ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
يكشنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۰۴:۱۹ ب.ظ

خانواده ی وبلاگ

میگن وبلاگ دیگه یک رسانه در قد و اندازه های رسانه های دیگه نیست... مثلا با وجود اینستا و گروه ها و کانال ها توی اپلیکیشن های دیگه... وبلاگ نفس های آخرش رو میکشه...

این که وبلاگ نفس های آخرش هست یا نه نمیدونم...

اما ساختاری که وبلاگ داره متاسفانه تا حالا توی هیچ کدوم از بقیه مدل های مجازی ندیدم...

و این ویژگی وبلاگ بسیار موجب میشه نویسنده های این فضا باهاش احساس راحتی بکنن و براشون خاطره انگیز بشه...

وبلاگ قابلیت اینو داره که برای شما یه "خانواده" درست کنه... 

آیا توی خانواده تعداد نفرات مهمه؟!!

کارکرد خانواده چیه؟

خانواده محل آرامش و رشد هست...

نمیگم وبلاگ تماما محل آرامش و رشده اما در مقایسه با بقیه مدلها به این دو ویژگی نزدیک تره...



من بعد از خانواده نسبی و سببی خودم، توفیق داشتم یه خانواده دیگه رو تجربه کردم که خیلی برام موجب رشد و آگاهی شدن... که خب قدیمی ترها میدونن از کدوم خانواده حرف میزنم... هنوز بعد از 10 الی 11 سال با خانواده دوم (خانواده درس و بحثی) در ارتباطم و به لطف خدا حالا دیگه با اون خانواده هیئتی رو ثبت کردیم و کارهای جدیتری از قبل انجام میدیم...

حالا باید بگم خانواده سوم من هم وبلاگ بود...

بعد از خانواده دومم، این خانواده سوم بیشترین تاثیر رو روی من داشت... 

تقریبا از اینجا بود که شروع کردم در این خانواده خلق اثر کردن و ابراز کردن و نوشتن... با اسم صالح...

تا به امروز...



اما امروز با خودم درگیرم...

میگم این خانواده با ظرفیتی که داشت محلی شد برای شنیدن تو... پناه داد بهت... گوش شد برات...

گفتی... گفتی... گفتی...

گاهی هم شنیدی...

تو برای این خانواده چی داشتی؟

اثر تو برای این خانواده چی بود؟

 

اگر رشدی داشتی، مستمر بوده؟



8 ساله که مینویسم...

خیلیه 8 سال...

یعنی اون عزیزی که امروز در سن 20 سالگی داره مینویسه اون روزی که من شروع کردم 12 سالش بوده...

من توی این 8 سال چه اندوخته ای داشتم؟!!

و چه آورده ای؟!!!



نتیجه:

نه اندوخته ای...

نه آورده ای...

 

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۱/۰۹/۲۷
ن. .ا

نظرات  (۲۲)

سلام علیکم

از دید خودتون، نمی‌دونم.

از دید من مخاطب، شما برای این فضا نور داشتید. از مطالب نورانی می‌نوشتید و گاهی با یه مطلب موجی از دقت‌نظر و تفکر برای خواننده ایجاد می‌کردید و این قطعا ارزشمنده.

پاسخ:
سلام علیکم
گاهی منی که صحبت میکنم چیزی تو چنته ام نیست...
مخاطب و شنونده ام میتونه با رهایی و حسن ظن منو بشنوه و بخونه...
و سر سفره نورانیت اون حریت خودش ارتزاق میکنه...

ان شا الله که منم تاثیری داشتم...
اما به نظر خودم ناکافی بودم...

گاهی که به فکر میبنشینم با خودم میگم خدا بهت لطف کرد انسانهای وزینی در مسیرت قرار داد...
جان و روح پای تو صرف شد...
ثمره ات؟

بعد اونقدر برای اون بندگانی که وقت برای من گذاشتن ناراحت میشم و دلم میسوزه که حد و حساب نداره...
انگار خودِِ اصیلم میخواد یقه ی خودِ فعالم رو بگیره که چرا تکون نمیخوری؟...
۲۷ آذر ۰۱ ، ۱۶:۵۵ صـــالــحـــه ⠀

سلام علیکم. من نمیدونم چی شده که اینطور فکر کردید ولی من با صبا خانم خیلی موافقم.

من توی فضای وبلاگ و به واسطه نوشتن، باور دارم که رشد کردم اما اگر دوستانی مثل شما نبودند، واقعا اینطور مسیرم رقم نمی‌خورد و بینشم اینطور تغییر نمی‌کرد و انقدر از این فضا آرامش نمی‌گرفتم.

من به شخصه از شما ممنونم و خیلی چیزها ازتون یاد گرفتم.

پاسخ:
سلام
نظرات لطف مخاطبام منو از نوشتن همچین مطلبی، پشیمون کرد...
یه نکته در مورد تغییر بینش یا تعمیق بینشتون بگم:
آدما بیش از اینکه از دیگران متاثر بشن، از طلب درونی خودشون متاثر میشن..
تمام مقدرات ما حتی متاثر از طلب ذاتی خودمونه...
شما چیزی رو در لایه های پنهانی وجودتون طلب میکنید و اون طلب شما، نسبت شما رو با وقایع بیرون مشخص میکنه...
مثلا کسی امام حسین رو خیلی دوست داره، میره پای روضه... دیگه پیگیر نمیشه روضه خون چه عقبه ای داره... خوبه یا بده...
به همون کلامش و جملاتش بسنده میکنه و با اون کلمات اشک میریزه...
اینجا درسته که کلامی هم وسط بود... اما اون اشک رو عشق درونی اون شخص بروز داد...
شما هم سر سفره قابلیت هاتون نشسته اید
و ان شاالله هر روز عمیق تر و جامع تر...
ما هم از سفره شما بهرمند بشیم...
۲۷ آذر ۰۱ ، ۱۷:۱۲ اقای ‌ میم

واقعا هیچ اندوخته و آورده ای نداشتی؟

پاسخ:
خودت چی فکر میکنی
:))

پروانه ای اگر شرق عالم بال بزند

اثرش روزی به غرب عالم می رسد

طیب ا... انفاسکم

قطعا نور و خیر داشته اید

از مطلب سعی  صفا و مروه حظ بردیم

پاسخ:
اثر که بله
در اثر داشتن مهم نیست خوب باشیم یا بد...
هر جوری باشیم اثر داریم...
ان شاالله موجب لبخند خدا باشیم
۲۷ آذر ۰۱ ، ۱۷:۴۹ مارکوپولو ...

سلام :) منم یکی از همون بیست ساله هام.. :)

که تازگیا وبلاگتونو پیدا کردم و بیشتر پست هارو خوندم

چون وبلاگتون خیلی خوبه :)

من که خودم وبلاگنویس نیستم

ولی قبول دارم وبلاگ چقدرر خوب و بهتر از بقیه ی پلتفرماست

از همه مهم تر که از آفت کوتاه و سطحی نویسی تلگرام و اینستا و...هم به دوره.

خواستم بگم باشید.راستش آورده ها و ثمرات گاهی شاید به چشم نیان یا ملموس نباشن اما هستن :)

برای خودتون نمیدونم ولی برای من داشت..

مطالبتون کمترین فایده اش اینه که آدم رو وادار میکنه به تفکری که از سطح روزمره بالاتره.

 

پاسخ:
سلام
ان شاالله 100 ساله بشید
نمیدونم جواب قبلیم رو خوندید یا نه...
تازه فهمیدم خانم هستین
اون لحن پاسخم با این پیش فرض بود که شما آقا هستین...
حلال کنید
موفق باشید

اگه حتی اندوخته ای هم نداشته باشی ، دلیل نمیشه دیگه ننویسی !

 همونطور که گفتی اینجا مثل یک خانواده ست . گفت و شنود افراد خانواده با همدیگه در ظاهر یه چیز معمولیه و آورده‌ی شگفت انگیزی نداره ؛ اما به ارامشی که اون معاشرت های معمولی ایجاد میکنه اگر دقیق تر بنگریم ، می‌بینیم جای خالیِ نبودنش خیلی ملموس حس میشه

پاسخ:
سلام سجاد
من قصد ( تو بخون دل) رفتن ندارم
اما اگر استدلالت درست باشه هیچکس نباید به خودش حق بده از این محیط بره...
قبول داری؟

من بیست ساله وبلاگ مینویسم، شما از معدود افراد به درد بخور و لازم برلی این فضا هستین، شاید بعضی جاها موافقتون نباشم ولی خیلی چیز از وجود و حضور شما یاد میگیریم

پاسخ:
خییییلی زیاده ۲۰ سال
دعا کنید همین چیزی باشم که میگید...
حکایت یاد گرفتن شما از من، حکایت لقمان و بی ادبانه :))
لقمان را گفتن ادب از که آموختی...
:)))

سلام علیکم

ارزش نوشته‌های شما برای من بسیار بوده است. به‌واقع، وبلاگ شما و برخی دوستان دیگر در بعضی روزهای سخت، مایه‌ی امید و دلگرمی و سبب تفکر و تأمل و ان شاء الله رشد بوده است.

