ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات


یادمه یه زمانی استاد دینانی " فلسفه " و "عرفان" رو به درستی تعریف کردن ... و از این تعریف ایشون گشایش های فراوانی در امور مختلف برای من اتفاق افتاد...
فرمودن: "فلسفه " عشقِ به دانستن هست و "عرفان" دانستنِ عشق هست... (البته تعریف تحت الفظی فلسفه رو میدونستم اما این کنار هم قرار گرفتن دو تعریف برام خیلی کارگشا بود)
اغلب ماها (انسانهای معمولی) در زندگی خودمون فیلسوف گونه حرکت میکنیم ، نه عارف گونه...
یعنی یه واقعیت هایی در زندگی برامون مطلوب هستن و عاشق اون مطلوب میشیم... اون مطلوب میشه سلطان وجود ما... یعنی بر وجود ما امارت (امیر) داره... لذا ماها عاشق غذا خوردن هستیم... عاشق دوست یابی هستیم... عاشق همسر هستیم ... عاشق فرزند هستیم... عاشق مسافرت هستیم... عاشق زیارت هستیم ... عاشق حال خوش هستیم...
خلاصه اینکه ما دائم اسیر عشق های گوناگون هستیم... که اتفاقا اکثر این عشق ها هم حلال هستن... و حق ما...
مثل فیلسوف که اسیر عشقِ به دانستن هست... فقط مدل عشق هامون فرق میکنه...
خب معلومه کسی که عشق به مطلوب ها بر وجودش امارت میکنه برائت از آنچه مورد بغضش هست هم بر وجودش امارت میکنه...
یعنی انسانهای معمولی اسیر حب و بغض هاشون هستن... اما برای اینکه انسانی در مسیر الیه راجعون قرار بگیره باید از اسارت حب و بغض هاش خلاص بشه... باید امیر حب و بغض هاش باشه... تا بتونه بر حب و بغض هاش مدیریت کنه...

میخوام در مورد پدیده ها و اتفاقات صحبت کنم و بگم خیلی از ماها برخوردی که نسبت به پدیده ها داریم برخورد اسیر محورانه هست...حب و بغض هامون نسبت به پدیده ها و اتفاقات، قدرت درست دیدن پدیده ها رو از ما میگیره...

یکی از اون پدیده ها که خیلی مهمه فضای مجازی هست... حرف آخرم رو اول بگم که دوستانی که حوصله بحث های طولانی ندارن وقتشون رو پای نوشته های ما هدر ندن:

معتقدم بستری که فضای مجازی برای خودشناسی و خود سازی انسانها فراهم کرد در تاریخ بی سابقه هست.... اصلا هم حرفم امکانات ارتباطی و دسترسی های آسان و این حرفها نیست...

ادامه مطلب ان شا الله در فرصت های بعدی
۳ نظر ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۰۷
ن. .ا
شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ق.ظ

چرا؟

من کسی نیستم جز نتیجه ی "چراهایی" که در بسیاری از مقاطع به جانم افتاد...

من هرگز از مواجهه خودم با چرا ها نهراسیدم... اما مثل معتادی که در خماری موادی از درد به خود میپیچد... در خماری جواب به خود پیچیدم...

به همسرم میگفتم هرگز از اتفاق نترس... اتفاقات هم صاحب دارن... هم هدف... بهشون اعتماد کن...

این اتفاقات اگر در ذهنت سوال از "چرایی" رو ایجاد کردن یعنی درست با اتفاق برخورد کردی...


این روزها در مورد نحوه وب نویسی و پاسخ دادن به نظرات و نظر گذاشتن ها پر از چرایی هستم... 

راستی چرا دل نویسی میکنیم؟... که چه کسی بخواند؟... که چه بگوید؟... که چه بفهمد؟...

راستی چرا در وبلاگها نظر میذاریم؟... چرا میخوانیمشان؟...


جواب های که در وهله اول به ذهن هر کسی میرسد را از برم


مرموز نوشت:

 "لوعلم‌ ابوذر ما فی‌ قلب‌ سلمان‌ لقتله‌" 
ـ اگر ابوذر بر آنچه‌ در دل‌ سلمان‌ بود اطلاع‌ می‌یافت‌، او را می‌کشت‌.


 اگر حقایق را بیش از طلب افراد به آنها ارائه بدهیم نسبت به آن حقایق استیحاش دارند یعنی از درون طلب دارند که آن حقیقت را حاشا کنند...(حاشا کردن آن حقیقت، طلب درونی شان هست و همه منطق و استدلالشان در خدمت طلب درونیشان قرار میگیرد) حتی اگر بدانند کسی که این حقیقت را بازگو میکند صاحب عصمت هست... و خلاف نمی گوید... سبحان الله!!!!... یعنی طلب حاشا کردن و انکارش رو در درون دارن ، نه طلب فهم و وصول به اون حقیقت رو... !!!!!!!!

حالا میفهمم دلیل خیلی از جدلها و نزاع های معرفتی را... همواره آغاز کننده نزاع پایین تر ها هستند...

