که اون ساکت بشه...
و من در این اندیشه بودم که به راستی کار پیامبران چقدر دشوار بوده...
محمدی که تا قبل از اعلام دین محبوب منطقه خودشان بوده...
امین و امانتدار بوده...
وجاهت داشته...
و دلربا بوده...
بعد از اعلام رسالتش با او به جدال برمیخیزند...
راستی مگر محمد دوست داشتنی نبود؟!!
مگر امین و راستگو و عفیف نبود؟
چرا با او به قتال برخاستید؟!!
مردم!!!
سخنان پیامبر را شنیدید و نپذیرفتید؟
دقیقا علت جنگ پیامبر همین جا بود...
جنگید تا مردم بشنوند...
بعد اختیار با خودشان...
با کسانی که اجازه نمیدادند مردم سخنان حق را بشنوند مبارزه کرد...
امروز اون مردمی که من دیدم، حرف حق به گوششان رسیده بود، اما نشنیده بودند...
با قدرت هایی که اجازه نمیدهند سخن حق در آزادی کامل شنیده شود باید به قتال برخواست...
بجنگ تا بجنگیم
قانع کننده است
اما
نمی جنگیم که
فقط کشته میشیم