ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۴۹ ب.ظ

جواب سوال در مطلب قبلی

شاید من خوب مطرح نکردم سوالم رو...

اما یک وجه مشترک داشت اکثر جوابها:

میگفتن چون دوستش داریم میمونیم و کمکش میکنیم...

نمیدونم چجوری بگم ولی دوستان این مقدماتی هست خیلی...

مگه میشه انسانهایی که خدا بهشون زیبایی روحی داده رو دوست نداشت؟!!

مگه میشه جذبشون نشد؟!!

مگه میشه انسان دوست نداشته باشه براشون وقت بذاره و هزینه بشه؟!!!

اکثر شماها اونقدر پاک هستین که این جذب در قلب شما اتفاق می افته...

 

اما میدونستین این دوست داشتن شما و این میل به کمک کردن شما به خاطر زیبایی اون عزیز، نه اون عزیز رو از تنهایی در میاره و نه کار خدا با این دوست داشتن ها پیش میره...

 

واقعیت همینه... دوست داشتن اولیای خدا که زیبایی روحی دارن که اصلا کار سختی نیست...

اصلا مگه میشه کسی یه صفا و زلالیتی در درونش باشه و جذبشون نشه؟!!

 

چیزی که انتظارش رو داشتم این بود که اکثرا دغدغه ای برای دغدغه ی خود اون عزیز نداشتن...

دغدغه ی اون شخص مال خودش بود... نه مال شما که دوستش داشتید...

البته که من هم سناریوی دقیقی نچیدم و نمیتونه ملاک برای قضاوت باشه... اما طبق اصولی که توی این سالها شناختم میدونم اکثرا جذب انسانهای زیبا میشن چون جلوه ی جمال حق هستن...

اما بیچاره ی راه اونها نمیشن چون راه جلوه ی جلال حق هست و هر کسی تاب جلوه های جلالی رو نداره...

 

من وقتی فهمیدن سیستم های اطلاعاتی امنیتی هر کشوری مخوف ترین و عجیب ترین سیستم نفوذ و جاسوسی شون اینه که شخصی رو وارد یک سیستمی میکنن و حتی دهها سال هیچ ارتباطی باهاش نمیگیرن...

و اون شخص بعد از مثلا 30 سال ماموریتش رو انجام داده و برمیگرده... در حالی که در کل این 30 سال هیچ ارتباطی با مرکز نگرفته.... خودش میدانها رو میدیده... تشخیص میداده... تصمیم میگرفته... عمل میکرد... اگر موفق شد میرفت مرحله ی بعدی و اگر شکست میخورد دوباره تلاش میکرد...

تا به هدف برسه...

 

میتونیم از مرکز که نائب امام زمان یا خود امام زمان هست ظاهرا جدا بشیم و جوری در راه اونها گام برداریم که اونها لبخند بزنن و نه تنها لبخند.. بلکه عاشقمون بشن...

 

میتونیم... اگر طلبش رو داشته باشیم...

عاشق راه بشیم... این کار سختی هست...

والا عاشق رهروان حق شدن هر چند حسن بزرگی هست اما خیلی هم سخت نیست...

دغدغه ی اولیای خدا در جانمون ریشه کنه...

دغدغه ی خودمون بشه... حتی اگر اونها دیگه نباشن... اون دغدغه در ما سرد نخواهد شد...

 

راه همیشه استقامت داره... و استقامت بدون رنج و سختی نیست...

اگر عاشق رهروان حق هستیم بسی مبارکمون باشه... اما ثمره اش باید عاشق راه حق شدن باشه...

شهدا وقتی عاشق امام میشدن نور میگرفتن... اما وقتی امام هم عاشق اونها میشد که اون رزمنده ها عاشق راه امام میشدن...

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۲۰
ن. .ا

نظرات  (۳)

۲۰ خرداد ۰۲ ، ۱۸:۰۴ میم مثل حنانه

مطلب خیلی قشنگی رو بیان کردید و کاملا هم درست، ولی خب حقیقتا مثالتون یکم با این موضوع فرق داشت😅 یعنی خب وقتی بحث مهمان و این حرف ها می‌شه ما چون دغدغه ی اون آدم صرفا مهمان داریه نمی‌تونیم به فراتر از اون مورد توجه کنیم ولی دغدغه ی اهل بیت رو همه می‌دونیم که سعادت جمعی ماست و هدف آفرینش ما آدم ها درون اون هست پس باید عاشق راهشون بشیم. چون یه چیزی هست که به ما هم مربوطه و رسالت اون ها هم برای خوشبختی ماست‌ و  اینقدر می‌دونم که مسئله جدا از حب اهل بیت مسئله ی فردی ای نیست و کاملا جمعیه و اصلا هر کی خودش رو جدا کنه باخت داده.ولی خب مهمان داشتن دغدغه ایه که فقط به خود اون میزبان مربوط میشه نه کس دیگه ای‌. 

