ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
يكشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۱، ۰۳:۳۲ ق.ظ

جان نیز گشته خسته...

غالبا جنس لطیف تر نقش معشوق را بازی میکند و جنس صُلب تر نقش عاشق را...

برای همین در وادی جسم ها، خانم ها معشوق هستن و آقایان عاشق...

اما در وادی جانها چطور؟!!

باز هم هر که جانش لطیف تر، معشوق تر... 

در این وادی دیگر جنسیت مطرح نیست... 



امان از وقتی که معشوق با تمام دست برتری که نسبت به تو دارد و در آن مقام نازِ خود، اشتیاقش را به تو نشان دهد...

اشتیاق او، چه بر سر احتیاج تو می آورد؟!!

چه چیزی چمرانِ لطیف را بیقرارِ بلاد کرده بود؟

چه چیزی حاج قاسمِ لطیف را بی قرارِ سرزمینها کرده بود؟

ولله ولله ولله در قیامت خواهیم دید...

آنها غرق در لطیف تر از خود بودن...

 

جان نیز گشته خسته...

از تو کجا گریزم؟!!

 

 

 

 

۱۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۰۳:۳۲
ن. .ا
جمعه, ۱۶ دی ۱۴۰۱، ۰۴:۴۶ ق.ظ

خودت را در معرض قرار بده...

خیلی از آدما دنبال عشق میگردن...

دوست دارن عاشق بشن... یا عشقی در درونشون حس میکنن و دوست دارن معشوق اینقدر پنهان نباشه... واقعیت اینه این بیت مولانا، زبان حال همه ما هست:

یارم به بازار آمده است

چالاک و هشیار آمده است

ورنه به بازارم چکار؟!

وی را طلبکار آمدم...

خیلی از ماها دوست داریم اول جذبمون کنن... عاشقمون کنن بعد وارد میدون بشیم...

باید به این انسانها گفت وقتی خدا طلب عشق رو بهت داد یعنی قدم اول رو خدا به سمت تو برداشته...

قدم بعدی باید از سمت ما باشه...

قدم اول ما چی میتونه باشه؟



حرف آخر رو اول بزنم:

راهش اینه که خودمون رو در معرض قرار بدیم...

خودمون رو در معرض خدا و اولیای خدا قرار دادیم؟!!

چجوری میشه این کار رو کرد؟!

چجوری باید خودمون رو در معرض اولیای خدا قرار بدیم؟...



همیشه هر اتفاقی می افته از این در معرض قرار گرفتن هاست

مثلا میگن ورود بچه ها و حتی خودتون رو در فضای مجازی کنترل کنید... رها نباشید... بدون کنترل خودتون رو در معرض این فضا قرار ندید...

چون در معرض قرار گرفتن همانا و مبتلا شدن همانا...

حالا چجوری خودمون رو در معرض اولیای خدا قرار بدیم؟

ممکنه یکی بگه با خوندن کتبشون... خب درسته...

ممکنه یکی بگه: با دیدن و دیدار کردن با انسانهای الهی... اینم درسته

ممکنه یکی بگه: با گوش دادن سخنرانی شون و... اینم درسته...

اما اصل نیستن اینها...

چجوری خودمون رو در معرض اولیای خدا قرار بدیم؟!!



میدونید اگر اهل کار خوب کردن باشید اما دوست نداشته باشید مبتلاء بشید باید بترسید از عاقبت کارهای خوبتون؟!!

اگر دوست نداشته باشیم مبتلاء بشیم خیلی خطرناکیم... مخصوصا وقتی که مذهبی هم باشیم... 

اگر دوست داشته باشیم مبتلاء بشیم با در معرض قرار دادن خودمون ،خیلی زود هم مبتلاء میشیم و هم بصیر میشیم...

خدایا میشه به ما توفیق بدی در معرض شما و اولیائت قرار بگیریم؟!!

 

 

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۰۱ ، ۰۴:۴۶
ن. .ا
سه شنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۳۶ ب.ظ

راز جاذبه ی یک مسجد...

