حاصل رمضان امسالم...
یکی از آورده های ماه رمضان امسال برای من این بود:
بابا بی خیالِ هر آنچه به تو مربوط نیست...
یکی از اون چیزایی که به من مربوط نیست و هی بهش فکر میکردم چی بود؟
بحث اجاره نشینی ای که هر سال تنور بحرانش داره داغ تر میشه و وضعیت ما توی این شهر بی ثبات تر...
امسال (یعنی حدود8 الی 10 روزی میشه) دیگه برام مهم نیست چه اتفاقی می افته...
آخه من توی این چند سال اصلا فکر نمیکردم توی نظام هستی چه جایگاهی دارم...
من اصلا توجه نکرده بودم خدا زنی رو به واسطه من داره قوام میده... زنی که خوبی هایی داره که یکی از دغدغه های بزرگم اینه که زبانی پیدا کنم تا به زنها و مردهای زمانه ام بفهمونم این حسن گنجی گمشده هست در بین اکثر مردمان عصر ما... و به برکت این حسن، امید دارم فرزندانم از اولیا الله بشن...
اصلا متوجه نبودم پسری به من داده که تا حالا لقمه ای شبهه ناک بهش ندادم...
اصلا متوجه نبودم که پسر دیگری (امیرعباس) به من داد که همیشه مرتبطش میدونم به اون توسل مضطرانه و پر دردم به حضرت عباس علیه سلام در زمان مجردیم... و نتیجه ی شگفت انگیز اون توسل و دیدن دست حضرت عباس در زندگیم...
اصلا متوجه نبودم امام حسین دختری (فاطمه زینب) به من هبه کردن که هم اسم خواهر عظیم الشان شون رو داره و هم اسم مادر رو (و این اسامی قبل از تعیین جنسیتش روزیمون شده بود...) و در روز تولد امام حسین جنسیت این بچه برامون مشخص شد و در ایام غدیر هم به دنیا اومدن...
من اصلا متوجه نبودم خدا به من روزی نمیده بلکه به این جمعمون توجه داره... و روزی به این جمع میده...
من چرا دایه ی دلسوزتر از مادر بودم؟!!!
راستش هم حس رهایی خاصی دارم... حس میکنم باری سنگین از دوشم برداشته شد...
هم حس شرمندگی و خجالت خاصی دارم که اینقدر این موضوع برام پررنگ بود!!
چند روزه خانمم هی ازم میپرسه از صاحب خونه نمی پرسی برای قرارداد جدید میخواد چکار کنه؟
زودتر بپرس که اگر نخواست تمدید کنه یا اگر قیمت رو زیادی بالا برد وقت داشته باشیم یه خونه دیگه پیدا کنیم... میدونی که... حداقل دو ماه وقت نیاز داریم تا یه خونه پیدا کنیم... میبینی که چقدر سخت بهمون خونه اجاره میدن...
میگم: میپرسم... یه مقداری زوده... نگران نباش... درست میشه... من این سالها زیادی نگران بودم برای این موضوع...
نهایتش اینه که کسی توی این شهر بهمون خونه نمیده دیگه... از این که بالاتر نیست... حتما خیری توشه...
میدونید دوست ندارم به کسی که شرایط منو داره این حسم رو تحمیل کنم... اگر دستوری بود برای خودم توی سالهای اخیر تاثیر میداشت...
تجربه ی این سالهام به من میگه یک سری از بلوغ ها و ادراکات تا وقتش نرسه تحقق پیدا نمیکنه...
لذا این که میفرمایند خداست دارد خدائی میکند یک حرف عمیقا ریشه داری هست...
من فقط میخوام بگم:
ای تمام عزیزانی که توی شرایطی هستین که سختی های دشواری براتون رقم زده...
شما تنها نیستین... نه تنها، تنها نیستین بلکه در آغوش امن الهی غرقید...
من چون برای خودم وزنی قائل نبودم و چون خودم رو از نگاه خدا نگاه نمیکردم... فکر میکردم هر اتفاقی ممکنه بیفته...
اما الان میگم محال هر اتفاقی بیفته... برای من فقط یک اتفاق می افته... و اون یک اتفاق هم در آغوش خدا می افته... حالا اون اتفاق هر چی میخواد باشه...
چون من در نظام هستی فرزند پدر و مادری هستم که دائم برام دعا میکنن و نگرانم هستن...
همسرِ زنی هستم که خدا امانتش رو به من سپرده... پس امانت دار خدا هم هستم...
پدر یک پسر هستم...
پدر یک پسر دیگر هم هستم...
پدر یک دختر هستم (هر بار پدر شدن برای خودش مقامی جداگانه داره هااا... اینو ان شا الله روزی تون بشه تا درک کنید... چون هر انسانی که من مقام پدری شون رو درک میکنم تمااااما با اون یکی دیگه فرق میکنه)
عمود یک خانواده هستم...
و جایگاههای دیگه ای که دارم و لازم به بیان نیست...
من خیییییلی برای خدا مهم هستم... چرا دارم غصه ی چیزی به این کوچکی رو میخورم...
این چه دهن کجی ای هست که من به خدا دارم؟!!
خدایا اهل توحیدم کن...
تداوم و استمرار این یافته و حاصل مهم رو براتون از خدا میخوام....همون اهل توحید شدن که خودتون هم گفتین...
خدا این وصلها رو هجران نکنه....
نیست در عالم ز هجران تلخ تر....
که نسوالله فأنسیهم انفسهم....
عیدتون هم مبارک