پاسخ:
بله مثال من دقیق نبود
اما واقعیت اینه که وقتی میگیم راه، اول یک مفاهیمی توی ذهنمون میاد...
بعد هی دنبال مصداقش میگردیم و میگیم کو راه؟!!
اما قیامت برای نفسمون که رخ بده میگیم واقعا راه همین بود و من اینقدر غافل بودم ازش؟!!
دقیقا مثل همین مهمان اون دوست محبوب...
مهمان اون به اون مربوطه... نه به من...
اصلا من چرا باید برای مهمان اون جانفشانی کنم؟
اصلا مهمان اون کی هست؟
برای چیزی که نمیدونم چرا باید دغدغه پیدا کنم؟

راه هم همینه...
اگر بنا بود اونقدر واضح باشه پس چرا گفتن صراط از مو باریک تره؟

من میپذیرم که داستانم دقیق نبود... اما اگر بنا بود داستانی دیگه طراحی کنم بازم جوری طراحی نمیکردم که برای شما مشخص باشه اون عزیز مثلا منتظره امام زمان بیاد به مهمانیش تا شما به خاطر دغدغه اش جانفشانی کنی...

۲۰ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۴۶ صـــالــحـــه ⠀

فکر کنم من فهمیدم منظورتون رو :) 

من که همه‌اش توی ذهنم مادرم می‌اومد و نسیم دوستِ صمیمیم.

همونایی که شدت اتصال روحیم باهاشون زیاده...

این که گفتم حتی اگر کاری از دستم برنیاد می‌مونم پیش‌شون رو دوست داشتم چون دقیقا در موقعیتی مثل روز عاشورا، از دست خیلی‌ها کاری بر نمی‌اومد اما رفتن‌شون ته دلِ آدم‌های کمی که تو جبهه حق بودن رو می‌لرزوند.

 

امید که اینقدر عاشق بشیم.

پاسخ:
چقدر خوشحال شدم در مورد مادرتون اینجوری گفتین...
پس من چرا از مطالبتون اینو نمی فهمیدم؟!!!
البته نه که هیچی متوجه نشم اما به این وضوح که گفتید نبود...

باید رو فهم و درک خودم کار کنم...
توی این دو تا مطلب هم میخواستم بگم آدما دوست داشتنی رو دوست داشتن خیلی خوبه... به آدم امید میدن برای زندگی... جهت میدن...
اما شکوه و عظمت اونجایی هست که چه باشن چه نباشن ما دست از اون راه برنداربم...
یه پدر و مادر وقتی بچه ای رو‌متولد کردن... تا آخر اون بچه خون این پدر و مادر در رگ های اون بچه هست... حالا به هر مسلکی که میخوان باشن...
اما در مسائل ایدئولوژیک و هدف ها...
تا انسانی اهل مسیر و راه اهل بیت نشه، فرزند به اون معنای خاص و دقیقش نیست...

زیارتا هم قبول باشه
خبرهای خوب هم بدید به امام رضا... از امیدواری هاتونم بگید...
۲۱ خرداد ۰۲ ، ۱۷:۰۸ صـــالــحـــه ⠀

دیر متوجه شدم چقدر باید به مامان بیشتر توجه کنم. گرچه تا الان هم صفرِ صفر نبودم.

مامانم همیشه وقتی مراسم عزاداری یا مولودی برای اهل بیت میگیره، دوست داره من باشم. من هم هیچ کاری نمیتونم انجام بدم. گاهی اونقدر خسته‌ام که خوابم میگیره حتی. ولی مامان دوست داره من باشم و من میرم اونجا. و مامانم خوشحال میشه. گرچه شاید خوشحال تر میشه اگر حضورم فعال تر باشه.

 

یه بار تو ماه رمضون یه مراسم افطاری گرفته بود (فکر کنم خاطره‌اش رمز داره) انقدر تلاش کردم زود برم کمکش... اصلا شرایط راحتی نداشتم اما بچه‌ها رو گذاشتم پیش باباشون و بعد رفتم.

وقتی رسیدم، مامانم خندید و گفت به کمکت احتیاجی نیست. اینجا همه هستند برای کمک.

 

هنوزم رفتار و واکنش‌های مامانم حالِ خوبی بهم نمیده. یعنی دلگرمم نمی‌کنه. ولی فهمیدم این فرق داره با اون نشاطی که از بودن با مادر باید از درونم بجوشه. یه روزی میاد که مامانم نیست و من فقط آرزو دارم توی هوایی نفس بکشم که او هست. پس همین الان هم باید شاکر باشم و شاد! خیلی شاد. و کم کم دارم به این شادی می‌رسم. خیلی حالم دگرگون و بهتر شده.

این اون چیزیه که تازه دارم می‌فهمم.

 

و در مورد اهل بیت بله. شما درست میگید. با این حال، من به سلوک جدیدی دارم میرسم مثل اویس قرن. در مسیرِ اهل بیت پیامبر بودن رو از رهگذر اطاعت و رضایت پدر و مادر می‌خوام کسب کنم.

 

خدا پدر شما رو هم رحمت کنه و بر سفره کرامت اهل بیت متنعم بداره.

ممنونم...  سلام شما رو به امروز سحر به آقا امام رضا رسوندم.

دعاگوتون هستم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی