ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ق.ظ

حباب های من

سکانس اول: 

وقتی مباحث سنگین فلاسفه و حکما و عرفای اسلام رو میخونم و متوجه میشم چی میگن... پی به لطایف حرفاشون میبرم و مبتهج میشم... ناخودآگاه گویی خیلی نامحسوس، احسنتی به خودم میگم بابت این فهمیدنها... و البته به ظاهر شکر خدا هم میکنم بابت دادن این فهم ها...



سکانس دوم: 

خسته از سرکار میام خونه و همسرم میگه خرید داریم... باهاش میرم خرید... و خسته تر میرسیم خونه... مثل همیشه خواب کردن بچه به عهده منه... بچه هم که توی ماشین خوابیده بود حالا خواب از سرش پریده...بعد از نیم ساعت تلاش میبینم بد قلقی میکنه و نمی خوابه... من از فرط خستگی و لجبازی بچه، عصبانی میشم...

بچه رو میدم به همسرم و با عصبانیت میگم این تو و این بچه... من دیگه توان بیدارموندن ندارم...

همسرم از لحن عصبانی من ناراحت میشه... بچه گریه میکنه و من میرم که بخوابم...


سکانس آخر:

وقتی خلوتی حاصل میشه و محاسبه ای میکنم خودم رو... میبینم من همونی هستم که اگر خستگی بهش روی بیاره کنترل غضب خودش رو نداره... و اون کسی که در سکانس اول بهش احسنت گفتم ، حباب وجودی منه... با یه تِق میترکه...


و مضطر میشم به درگاه اهل بیت...


من چقدر محدودم... عذاب فشار قبرم رو حس میکنم...


۱۹ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۴
ن. .ا
شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۵۹ ب.ظ

به من بگوئید...

به من بگوئید فرزانگان رنگ و بوم و قلم...


چگونه خورشید را تصویر میکنید...


که ترسیمش سراسر خاک را خاکستر نمی کند؟!...

۱ نظر ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۹
ن. .ا
يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۴۸ ق.ظ

در کوی تو پیر آمدم

آخر کجای این شبم ، کاین سان گرفتار تبم /  گویی درین گوی غمین ، با یوغ و زنجیر آمدم
صدها به عشق روی تو ، این سو روان آن سو روان  /  من لیک از این خیل روان، گویی کمی دیر آمدم
در این زمین نفس خویش، هر آن شوم رنگی دگر /  من از زمین و از زمان، ولله دگر سیر آمدم
هر کس پی عشقی روان من از پی خویشم روان /  عقلم تبا گشت و نشد، پیر و زمین گیر آمدم
آخر خداوندا چه سود، هر در گشودم آن نبود /  یاری نما اینجا کجاست، از جمله دلگیر آمدم
راه خراباتم نما، تا جان خود آنجا کشم /  پشتم خمید از بار جهل، عاجز ز تدبیر آمدم
زین داعیه تنها شدم ، سوی دلم هر جا شدم /  رسوا شدم در جهل خویش ، با طرد و تکفیر آمدم
راه ابد در پیش من ، عجزی عجب در خویش من /  بازآ و در رویم نگر ، در کوی تو پیر آمدم

۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۸
ن. .ا