ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
جمعه, ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ۰۴:۴۱ ق.ظ

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را...

اولین دختری که به من معرفی کرده بودن برای ازدواج، یکی از خانمهایی بود که توی کلاس های درس و بحثی خودمون (بخش خانمها) چند سالی بود می اومد...

2 سال از من بزرگتر بود... من اون زمان 24 سال داشتم...اون دختر خانم توی صحبتهای آشنایی مون حرفی زد که منو به تردید انداخت... گفت من تک دختر خانواده هستم... و چون پدرم رو هم از دست دادم، توی خونه همیشه حرف من به کرسی مینشست... اگر حرفم رو زمین بندازن ناراحت میشم... و فکر میکنم توی زندگی مشترک هم همینطورم...

توی یه فرصت رفتم با استادمون صحبتی کردم... نکته ای به من گفتن:

ن. .ا درسته که اخلاق و روحیات و تشخص همسر در نهایت بیشترین چیزی هست که توی زندگی باهاش درگیری... اما این موضوع موجب نشه که مثلا با وجود اینکه چهره برات مهمه، بکلی این فاکتور رو کنار بذاری و فقط به اخلاقش توجه کنی...چرا؟

بترس از روزی که در دام مقایسه همسرت با همسر دیگران یا خانمهای دیگه بیفتی... این آفتی هست که به جان خیلی از زوجین می افته و این مقایسه از زهرآلودترین تیرهای شیطان هست...

خب... ما مورد اول رو انتخاب نکردیم (احتمالا ایشون هم منو انتخاب نمیکردن) مورد دوم هم همینطور... و مورد سوم ختم به ازدواج شد...

من تا سالها حرفهای استاد برام مرور میشد... مقایسه کردن همسر خود با همسر دیگران... با بقیه همجنس های همسر...

.

.

من همیشه یکی از شعارهای زندگیم واقع گرایی بوده... حتی حقیقت گرایی رو هم خیلی بهش بها نمیدم چون توی مطالعات فلسفی ام یافتم حقیقت و واقعیت پشت و روی یک سکه هستن و در واقع امر یکی هستن فقط از دو زاویه بهشون نگاه میشه... و من به شکل بی رحمانه ای واقع بین شدم... در مورد دو مسئله تو زندگیم با قاطعیت تمام پابندش شدم... یکی واقعیت... دیگری ولایت...

مثلا یکی از ثمرات واقع گرایی ام این بود که مزخرف ترین و چندش آورترین و بی مغزترین سوال برام این سواله:

اگر برگردی عقب آیا انتخابهات تغییری خواهند کرد؟

حالم از این سوال رویا گونه ی خیال پردازانه ی کودکانه ی  سبک بهم میخوره... اگر از من بپرسن آیا انتخاب اشتباه داشتی خیلی راحت میگم بله... اما اگر بپرسن اگر برگردی آیا انتخاب دیگری خواهی داشت یا نه ، از سائل شاکی میشم...

چون اساس سوال دور از واقع بینی هست... جالبه بدونید این سوال رو از علامه طباطبایی هم پرسیدن... چند روز پیش جایی میخوندم... وقتی پاسخ علامه طباطبایی رو خوندم انقدر خوشحال شدم و فهمیدم این براعت من از این سوال یک مسئله کاملا فطری و واقع گرایانه هست... (خودتون سرچ کنید تا جواب علامه رو پیدا کنید)

من چند تا اصل رو کنار هم قرار دادم و به این نتیجه رسیدم همسری که ما داریم غالبا برای مسیری که ما باید در نظام هستی طی کنیم بهترین گزینه بوده...

1_ در نظام هستی هیچ اتفاقی تصادفی نیست، و هر اتفاقی بر اساس حکمت الهی شکل میگیره...

2_ در نظام هستی نتیجه مِلک مطلق خداست... تلاش و تدبر و تفکر و سبک سنگین کردن رو میتونیم برای خلق قائل باشیم اما نتیجه تماما تحت اراده حق متعال هست و که اراده ما در طول اراده حق قرار میگیره... و به تعبیر عرفا اراده ما در حصول نتیجه بروز اراده حق متعال هست...