دو سال پیش:

دوستی داشتم که کارمندی رو فحش میدونست و بلاخره از یک کار اداری در شرکتی خصوصی فرار کرده بود...

روزی به من زنگ زد که پاشو بیا فلان قسمت شهر...

گفتم: تا حالا نیومدم اونجا...

گفت وارد بلوار که شدی بیا تا انتها... به خاکی که رسیدی یه کارخونه هست... من اونجام...

با بچه پولداری رفیق شده بود... پول و سرمایه از اون... تولید و فروش از این رفیق ما...

من رفته بودم تا در مورد گره هایی که درگیرش شده بود با هم همفکری کنیم... بلکه از اون بحران بیرون بیان...

.

.

وقتی برمیگشتم توی اون بلوار مسجدی دیدم... به دلم نشست... رفتم داخل کوچه... گفتم چه حس خوبی داره...

از دوستم هم پرسیدم محله اینجا چه جور محله ای هست؟!!

گفت خوبه... پول داشتم اینجا یه ملک میخریدم... قیمتش هم فعلا مناسبه...

حدود یک ماه بعدش دست همسر و بچه ها رو گرفتم رفتم کنار همون مسجد... خانمم گفت اینجا برای چی اومدی؟!!

گفتم این محله رو دوست دارم... اگر یه زمین خالی اینجا پیدا میشد و ما هم پول داشتیم و میخریدیم خیلی خوب بود...

گفت: فعلا که اطراف این مسجد نه زمین خالی وجود داره و نه ما پول داریم برای خرید زمین یا خونه...

گفتم راست میگی... همینطوری آوردم این محله رو نشونت بدم... 

گفت آره... حس خوبی داره...



دو سال گذشت و من کاملا این موضوع رو به شکل عجیبی فراموش کرده بودم...

حدود دو ماه پیش تونستم به شکل خیلی معجزه اسایی که تماما در لحظه تصمیم گیری شده بود یا بهتره بگم در لحظاتی مختلف... با کمترین پول زمینی بخرم...

راستش زمینی رو توی دیوار دیده بودم... رفتم به اون منطقه... با صاحب زمین صحبت کرده بودم...به نظر میرسد نمی تونم با شرایطی که میگه معامله کنم... اما تیر آخرم این بود که برم بنگاه اون منطقه...

و قیمت زمین های اون منطقه رو از نزدیک بپرسم...

بنگاهی گفت چرا میخوای این زمین رو بخری؟...

بیا زمینی بزرگتر با همین قیمت بهت نشون بدم... فقط کمی موقعیتش پائین تره... اما فلان مزایا رو هم داره... و ساخت و سازهای بیشتری انجام شده اطرافش و تراکم جمعیتی اطمینان بخشی هم داره...

رفتیم و دیدیم و پسندیدیم و فروشنده هم با شرایط ما راه اومد و خریدیم...

اما بعد از یک ماه از خرید که چک اولم پاس شده بود... رفته بودم قولنامه زمین رو از بنگاه بگیرم...

ناگهان به همسر گفتم: واااای... من پاک یادم رفته بود...

تو دقت نکردی این زمینی که خریدیم توی کدوم محله هست؟!!

برات آشنا نبود؟!!!

گفت: یادم نمیاد... فقط چون به دلم نشست قبول کردم...

گفتم:

دو سال پیش!!!

روبروی کوچه ی ما اون طرف بلوار، یه مسجدی داره... یادته قبلا رفتیم و خیلی دوست داشتیم اینجا زمینی ،خونه ای برای سکونت بخریم؟

از زمین ما تا اون مسجد سه، چهار دقیقه پیاده راه هست...



از بنگاه محل پرسیدم این مسجد امام جماعت هم داره؟!!

گفت بله... هم صبح هم ظهر و هم مغرب...

مسجدش وقف پدر همسرم هست... بچه اش در دفاع مقدس مفقود الاثر شده... برای این پسرش وقف کرده...

چند وقت پیش پسرش رو شناسایی کردن... توی فلان شهر به عنوان شهید گمنام مقبره داره...