پاسخ:
شما از خوبانی عین الف جان...
سلام و عرض ادب :)
من کم توفیق بودم در مطالعه وبلاگ شما...
یکی از ای کاش هام اینه که کاش یه دوستی داشتم (حضوری، نه که مجازی باشه) از دوستداران استاد صفایی باشه، جوری که خ.ب هم فهمیده باشه صفایی حائری رو
کمی بیشتر در مورد این شخصیت میدونستم...

سلام

یاادش بخیر، وبلاگ فانوس جزیره... دقیقا من از اون قدیمی‌هام، که هنوز شما رو با اسم صالح میشناسم، نوشته های شما شاید اولین نوشته‌های فلسفی بود که من خوندم. قصد مبالغه ندارم، اینکه آورده چی بوده، خودتون می‌دونید و وجدان‌تون و قدرت تفکر و عقل.

ولی من همیشه پای مطلب‌های شما، فکر کردم. فکرهای راهگشا. گاهی نظر گذاشتم و سوال پرسیدم، گاهی فقط خوندم و فکر کردم... ولی سعی کردم هیچ چراغ روشنی رو از دست ندم. 

وقتایی که تو فانوس جزیره می‌نوشتین، من یه نوجوان مجرد بودم، جرقه خیلی از مطالعات و البته، خودسازی‌هام، از نوشته های شما زده شد. 

و مهمترین چیز برام این بود که، نویسنده مطالب، واقعی می‌نوشت و سیر خودسازی و مراقبه خودش رو می‌شد تو وبلاگش دید. این برای من ارزش داشت. 

وگرنه حرف‌های شعاری صرف، زیاده. 

بنظر من، وبلاگ هایی که دنبال می‌کنیم، همنشین های ما میشن، روی ما اثر میذارن. 

من این رفت و آمد مجازی رو مفید می‌دونم. چون اثرش روی من همیشه خوب بوده. 

پاسخ:
سلام علیکم
شما قدیمی ها خیلی بیشتر به گردنم حق دارید تا جدیدتر ها...
توی تمام نظرات یه چیزی برام ارزشمنده و اون این که خیلی ها گفتن وادار به تفکر میشدیم...
این حرف مشترک رو اون زمانی که پویش موثرترین وبلاگ رو گذاشته بودم... اکثر کسانی که به وبلاگ من رای داده بودن دلیلشون همین بود... که مطالب اونها رو به تفکر وادار میکرد...
این برام خیلی ارزشمنده... و واقعیت اینه که این یکی از ویژگی های بارز من بوده توی تمام عمرم... هیچ وقت به برداشته های ابتدایی از چیزی قانع نمیشدم...
برای همین از فلسفه و عرفان به سمت سیاست هم جذب شدم...
بعضی از دوستان درس و بحثی من، تمایلی به بحث های سیاسی ندارن... اما نظر من اینه که کسی که اهل سیاست نشه ساده اندیش میشه... و ازش سوء استفاده میکنن...

بله من وقتی مطالب الان شما رو میبینم و مقایسه میکنم مثلا با 7 سال پیش شما... برام پر از نکته و درسه
هفت سال پیش مجرد بودید و آرمانی تر نگاه میکردید الان واقع گراتر شدید و جامع تر نگاه میکنید... ولو اینکه ممکنه از ظاهر مطلبتون فقط روزمره دریافت بشه... اما سیر اکثر ماها همینه...

و من همچنان مصر هستم که این حرف بدعت گونه رو بیان کنم که ازدواج همون هبوط حضرت آدم هست... اما اگرآدم گونه در زمین زندگیمون پیش بریم رهاوردش صعود به مافوق اون چیزی هست که از اونجا هبوط کردیم...