3_هر انسانی یک جدول خاص وجودی داره.. این جدول از ازل تا ابد دیگه تکرار نمیشه... مکنونات و اسرار این جدول وجودی برای غیر از مقام ولایت مکشوف نیست... حتی خودِ اون فرد هم خبر از مکنونات وجودی خودش نداره...

4_ اراده الهی بر شکوفا کردن مکنونات وجودی هر شخص یا پتاسیل های هر شخص هست (چه از حیث رذالت ها و چه از حیث فضیلت ها)

5_ طلاق منفورترین حلال الهی در نزد حق متعال هست... در سیر اهل بیت که نگاه بفرمائید اگر هم طلاقی پیدا میکنید به اصرار اون همسر بوده که مطالبه جدا شدن داشته... والا بدترین همسران رو اهل بیت تحمل کردن و به سمت طلاق نرفتن... و اساسا تحلیل من اینه که حق متعال طلاق رو برای خیال پردازان باز گذاشت چون انسان خیال پرداز به واسطه رویا پردازی و غیر واقع نگر بودنش میتونه خیلی آسیب بزنه به طرف مقابلش...

یه مثال کاریکاتوری بزنم:

فرض کنید در یک ماشینی نشستید که با سرعت 120 کیلومتر در ساعت داره شما رو به سمت مقصد میبره... و شما هم خیلی میل دارید به مقصد برسید... مشتاق مقصد هستید... تمام ذهنتون درگیر اون مقصده...

اما توی ماشین نشسته اید... بعد میبینید ااین نشستن با اشتیاقی که شما به مقصد دارید همخوانی نداره (گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را...) از شدت شوق نمی تونید بشینید... بعد درب ماشین رو باز میکنید که پیاده بشید.. راننده که میبینه شما دارید کار سفیهانه انجام میدید، میزنه روی ترمز و می ایسته تا شما پیاده بشید...

پیاده میشید و بقیه راه رو با سرعت 5 کیلومتر در ساعت فقط میدوید... این دویدنه ذهن رویا بافتون رو برای چند دقیقه راضی میکنه که در مسیر رسیدن به مقصد دارید حق مطلب رو ادا میکنید... اما این حس خرسندی فقط چند دقیقه دوام داره... وقتی خسته شدید و نشستید کنار خیابان و از حرکت متوقف شدید تازه میفهمید قوه خیال چه بلایی سرتون آورده...

و اون اشتیاق به مقصد و سرعت 120 کیلومتر در ساعت و از طرفی آرام و صبور نشستن شما در ماشین بهترین روش برای رسیدن به مقصد بوده...

ترمزی که اون راننده ماشین میزنه همون علت حلال بودن طلاق هست...اون ترمز رو برای سفیهان و رویا پردازان باز گذاشتن...تا خودشون رو از ماشین به بیرون پرت نکنن و موجب نابودی خودشون یا اهالی ماشین نشن...



 این اصول رو که با هم جمع میکردم و میدیدم من با تمام توان عقلی و تشخیصی خودم در سن 25 سالگی به میدان انتخاب اومدم... از جانت خودم هم  به اندازه توان تشخیصی خودم مایه گذاشتم... (این که در شرع رضایت طرفین برای ازدواج شرط هست رو دقت داشته باشید.. گاهی افراد دلشون راضی نیست اما به اصرار پدر و مادر میشینن پای عقد... تو رو خدا این کار رو با بچه ها نکنید... شرع اگر گفته رضایت شرطه حتما یه مسئله تکوینی پشت قصه هست... شارع هم میدونه در سن ازدواج ممکنه فرزند تجربه پدر و مادر رو نداشته باشه اما امر کرده باید راضی باشن... اگر کسی بدون رضایت بشینه پای سفره عقد تمام اون استدلالات من باطله... خدایا برای هیچ کسی این رو نیار...) نیتم هم برای این بوده که به کمال برسم... صادقانه... تجربه ی امروز رو هم نداشتم... انتخابم رو کردم...