اهالی اونجا التماس میکردن که شهید رو از اینجا نبرید... ما سر مزار این شهید حاجتها گرفتیم و...

مادر شهید رضایت داد شهیدش همونجا در اون شهر دور بمونه...



با اینکه نمیدونم چه وقت ساکن اون محله میشم... و اصلا آیا هیچ وقت خواهم شد یا نه...

دوست دارم پنج شنبه ها با بچه هام برم اون مسجد نماز مغربم رو بخونم....

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۱ ، ۱۹:۳۶
ن. .ا
سه شنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۱۵ ق.ظ

تنها راه رسیدن به تو...

نمیدونم چرا این سلسله مطالب اخیر به امشب ختم شد...

الان که شروع کردم به نوشتن ساعت 12.43 دقیقه هست... ان شا الله مطلب امشب جمع بندی مطالب قبلی باشه...

شبِ حاج قاسم هست و آدم نمیدونه که باید چی بگه... چگونه میشه اقیانوس رو در یک قطره چکان تجلی داد؟!!

فقط همین به ذهنم میرسه:

روایتی داریم که به حضرت آدم سه چیز رو عرضه کردن و گفتن یکی رو انتخاب کن:

1_ عقل

2_حیا

3_دین

حضرت آدم حیا رو انتخاب کردن... پرسیدن چرا دین و یا عقل رو انتخاب نکردن؟

حضرت آدم جواب دادن جایی که حیا باشد دین و عقل هم همانجا هستند...

خیلی نیاز به بحث داره این روایت... از اون روایت های پر از اسراره...

 

تو گویی به حاج قاسم ما

1_خدمت در نظامی ولایی

2_ شهادت در راه تحقق دین

3_ تاثیر گذاری روی نفوس، در مسیر حق

رو عرضه کردن و حاج قاسم شهادت رو انتخاب کردن... و بیراه نیست بگیم در سیستمی ولایی اگر شهادت رو اصل قرار بدیم هم توفیق خدمت حاصل میشه و هم خدا دلها رو برای تاثیر گرفتن خاضع میکنه در برابر شما...

کم نبودن توی سالهای اخیر عمر حاج قاسم به ایشون پیشنهاد میدادن و اصرار میکردن که بیان برای انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا بشن...

فرار میکردن از این موضوع...

این کلیپ معروف از حاج قاسم رو ببینیم تا من برم ادامه مطالب قبلم رو تکمیل کنم که کاملا با این مطلب حاج قاسم و این کلیپ مرتبطه...

 

 


دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 6 ثانیه



عرض کرده بودم حق متعال اساس زندگی انسان رو بر امور ثابت قرار نمیده و همیشه در کنار امور ثابت امور متغییری وجود داره که اگر در امور متغیر نتونیم تشخیص درستی بدیم ، دانستن امور ثابت هیچ کمکی به ما نمیکنه و از همین جا تحلیل خودم رو در مورد انسانهایی که دوست ندارن زندگیشون دستخوش امور متغییر و غیر قابل پیش بینی بشه بگم که این انسانها همین دنیا رو برای خودشون جهنم میکنن و لذت زندگی رو نمیفهمن... اون دنیاشون رو نمیدونم... 

در مورد امور متغیر هم غالبا بین انسانها اختلافه... که مثال اغتشاشات و مسائل سیاسی و انتخابات رو زدیم...

از مسائل اجتماعی هم که بیرون بیاییم در مسائل شخصی مون خیلی باهاش روبرو شدیم... یه دفعه چیزی پیش میاد که بر اساس نظم قبلی مون نیست و باید همون لحظه تصمیمی بگیریم براش...

این دنیا پر هست از امور متغییر...

و در امور متغییر باید اهل تشخیص های دقیق هم باشیم... خیلی اوقات زمان زیادی هم نداریم...

در مورد ارتزاق از بالا طبق آیه قرآن هم حرف زدیم و کمی علم حضوری رو بررسی کردیم و دیدیم علم حضوری رو با مطالعه کتب و درگیر مفاهیم شدن نمیشه بدست آورد... 

از طرفی هم بهترین راه تشخیص همون علم حضوری هست (منظورم در حد مکاشفات و اون مقامات عرفانی نیست... خود خدا فرمودن: فالهمها فجورها و تقواها) بنای خدا بر اینه که الهام میکنه به ما...

اگر اساس زندگی انسان رو بر امور متغییر قرار دادن، از اون طرف هم فرمودن من به شما الهام میکنم...

خب من چجوری به این الهام برسم؟ چجوری بهش اعتماد کنم؟

چجوری بفهمم شیطانی هست یا سبحانی؟...



الهام هم مثل رمز پویا میمونه... هر بار عددش فرق میکنه... یعنی حتی توی این داستانش هم متغییره... خدا خیلی امنیتیش کرده...

برای چی؟!!

به این خاطر که میخواستن به این آیه تحقق ببخشن:

و لن یجعل الله الکافرین علی مومنین سبیلا...

برای اینکه راه محاسبه کافرین به مومنین بسته بشه، تشخیص مومنین رو گذاشتن توی لحظات و خیلی امنیتی بکر و پاکیزه بهشون میرسونن...

صحبت از این بود که چجوری میشه بهش رسید؟

چجوری میشه نصیبی از اون علم حضوری برد؟!!!



در زمانهای گذشته نمیدونم دقیقا چجوری بوده... فهمیدنش کار سختی نیست اما نیازی به ورود کردن نیست اما در زمانه ما راه رسیدن به علم حضورن همون کلیپی هست که توی این مطلب پخش کردم...

اون هم جهاد گونه...

در مسیر اهداف انقلاب خودتون رو خسته کنید...

هزینه کنید...

مالی... آبرویی... علمی... عمر و وقت... زن و بچه...

همه رو بریزید روی دایره...

هزینه کنید خودتون رو برای انقلاب... 

با ذره بین بین صحبت های مقام معظم رهبری ، امام خامنه ای دنبال نقش خودتون بگردید... از سالیان پیش تا حالا...

با ذره بین...

اگر فرمودن فرزند آوری... ببینید نسبت شما با اون دستور چیه؟

اگر فرمودن جهاد تبیین ببینید شما چکار میتونید بکنید...

اگر فرمودن اقتصاد، نقش خودتون رو پیدا کنید...

اگر فرمودن جهاد علمی و نخبگانی... نقش خودتون رو پیدا کنید...

اگر فرمودن قوی کردن مردم، برید توی میدون...

اگر فرمودن کمک مومنانه و مواسات، نقش خودتون رو پیدا کنید...

اصلا بین رهبری و فرمایشاتشون دنبال نقش مسئولین کشوری نگردید... نقش خودتون رو پیدا کنید...

خودتون رو جهاد گونه صرف رهبر بکنید...

غرقش بشید...

الیوم

راه سبحانی و رحمانی دیگری برای رسیدن به الهامات الهی و علم حضوری ، جز صرف شدن و هزینه شدن و خسته شدن برای اهداف این انقلاب و عملی کردن فرامین رهبر عزیز انقلاب راه دومی وجود نداره...

حالا اگر نسبت شما با رهبری مثلا جهاد علمی و فرزند آوری بوده، شما اون رو انجام ندید و به جاش برید یه روستا رو با پولتون آباد کنید در راه خدا...

خرواری به خردلی...

شاید مثل مرتاض ها به قدرتی برسید اما یقین بدونید به کاهدون زدید...

 

 

۲ نظر ۱۳ دی ۰۱ ، ۰۱:۱۵
ن. .ا
شنبه, ۱۰ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۰۶ ب.ظ

وقتت رو پای این مطلب هدر نده

چقدر اشاره حکیمانه ای داشت:

میگفت همه ی موجودات از قست سرشون تغذیه میکنن...

گیاهان از ریشه... لذا سرشون در خاک هست ...

حیوانات غالبا سرشان با بدنشان به موازات زمین هست... 

اما انسان سرش در بالای بدنش هست و رو به آسمان...

تو گویی غذای گیاهان در خاک هست و غذای حیوانات هم در پائین و هم در بالا..

و غذای حقیقی انسان سماوی هست و در بالا...



آیه 66 سوره مائده می فرماید:

وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ ۚ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ ۖ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ

ایه می فرماید اگر اهل کتاب طبق دستوری که پروردگارشون داده قیام کنن نعمتها از بالا و از پائین به سمتشون میاد...

علامه حسن زاده آملی در تفسیر این آیه میفرمایند:

مراد از "اکل من فوق"، علم حضوری و مراد از "اکل من تحت ارجلهم"، علم حصولی و فکری هست...

یه توضیح کوچولو در مورد ماهیت فکر بدم:

تفکر یه تلاش هست... یه سیر هست... تا حالا این سِیر و این تلاش رو آنالیز کردید؟

چی میشه که با تلاشی به اسم تفکر، مجهولاتی براتون معلوم میشه؟

ظاهرا تفکر 5 مرحله داره تا به پایان خودش برسه...

دو مرحله اش مقدماتی هست مثل پیدا شدن مجهول

تا مجهولی نداشته باشید و مطلوبی نداشته باشید فکر جریان پیدا نمیکنه...

در مرحله دوم باید مجهولتون، مطلق هم نباشه... مثلا یکی بهتون بگه در مورد مقام صادره اول چیزی میدونید؟

میگید نه...

بعد میگه نمیخوای در موردش فکر کنی؟

میگید چی هست که در موردش فکر کنم؟ مقام صادره اول یه محیط ورزشی هست؟ فضای سبزه؟... سکوی قهرمانیه؟... چی هست؟ خوردنیه پوشیدنیه؟ چیه؟

باید زوایایی از مجهول براتون آشکار باشه...

اگر این دو ویژگی رو داشت مراحل اصلی تفکر شروع میشه...

مرحله سوم اینه که از اون زوایای آشکارِ مجهول میره به سمت مخزن مفاهیم و صورت هایی که در ذهن دارید...

در مرحله چهارم در اون مخزن معلوماتتون شروع میکنه به پیدا کردن ربطهایی بین معلوماتتون با اون مجهول...

مرحله پنجم قرائن و ربطهایی رو که پیدا میکنه میاره با مجهول تطبیق میده و یا به جواب میرسه یا نمیرسه...

خیلی فلسفیش کردم عذرخواهی میکنم... چاره ای نداشتم

علامه حسن زاده به این نوع تلاش میگن " اکل من تحت ارجلهم" یعنی روزی خوردن از زیر پا... از پائین... علم حصولی...

بعد "اکل من فوق" میشه چی؟

یکی از شاگردان علامه حسن زاده میگن وقتی شما اون دو مرحله مقدماتی فکر رو طی کردید و یافتید جنس مجهولتون چیه... یعنی مجهولتون رو شناختید... کلا رو به مخازن و معلومات قوه واهمه و خیال (ذهن) نکنید... وجه نفس رو رو به عقل کنید تا از اون سو براتون مکشوف بشه...

همه میدونیم که این حرف کلی هست و راهکار جزئی نمیده...

فرمایش استاد دینانی رو بگم:

میگن: بین من و آنچه مشاهده میکنم (مثلا یه میز) ادراک من واسطه ی تعامل با دنیای بیرونم هست... ادراک من به من میگه چیزی که مشاهده میکنی یک میزه... این علمی که بدست آوردم یک علم حصولی هست...

بعد استاد دینانی برای توضیح علم حضوری یک نکته فوق العاده دقیقی میگن:

میگم شما میدونید بین من و میز، ادراک من وجود داره که اون ادراک میشه علم حصولی...

حالا بین من و ادراک من رو کسی میتونه تصور کنه؟

قابل تصور نیست...

اون علم حضوری هست و علم حضوری هم قابل تصور نیست... چون محیط بر تصور هست...



دیدید که "اکل من فوق" یا علم حضوری چیزی نیست که فرمول دستمون بدن اجراش کنیم و بهش برسیم...

همونقدر که رسیدن با ذهن به علم حضوری غیرممکن هست به همون اندازه هم از قید ذهن رها بشیم رسیدن بهش راحته...

بذارید قبل از توضیح در مورد رهایی از قید ذهن نکته ای رو بگم:

نظام هستی جوری طراحی نشده که بتونیم با متمسک شدن به چارچوب های (هر چند محکم) ذهنی گلیم خودمون رو از آب بیرون بکشیم... و از تمام بزنگاهها جان سالم یا روح سالم بدر ببریم...

ذهن دنبال اصول ثابتی میگرده که در تمام شرایط تغییر نکنه...

لذا وقتی میگید ظلم کردن بده... حتی صهیونیست ها هم پشت تریبون نمیتونن منکرش بشن... چون ذهن انسانها بد بودن ظلم رو یک اصل خدشه ناپذیر میدونه و میپذیره... و منکر این حکم رو انسان مریضی میدونه...

وقتی میگی انسان به معنویات نیاز داره... به عنوان یک اصل ثابت هم اهل کتاب میپذیرن هم لائیک ها حتی...

اما واقعیت اینه که این امور ثابت تماما وصل میشن به امور متغیر...

مثلا میگه ظلم بده... همه میپذیرن...

بعد میگه مصداق ظالم رو پیدا کن...

حالا اختلافات شروع میشه...

لذا شهادتین بعد از الله اکبر با اشهد ان لا اله الا الله شروع میشه... به تعبیری اکثر انسانها با خدا مشکلی ندارن و تا اینجا رو اکثرا اقرار دارن...

این همون اصول ثابت هست...

خدا میفرمایند ظلم بده... نیکی کردن خوبه... و... همه قبول دارن...

اما بعد از اطیعوالله، اطیعوا الرسول که میاد معناش اینه که اگر خدا گفته ظلم بده، ظالم رو رسولش نشونت میده...چون تشخیص ظالم همیشه با اون اصول ثابت ذهنی ممکن نیست... برای همین میبینید وقتی یک فتنه ای میشه اغتشاشی میشه انتخاباتی میشه، اینقدر بین ماها اختلاف می افته...

خب...

"اکل من فوق" برای تشخیص مصادیق هست...

میبینید چقدر به "اکل من فوق" نیاز داریم؟

خودِ من فکر میکردم "اکل من فوق" برای کشف و شهود و عرفا و این داستانهاست...

اون زمانی که سکولار بودم این برداشت رو داشتم...

الان که دوست دارم از سکولاریسم فاصله بگیرم میگم مگه اکل من فوق برای اهل کتاب نبود؟

مگه من اهل کتاب نیستم؟

خب برم دنبالش... زیادی آرمان گرایی کردم... کشف و شهود و عرفان کجا بود... برای زندگی روزمره ام بهش احتیاج دارم...



منم مثل شما با ذهنم هر چی زور زدم نتونستم اکلی جز "من تحت ارجلهم " داشته باشم...

بگم مسیر "اکل من فوق" چجوری طی میشه؟!!!

بازم نرید دنبال چارچوب های ذهنیتون و نگید که ریاضت شرعی و لقمه و زهد و ...

اینا که درسته... چقدر انسان هم بود اینها رو داشتن اما خب آخرش امام کشتن...

اون زهد و تهجد و اینا واقعا درسته و جرو اصول ثابته... اما خب اصل کار جای دیگه هست...

کسی کمکم میکنه که بگم؟!!

هل من ناصر ینصرنی؟

۲۵ نظر ۱۰ دی ۰۱ ، ۲۰:۰۶
ن. .ا
جمعه, ۹ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۱۵ ق.ظ

از جنس احزاب

علی از اون بچه هایی بود که اگر شوخی رو از ویژگی شخصیتیش میگفرفتی دیگه نمیشناخیش...

فوق العاده خلاق در شوخی کردن... و فوق العاده ماهر در شوخی های مودبانه... که به کسی برنخوره...

توی هیئت چند دقیقه ای کنار علی نشستم، به علی گفتم: علی آقا سفید کردی؟!! (ریش هاش کمی سفید شده بود)

غالبا توی این مواقع بحث رو به شوخی میکشوند... اما خیلی جدی، آهی کشید و گفت: خیییلی سخته...

نماینده مردم شدن واااقعا مسئولیت سنگینیه... (علی حدود دو سالی هست که عضو شورای شهر هست)

گفتم: خدا کمکت کنه ان شا الله

گفت: چطور مردم ایییینقدر دست و پا میزنن تا صندلی های تصمیم گیری برای جامعه رو تصاحب کنن؟!!!

میخواستم در آغوشش بگیرم... اما مراعات سن بالاترش رو کردم...

و فقط سرم رو انداختم پائین...



مولوی عبدالحمید از سال 79 قدرت گرفت

چطور؟

یه امام جماعت خیییلی معمولی بود توی یکی از مساجد شهر زاهدان...

عبدالله نوری (وزیر کشور خاتمی) سال 79 برای اینکه در انتخابات سال 80 رای سنی های اون منطقه رو بگیره میره خونه عبدالحمید...

از اون تاریخ به بعد عبدالحمید جدی تر گرفته میشه...

توی دو دوره روحانی با اینکه عبدالحمید از روحانی حمایت کرد و روحانی هم با پدرسوختگی به اونها چراغ سبز نشون داده بود و اما هیچ کاری هم برای سنی ها نکرد.. برای شیعه ها هم نکرد...

توی انتخابات 1400 به سعید جلیلی پیام داده بود که ما یه سری مطالبات داریم که اگر بدونیم اونها در دولت شما تحقق پیدا میکنه، ما از شما حمایت میکنیم...

سعید جلیلی حتی حاضر به دیدار با این احمقِ سفیه نشد و گفت: من اگر رئیس جمهور بشم وظیفه ام هست که برای مردم زاهدان هم کار کنم برای سنی ها کار کنم برای شیعیان کار کنم... لذا حتی حاضر نشد دیدار کنه با این انسان متعصبِ جیره خور سعودی...



کاری که محمد خاتمی سال 79 کرد یکی از کارهایی هست که احزاب با این ترفند ها خودشون رو سرپا نگه میدارن...

به نظرم بد نیست گاهی در مورد بعضی از کارهایی که احزاب میکنن شرح ماوقعی بنویسم... تا همه بدونیم چرا احزاب میتونن اینقدر برای کشور مضر باشن...

رئیس جدید بانک مرکزی ربطی به تفکرات رئیسی نداره...

من نمیفهمم چکار میکنه اونجا؟

کی این اشخاص رو به رئیسی تحمیل میکنه؟

رئیسی چرا میپذیره؟...

 

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۱ ، ۰۸:۱۵
ن. .ا
پنجشنبه, ۸ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۰۹ ق.ظ

قلب، جزئیات، وجدان

کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل حضرت امام رو تورق میکردم که به این جمله برخوردم:

"چه بسا باشد فیلسوفی به برهانهای فلسفی، شعب توحید و مراتب آن را مبرهن کند و خود، مومن بالله نباشد ، زیرا علمش از مرتبه ی عقل و کلیت و تعقل، به مرتبه قلب و جزئیت و وجدان نرسیده باشد"



قطعا طی مراتب تعقل و فهم و برهان و محاسبه باید باشه...

اما کسی میدونه اون توحیدی که با عقل و تفکر بهش رسیدی چطور به قلب راه پیدا میکنه؟!!

جالبه حضرت امام در کنار کلمه ی قلب، به جزئیات اشاره کردن...

یه سوال:

شما در اتفاقات صبح تا شب خودتون با کلیات روبرو هستین یا با جزئیات؟

تصمیمات و انتخابهای هر روز شما در کلیات هست یا در جزئیات؟

مثلا تصمیم میگیرید دوستی رو به خونه خودتون دعوت کنید... کلیاته یا جزئیات؟

دوست کلی هست... اما کدوم دوست؟

حسن؟... مهدی؟... مریم؟... هاجر؟... کدوم؟

پس دوست ختم شد به جزئیات...

دعوت کلی هست... اما کِی؟... کجا؟... توی چه شرایطی؟

بازم ختم به جزئیات شد...