ان شا الله همیشه در صراط باشید و ثابت قدم... 
۲۸ آذر ۰۱ ، ۰۳:۰۴ اقای ‌ میم

این سوالیه که خودت باید جواب بدی کس دیگه ای نمیتونه

میتونم بگم رو بقیه اثرگذار بودی 

پاسخ:
راستش دیدم یه سوال کوتاه پرسیدی اما من برای پاسخش باید کلی تایپ کنم...
در حالی که چیزی که تو پرسیدی رو هنوز در جواب به هیچ کدوم از نظرات نگفتم...
لذا پاسخی احمدی نژادی دادم به سوالت :)))

اصلا اینطور نیست

شما راه و چاه رو خیلی خوب نشون میدین

فهم درست و عمیقی از خیلی مسائل دارید

قدرت تفهیم بالایی دارید

درک عمیق و چند جانبه نسبت به خیلی چیزها دارید و آدم رو با ابعادی از مساله آشنا میکنین که کمتر بهش معمولا پرداخته میشه و از قضا اون ابعاد خیلی کلیدی و مهم هم هستن 

 

ولی خب این رو هم میدونم بین حرف تا عمل ممکنه خیلی فاصله باشه و این فاصله رو باید خیلی کم ش کرد و ان شالله خدا عملمون رو خیلیییییییییییییییییییییی بهتر از حرفمون بکنه.

پاسخ:
حاجی من چجوری الان باید به این نظر پاسخ بدم خب...
جز اینکه این واقعیت رو یادآور بشم که اگر حسنی میبینید اول باید بابت زاویه نگاهتون و عینکی خوبی که به چشم دارید آفرین گفت...

و نکته آخر هم واقعا کلیدی هست

یه چیزی هم من بگم در مورد شما...
من نمیدونم چند سالتونه فکر میکنم بین 40 تا 45 باشید... اما خیلی از مطالب شما رو که میخونم میگم چقدر محسوسه که از من سن اش بیشتره...
و این برام واقعا مغتنمه... و سعی میکنم ساده از کنارش عبور نکنم...

سلام و خدا قوت،

شما از اونهایی هستید که مطالب وبلاگتون را سال هاست می خوانم و با دقت هم می خوانم و جالبه که عمداً یکی دو روز بعد از انتشار می خوانم تا همزمان از سفرۀ نظرات و پاسخ هایش هم حظ و بهره ای ببرم.

خداوند بر دانش و بینشتون بیفزاید و دایرۀ ولایت خواهی و ولایت گرایی و ولایتمداری شما را وسعت ببخشد.

مطمئنم که دوستان و خانواده ات را رها نمی کنی. ما بلاگرها ممکنه جامون عوض بشه ولی رفتن به ما نمیاد.


اینم تحسین ناقابل حقیر :))

موفق و معزز باشی.

پاسخ:
سلام بر مرآت عزیز
اول از همه بگم شاید اگر اسمتون مرآت نبود خیلی بیشتر وبلاگتون رو خونده بودم...
چند سال پیش یکی با کاربری مرآت ارتباطاتی با وبلاگم داشت که خاطره خوبی ازش ندارم... و خوندن مطالبش مکدرم میکرد...
و شلوغی این سالها هم اجازه ندادن ببینم این مرآت همون هست یا نه...

بابت تمجیدهاتون هم واقعا باید بگم داغون شدم...
ان شالله خدا به همه مون عاقبت بخیری بده...

۲۸ آذر ۰۱ ، ۱۴:۳۷ مارکوپولو ...

سلام.

نه راستش اون پاسخ رو ندیدم😅 چون قبلا تو بلاگفا بودم با فضای بیان آشنایی نداشتم.زده بود یک پاسخ جدید ولی نمیدونستم کجاست فکر کردم همونجا نشون میده.بعدش که فهمیدم خب ظاهرا پاسخ قبلی رو حذف کرده بودین.

نه خواهش میکنم پیش میاد.من خودم حواسم نبود فکر کردم توی وبلاگ گفته بودم اما بهد پستارو نگاه کردم دیدم نگفته بودم.سعی میکنم توی توضیحات بنویسم.

🙏

پاسخ:
سلام مجدد
خب خدا رو شکر...
یه مقداری پسرونه و مردانه جواب داده بودم...

برام عجیبه که 20 سالتونه و مطالعات فلسفی نداشتین اما مسئله شک و یقین رو اینقدر خوب آنالیز کردین...
حوزه درس میخونید؟

سلام

 

من همون حسی که به فضای حقیقی و خارجی دارم به اینجا هم دارم. حالا با درصدی اختلافات دیگه ... 

اگه اون جا ثمر نمیبینم، اینجا هم همینطوره ... 

شاید در مورد شما فرق می کنه این قاعده و خب الحمدلله که فرق می کنه ...

پاسخ:
سلام و ارادت
خب بله... مثل همون حقیقی هست...
از اونجایی که توی حقیقی هم میشه خانواده ای غیر از خانواده سببی و نسبی پیدا کنید... و هم ممکنه پیدا نکنید... اینجا هم همینه...
اما بستر وبلاگ جوری هست که نسبت به بقیه پلتفرم ها راحت تر امکان تشکیل خانواده وجود داره...