و تمتعه ارضک طوعا (طوع : میل و رغبت)

میتوان این گونه معنا کرد که اگر مردم نسبت به او طوع و رغبت دارند بیاور در زمینت متمتعش کن...


یکی از اسرار غیبت می تواند این باشد که مردم از ظهور تمام حقیقت دین "استیحاش" دارند (نظر من هست میتوانید نپذیرید)

سبحان الله!!!... خدایا اهلمان کن...


من باید به چرایی های خودم درباره نحوه حضور در فضای مجازی پاسخ بدم...

خیالتان راحت باشد... این نوشته به این معنا نیست که از شر نوشته های من خلاص میشوید






۸ نظر ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۳
ن. .ا
پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۲۱ ب.ظ

دینداریِ کاریکاتوری

دختر چند بهاری بود که ازدواج کرده بود...
روزی نزد استاد اخلاقش آمد و گفت:
 من دوست ندارم در مراسم عروسی که در اون گناه میشه شرکت کنم... اما شوهرم به من میگه:
با این دین داری ات داری حالم رو بهم میزنی... اینقدر خشک مقدس بازی در نیار...

استاد چند سوال از شاگردش در مورد زندگی شخصی اش پرسید و بعد گفت:

حق با شوهرت هست... این مدل دین داری تو، حال منو هم بهم میزنه...
تو در شئون دیگه زندگیت خدا رو گذاشتی کنار و به میل شخصیت رفتار میکنی... اونوقت وقتی به عروسی میرسی یاد گناه و خدا و پیغمبر می افتی...
رفتار تو مصداق " نومن ببعض و نکفر ببعض" هست... این مدل دینداری نه تنها موجب رشد تو نمیشه بلکه دیگران رو هم کلافه میکنی...

اگر در تمام شئون تلاشت رو بکنی مطمئن باش همسرت به نرفتن تو به مجلس گناه احترام میذاره... دلها دست خداست دخترم...


تفکر نوشت:
این مدل دین داری کردن (رعایت دینداری در برخی امور  و بی تفاوت بودن در برخی امور دیگه) مثل این میمونه که داریم از چهره دین کاریکاتور میکشیم و نشون اطرافیانمون میدیم... مثل این میمونه که کله و دماغ دین رو خیلی گنده ترسیم کنی بعد تنه اش رو کوچیک ترسیم کنی...

کاریکاتوری دینداری کردن ، نه تنها انسان رو به نتیجه نمیرسونه بلکه بعد یه مدت خود طرف از دینداریش خسته میشه و رهاش میکنه... مزاج دیگران هم از دینداری ما بهم میخوره...

۱ نظر ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۱
ن. .ا
دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۵۵ ق.ظ

موانع و الزامات آزاد اندیشی (2)

این مطلب ادامه مطلب "موانع و الزامات آزاد اندیشی (1)" هست


به اکثر کسانی که این مسئله رو ارائه کردم برای حلش تلاشهایی از این قبیل میکردن:



اما وقتی جواب رو بهشون ارائه میدادم:


۸ نظر ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۵۵
ن. .ا
يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ق.ظ

موانع و الزامات آزاد اندیشی (1)

مشابه این مطلب رو در اولین وبلاگم منتشر کردم اما الان نکته ای جدید میخوام بگم...

 برای اینکه متوجه منظورم بشید این مطلب رو در دو شماره منتشر میکنم...


به شکل زیر دقت کنید:


 


ازتون میخوام چهار خط مستقیم ترسیم کنید که مجموع چهار خط شما از روی تمام این 9 نقطه عبور کنه...


علاوه بر شروط طرح شده در صورت مسئله که با رنگ سبز مشخص شده تنها دو شرط دیگه دارم و اون اینکه:


1_در ترسیم خطوط ، دستتون از روی قلم برداشته نشه... 

2_از روی یک خط ، دوبار (بیش از یک بار) رد نشوید...


شاید بعضی از دوستان قبلا جواب این مسئله رو دیده باشن... یا اولین بارشون باشه بهش برخورده باشن اما بتونن حلش کنن...

و شاید هم نتونن حلش کنن... من با هر دو گروه (چه اونایی که میتونن حلش کنن و چه اونایی که نمی تونن حلش کنن) کار دارم...


اصلی رو میخوام در الزامات آزاد اندیشی عرض کنم که این شکل تمثیل خوبی برای جا انداختن این اصل هست...

ضرورتی نداره جوابتون رو بهم بگید... پیش خودتون نگه داشته باشید تا در شماره بعدی ببینید به چه نتیجه ای میرسید


۱ نظر ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۸
ن. .ا
چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۱ ق.ظ

وبلاگ نویس بازنشسته

میشناختمش ، بیش از ده سال پیش که من اسم پدیده ای به اسم وبلاگ رو نشنیده بودم او وبلاگ می نوشت

گفتم:  تو نوشتن رو خیلی دوست داشتی ، الان چی مینویسی؟ هنوز وبلاگ رو هم داری؟ 

گفت: اره هنوز هم نوشتن رو دوست دارم و مینویسم اما دیگه وبلاگ نمی نویسم...