تماااام...

من و همسرم ممکنه دهها نقص داشته باشیم... اما با تمام تشخیص اون روزمون به میدان انتخاب اومدیم و همدیگه رو انتخاب کردیم...

اتفاقا همسر من یه ویژگی داشت که قبل از عقد توی جلسات آشنایی متوجه شدم و من اون ویژگی رو دوست نداشتم... به خواهرم گفتن یه همچین اخلاقی رو در این خانم تشخیص دادم... فقط بابت این یه موضوع نگرانم... خواهرم هم با یکی از نزدیکان همسرم مطرح کردن... و اون شخص کلا انکار کرد و گفت همچین چیزی نیست...

بعد که وارد زندگی شدم دیدم تشخیصم درست بوده و اون شخص نزدیک همسرم یا دروغ گفته یا تشخیص نمیداد... اما همون خُلقش رو هم با جان و دل پذیرفتم... و حتی یک بار تا به امروز به همسرم نگفتم من دوست نداشتم همچین خُلقی داشته باشی... هرگز...

بلکه یه وقتایی هم که بحثش توسط همسر مطرح میشد به ایشون میگفتم اگر بخوای این خُلق رو تغییر بدی مراقبت کن مزاجت رو بهم نزنی... نغییر باید طبیعی اتفاق بیفته... و این خُلق تو فی نفسه بد نیست... فقط ممکنه خودت رو مقایسه بکنی با کسانی که این خُلق رو ندارن و خودت اذیت بشی... این مقایسه کردنت هم بدون که کاری عقلانی نیست... بدون انسان عاقل اول نفع خودش رو میبینه بعد تمام دنیای اطرافش...

حتی اون کسی که شهید شده برای امنیت ما، درسته که ما امنیتمون رو مدیونش هستیم اما اون با شهادتش یک زندگی سطح پائین رو داد و یک زندگی بسییییار سطح بالایی رو دریافت کرد... چون اون از این شهادت نفع برده... ما هم نفع میبریم... پس اگر به فکر تغییری هم هستی اول نفع خودت رو ببین...



دوستان از 3 صبح تا حالا نشستم و دارم اینها رو مینویسم... 

حرفم چیه؟

مرز بین رویا و واقعیت رو بشناسید...

مرز بین خیال و عقل رو بشناسید...

توی کتاب آن سوی مرگ (اگر اشتباه نکنم) طرف میگفته وقتی از اون دنیای برگشتیم و میخواستم از چیزهایی که اونجا دیدم سخن بگم شبیه این بود که میخوام با نصف حروف الفبا کتاب رمان بنویسم... اینقدر برام سخت بود... نمیشد شرح داد... چون تمام زندگی ما در این دنیا شبیه خیال پردازی هست و تمام واقعیت ها بعد از این دنیا هست...

زندگی این دنیا رو خیال میدونست و زندگی اون دنیا رو واقعیت...

چقدر دقیق گفت.... چقدر دقیق...

عزیزانم... اینجا به اندازه کافی آمیخته با رویا و خیال و ذهن زدگی هست... دیگه ماها با رویا پردازی با غیر واقعی ترش نکنیم...

گاهی میبینم بعضی از انسانها دل عرشی که خدا بهشون داده رو درگیر چه رویاپردازی ها میکنن...

نکنید... دل رو عقیمش نکنید...

فرصت این دنیا کوتاهه...

اگر مردی یا زنی رو میبینید که ویژگی هایی داره که شما دوست دارید بدونید اون شخص هم هیچ فرقی با شما نداره ...

اون هم در معرض انتخاب بین امری وهمی و امری واقعی قرار گرفت... بارها و بارها... و اگر نورانیتی بدست آورد امر واقعی رو انتخاب کرد...

یعنی بی تابی اش موجب نشد آرامش نشستن توی ماشین رو از خودش بگیره که بخواد پیاده بشه و بدوه که فقط حس بی قراری اش رو تسکین بده اما از قافله عقب بمونه...

خویشتن داری کرد... همین...



دوست داشتم تا خود صبح بنویسم... و دیگه کلا از این فضا برم...

اما چه کنم که این تفکر هم رویا بافی هست... باید رجمش بکنم...

یا علی

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۲۵
ن. .ا

نظرات  (۵)

غلط املایی ها و جمله بندی های نادرست رو به بزرگواری خودتون ببخشید...

از قول استاد دینانی گفته بودم تقوای عقل ، پرسشگری هست

من فرمایش استاد رو تکمیل میکنم و میگم مراد از پرسشگری ، پرسش از اسرار و طلب عقل برای درک اسرار هست...

عقلی که طلب اسرار داشته باشه، یعنی عاشق شده...

این همون اتحاد عقل و عشقی هست که شهید چمران میگفتن..‌.

میبینید تقوا یعنی چه؟!

یعنی طلب درک اسرار... یعنی لطیف شدن عقل...

یعنی عشق...

به قول علامه:

جان و دل رو فدای سنگ و گل نکنیم...

خدایا توفیق زندگی ای متقی عطا بفرما

 

۲۵ آذر ۰۱ ، ۲۱:۴۰ اقای ‌ میم

یاد حرف مشاورم افتادم که می‌گفت اگه میخوای پسته برداشت کنی باید صبور باشی

سلام

تقریبا با تمام فرمایشتون موافقم الا اون بخشی که استادتون گفتن برخی ملاک هات رو مثلا مثل چهره رو کنار نذار چون ممکنه بعدا دچار مقایسه بشی, راستش آدم وقتی ازدواج میکنه که و از مرحله ای عبور میکنه که دیگه بر نمیگرده عقب بگه میشد یه انتخاب بهتری داشت و این انتخابم خوب نیست, مقایسه کنه (لااقل من که اینجوریم)  راستش من هر بار میخوام این رو امتحان کنم بگم مثلا فلان نفر رو میتونست بهتر باشه اصلا حتی فکرم نمیره ... اصلا نمیتونم رویا بافی کنم, همین عیالی که دارم با همه مصائبی که هر زنی برای شوهرش داره برای من کافی و خوبه... همیشه میگم اگه اون یکی که رفتم خواستگاری ش هم همین حس و میداشتم و هرکی بود همین حس و میداشتم و اصلا مقایسه نمیکردم, به نظرم اصلا نمیشه مقایسه کرد, مخصوصا تو منسوبین؛ همون طور که همسر آدم تا قبل از خطبه عقد یه دختر غریبه است وقتی ازدواج کرد میشه همسر و دیگه یکی از دخترای غریبه نیست و تمام.

 

جالبه خیلی وقت ها عیال این سوال رو از من میپرسنا و من هر بار میگم بالاخره تو قسمتم بودی دیگه چاره ای نیست باید تحملت کنم دیگه ... و این واقعیتی است که در من نهادینه است وقتی انتخاب کردی دیگه تموم شد باید ساخت!

پاسخ:
سلام
شما خودت رو نبین رفیق
خیلی ها مقایسه میکنن...
استاد هم از باب اتمام حجت به من گفتن...
چون اون زمان خیلی غرق مباحث نظری و تئوری ها و اهداف و آرمان بودم...
میگفتن یه مقدار روی زمین و کف میدون رو هم ببین...
راننده آژانس به من میگفت:
زنم چادری هست، بهش میگم دوست ندارم چادر سر کنی تو هم مثل بقیه زنها آرایش کن بیا بیرون...
از شدت تعجب نمیفهمیدم فازش چیه...
البته این مال حدود ۱۰ سال پیش بود...
الان زیاد بهش برخوردم و اگه پیش بیاد سکوت نمیکنم

یه نکته هم بگم:
اینکه توی چهره، خانمت رو مقایسه نمیکنی واقعا نشانه خوبیه...
اما ما مردها یه ویژگی هم داریم که باید حواسمون باشه بهش...
ما مردها واقعا میتونیم حس خاصی نداشته باشیم نسبت به زن (منظورم دوست داشتنه) اما باهاش زندکی هم بکنیم...
و از یه سنی به بعد هم دیگه هیچ زنی نمیتونه جذبمون کنه... چون میدونیم زندگی یعنی چی... 
اما زنها نیاز به محبت ما دارن... و مصنوعی هم که محبت کنیم غالبا میفهمن...
باید حواسمون باشه هم محبته باشه هم مصنوعی نباشه

راستش یه نکته ای میخوام به تیکه دوم فرمایشتون اضافه کنم و اینکه ما با یه سنگ هم یه مدت باشی م بهش انس پیدا میکنیم حتی اگه انقدر عادی شده باشه که نبینیمش ولی از نبودنش به هم میریزم ...

 

مگه میشه مردی با زنی زندگی بکنه و دوستش نداشته باشه, نمیدونم انقدر این مساله برای من بدیهیه که فرمایش شما رو عیال میگنا ولی اصلا نمیفهمم یعنی چی

 

چون انقدر برای من روشن و مشخصه که اصلا دلیلی برای نشون دادن و  اثباتش ندارم, همین که من بعد از کار میام تو این خونه, همین که باهم غذا میخوریم, خرید میکنیم, من حواسم به سلامتی و خیلی چیزای دیگه هست و اگه نباشن عصبی میشم یعنی زن و زندگیم رو دوست دارم و جای دیگه ای بازیگشوی نمیکنم ... تازه اگرم بازی گوشی کنم باز جلد همین خونه م, مأمن و محل قرار من اونجاست 

خونه و زن و بچه م دارایی منه, آدم مگه میشه دارایی هاش رو دوست نداشته باشه؟؟

 

خیلی وقت ها خیلی زن ها اینا رو نمیفهمن همین که مرد میاد تو خونه غذا میخوره و میخوابه یعنی زندگیش رو دوست داره , حتی اگه ظاهرا مجبور باشه و تحمل کنه ...

 

بدترین زن دنیا هم زن آدمه دیگه, وقتی گرفتیش دیگه بیخ ریشته, باید باهاش بسازی و دوستشم داشته باشی, حالا لاو نترکوندن دلیل دوست نداشتن نیست, همین که مرد شب میاد خونه و آب و دون ش رو تو خونه ش میخوره دلیل محکم علاقه و تعهد مرد به اون زندگیه والا ///

 

میدونم مصداق برای نقض حرفم پیدا میشه کرد, ولی من تعریفم از زندگی اینه 


راستش اینم نمیفهمم کسی چهره زن  ش رو با کسی مقایسه کنه و بگه کاش زن من فلان چهره رو داشت, مگه ما با خودمون میگیم کاش پدر مادر و بچه مون کاش چهره ی دیگه ای داشت؟!؟ 

پاسخ:
ببین قرار نیست با شیوه هایی که غربیزه کردن آدم ابراز کنه...
مثلا شما چند وقت یه بار میرید بیرون؟ فضای سبز،،، پارک... 
اون رفتنه پیشنهادش با شما باشه
چند وقت یه بار بیرون غذا میخورید یا از بیرون غذا سفارش میدید؟
پیشنهاد سفارش دادن از شما باشه...
یه چیزهای در این حد هم اون دوستی که برای خودتون اثبات شده هست رو بروز میده...
وجود محبت یه مسئله هست
بروزش یه مسئله دیگه

و اگر یکی از والدینت به خاطر تسلیم نشدن در برابر اصرارشون برای وصلتی که بهش رضایت نداشتی، نسبت بهت ابراز نارضایتی کنن، باید بهشون حق بدی؟!

پاسخ:
اگر از آدمها به اندازه سعه شون انتظار داشته باشیم، بله بابت ناراحتی شون میشه بهشون حق داد، اما دلی که راضی نمیشه هم برای خودش حسابی داره و نباید سرزنشش کرد