۲۸ آذر ۰۱ ، ۱۷:۴۶ اقای ‌ میم

چی بگم حال نداری تایپ کنی دیگه

عجیبه هفت سال بدون هیچ دستاوردی

پاسخ:
بحث حال نداشتن نیست
میگم کلا تو نظرات در این مورد حرفی نزدم...
امید ندارم بتونم درست تبیین کنم و بیشتر موجب سو تفاهم میشه...

بعدشم هفت سال نه.... هشت سال
۲۸ آذر ۰۱ ، ۱۸:۰۰ اقای ‌ میم

دیگه بدتر:)))))

پاسخ:
اهل رفاقت که نیستی
یه بار اومدم تهران... اگر اون روز می اومدی برات توضیح میدادم
۲۸ آذر ۰۱ ، ۱۸:۰۴ اقای ‌ میم

اون روز رو قشنگ یادمه من امتحان داشتم انقدر حالم بد شد که نگو و نپرس

پاسخ:
ان شاالله که خیره
۲۸ آذر ۰۱ ، ۱۸:۱۹ اقای ‌ میم

پا قدم تو بود دیگه:))

چه جالب!

و عجب ذهنیتی؟! :(

کاش تغییر نام نمی دادم :((

 

حالا بد نیست بدونید که با وبلاگ قبلی گاهگاهی و بلکه بیشتر از گاهگاهی برای شما نظر می نوشتم و نظراتم همیشه در تأیید یا تکمیل پست شما بود. البته شما هم نسبت به بنده خیلی لطف داشتید :)

متأسفانه با این وبلاگ فقط پست ها را می خونم و توفیق کامنت گذاشتن برای دوستان را ندارم...

خوش و خرم باشی برادر..

پاسخ:
کدوم وبلاگ بودی برادر؟
شما که از حسن ظن تون تایید و تکمیل میکردید، اما من از مخالفان هم مکدر نمیشم...
اون بنده خدا داستان سوای موافقت یا مخالفت بود...
ورود در حریم داشت...
وبلاگ قبلیتون رو بهم بگید لطفا
۲۹ آذر ۰۱ ، ۰۳:۲۹ مارکوپولو ...

مجددا سلام عرض شد.

خیر راستش بنده کلا تازه قراره طلبه بشم اگر خدا بخواد.

منتظر نتایج مصاحبه ام، اگر قبول شدم از بهمن ماه شروع میشه.

اون مسئله شک و یقین، نمیدونم والا، چیزی بود که به ذهن خودم رسید یجورایی

 

پاسخ:
به سلامتی
ان شاالله خیرکثیر نصیبتون...
پتاسیل خوبی دارید

سلام

یه بندۀ خدا بود بنام رئوف که شما منو یاد اون می‌ندازی. اوشون هم مثل شما از گلای روزگار بود که امیدوارم هرجا هستید سالم و سلامت باشید.

من یه مشکلی که با شما و بعضی دوستان دارم در قالب وبلاگتون هست. یعنی همین الآن چندین نفر رو می‌شناسم که وبلاگاشون جذابن امّا متاسفانه قالبشون اصلا مناسبِ موبایل نیست. برای منی که وسواس عجیبی در مورد ظاهر وبلاگ دارم بعلاوۀ اینکه عموما با موبایلم وبلاگ‌ها رو می‌خونم خیلی مهمه که طرف مقابلم قالبش واکنش‌گرا باشه تا راحت بتونم بخونم مطالبشو.

از این‌ها هم که بگذریم به امیدِ روشن‌شدنِ مجددِ ستارۀ وبلاگِ فانوسِ جزیره :)

پاسخ:
سلام
جناب رئوف که خیلی خوب بودن... من بهشون میگفتم ادیب بیان...
هیچ وقت نتونستم مثل ایشون باشم :))))

آقو حرف دل ما رو زدی در مورد قالب... منم اصلا این قالب رو دوست ندارم... اما تقریبا کل قالبهای بیان هم به دلم نمی نشینه...
چکار کنم؟!!

بزرگوارید.

خوبی از خود شماست.

کم‌سعادتی ماست. البته چندماهی هم هست که چیزی ننوشته‌ام.

ان شاء الله برآورده شود. البته که عین صاد شخصیت ویژه و عمیقی است که احتمالاً بسیاری مانند من در همان سطحش می‌مانند.