گفتم:  چرا؟ مگه وب نویسی بده؟ یا شاید هم دلت رو زده؟

گفت:  نه,  هنوز وب نویسی رو دوست دارم ، اما وقتش رو ندارم...

گفتم:  آخه گفتی هنوز مینویسی ، نکنه داری کتاب مینویسی ناقلا

لبخندی زد و گفت:  ناقلا تویی که کنجکاوی میکنی بفهمی چی مینویسم... خودتم میدونی من سواد کتاب نوشتن ندارم.

گفتم:  خب میدونم ادم دقیق و عمیقی هستی من اولین مشتری نوشته هات هستم...

گفت:  بعید میدونم دستت به نوشته های من برسه...

گفتم:  چطور؟ 


گفت:  منم مثل تو توی شهری زندگی میکنم که آشنا و دوستی اطرافم نیستن... همیشه میدیدم خانمم از تنهایی رنج میبره...

خیلی سعی میکردم نذارم اذیت بشه اما اون آدم این همه تنهایی نبود... علاوه بر اینکه بچه هم اون رو پابند خونه کرده بود.

یکی از کارهایی که به ذهنم رسید برای کمک به ایشون انجام بدم این بود که قدرت قلمم رو وقف ایشون کنم

گفتم:  متوجه نمیشم ، یعنی چه کار کردی؟

۱۵ نظر ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۱
ن. .ا
چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۲۰ ق.ظ

ولی شناسی

گفت : چطور میتونم به یکی ثابت کنم آقا «مقام معظم رهبری» از اولیا الله هست ؟


گفتم: رها کن، نمی تونی ، ضمن اینکه کار عبثی هست، کسی که ولی شناس باشه نیازی به اثبات نداره ، برای فهم ولی بودن آقا ، طهارت جان لازمه نه بیان اثباتی...



گفت: آخه خیلی امام زمان رو دوست داره... فقط با آقا مشکل داره... نمی تونه ولی بودنش رو بپذیره...


گفتم: دلهای کوفیان هم با امام حسین بود اما شمشیرهاشون با بنی امیه بود... به وقتش...





دهه فجر مبارک

۸ نظر ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۰۶:۲۰
ن. .ا
پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۵ ق.ظ

حال ناشناخته

این نوشتن ها و حذف کردن ها یعنی این روزها اصلا حالم خوب نیست...


نیست...


بهتره افکار مخاطبان رو درگیر ذهن شلوغ و نا آرامم نکنم



۳۰ دی ۹۵ ، ۱۱:۵۵
ن. .ا
پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۳ ق.ظ

خوشبختی

من چند سالی هست که وسط مشغله های زیادی طی طریق میکنم...

همه مشغله ها هم واجبه... وسط این همه شلوغی خیلی از دغدغه هام سهمی از زمان 24 ساعته ی من ندارن... و این از موجبات دلشکستگی دائم منه....


روزی استادم از احوالم پرسیدن....

گفتم: مشغله... کار.... معیشت... بی زمانی... خستگی... نمی رسم مثل سابق مطالعه کنم

گفت: قرار هست آدم بشی... قرار نیست دایرة المعارف بشی... این گرفتاری ها عبث نیست... وسط همین ها باید آدم بشی...


و من اینطور برداشت کردم که استادم فرمودن: مطالعه میخواهی؟!! پس   "اقراء کتابک"



خوشبختی نوشت:

راستی خیلی راحت میشه خوشبختی رو دید:


وقتی کارم تموم میشه و میبینم برای رفتن به خانه شوق دارم میفهمم خوشبختم... همین کافیه...

این یعنی خانه من محل اسکان منه... خانه  من محل تسکین منه... خانه من سکینه ی منه


وقتی بیشترین سورپرایز برای همسرم اینه که یه روز بی خبر، دو ساعت زودتر از وقت هر روزی به خونه برم، یعنی همسرم هم خوشبخته...


اینا چیزای کوچکی هست که خیلی بزرگه...


کاش مجردان ما همگی این خوشبختی های کوچک که نبودش خلاء بزرگی ایجاد میکنه رو بدست بیارن... همیشه براشون دعا میکنم... وقتی هر مجردی رو میبینم که این دلخوشی های کوچک رو نداره به اندازه همه دنیا برایش غمگین میشم... از خدا براش طلب گشایش میکنم...


۱ نظر ۲۳ دی ۹۵ ، ۱۱:۱۳
ن. .ا
سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۹ ق.ظ

میلرزم

قبل از ورود به این وادی میدونستم موانع سختی داره...


بزنگاهها در پیشه... مرد میخواد طی این مسیر


حالا که به این بزنگاهها میرسم با همه وجودم  این مصرع رو درک میکنم :


چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم...



خدایا دریابم.... تو میدونی حالم رو...

۲۱ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۹
ن. .ا