ما در زندگی هیچ تصمیم و انتخابی نداریم مگر اینکه با جزئیات سروکار داریم...

و وادی جزئیات، وادی قلب هست...

و علامه حسن زاده آملی هم فرمودن قیامت نفسِ انسان در جزئیات رخ میدهد...

یعنی چی؟

میگه میخوام یه کار خیر بکنم... خیلی حسش رو دارم... دوست دارم کار خیری انجام بدم...

این هنوز در مرتبه کلیاته...

هر چی فکر میکنه چه کار خیری... چیزی به ذهنش نمیرسه...

میره پیش یک انسان وارسته... و باطن بین...

طرف بهش میگه اگر میخوای کار خیر بکنی وقف مادرت بشو (مثلا مجرد هست) یا وقف همسرت بشو(متاهل هست)... بعد طرف کلا حس کار خیرش میپره...

تا جزئیات رو براش مشخص کردن، اون حس پرید...

اینکه میگم ما مذهبی ها و انقلابی ها در خطر ابتلاء به آرمانهای ذهنی هستیم همینه...

مثلا با چه شوقی میره پزشکی میخونه که فلان خدمتی که دوستش داره رو انجام بده برای جامعه...

و حس مفید بودن داشته باشه...

10 سال وقت میذاره برای تحصیلش...

آخرش وقتی ازدواج میکنه شرایط به گونه ای میشه که باید به کلی حداقل برای مقطعی چند ساله دست از کار پزشکی بکشه...

جوری میخوره توی برجکش که یه دوره کامل حقوق زن در اسلام رو میتونه برات تدریس بکنه... کارش تا طلاق هم پیش میره...

میگی چرا؟!!!

مگه نمیخوای خدمت بکنی؟!!!

خب فعلا بی خیال پزشکی بشو... جای خدمتت تغییر کرد فقط...

اینجا نفسش قیام میکنه... قیامت نفسش برپا میشه...

میبینی چیزی که در درونش داشته حالا ریخته بیرون... نمیتونه بر عصیانش کنترل داشته باشه...



این داستان همه ی ما هست هاا...

اصلا خودم تا ته این خط رو رفتم... فکر میکردم خیلی میفهمم.. باید تحصیلم رو تا فلان مرتبه رسمی ببرم جلو...

حتی قبل عقد به همسرم هم گفتم که من از محیط علم دور بشم فاسد میشم... حیاتم با کار علمی و عقلی هست...

اصلا 90 درصد کتابهایی که تا همین الان که 3 تا بچه دارم و 11 سال هم از ازدواجم میگذره خوندم مال قبل از ازدواجم بوده...

خلاصه گفتم نمیتونم تحصیلم رو قطع کنم... ایشونم گفتن این که خیلی عالیه... چی بهتر از تحصیل...

اما بعد ازدواج گذشتم یکی دو سالی از ازدواج و تموم شدن خدمت سربازی و...

یکی از موانع ادامه تحصیل دانشگاهیم... سرکار خانم بودن...

هیچ جوره قلبشون راضی نمیشد... خودش هم فکر نمیکرد اینجوری جلوی من قد علم کنه... اما خب... به نظرم ایشون هم جندالله بودن...

بوسیدم گذاشتم کنار...

تامام...

البته به این سلام و صلوات هم نبودهااا...

منم درگیری ها داشتم (بیشتر با خودم)...

اما دم خانمم گرم... نیتش که ان شا الله خیر بوده (تا این ممانعت برای خودش هم کمال بیاره) اما برای من خیلی خوب شد... اینجوری باید آدم میشدم... هر چند هنوز هم آدم نشدم... اما به حضرات بالا امید دارم که آدمم کنن...



جزئیات... قلب... وجدان...

خواستگار میاد براش... شرایط آقا رو عقلی که میسنجه میبینه مشکلی نداره... اما نمیتونه تصمیم بگیره...

چرا؟

چون اون که داره شرایط آقا رو میسنجه کلیاته...

اما اونکه باید تصدیق کنه قلبه و با جزئیات سروکار داره...

در عرصه ی سیاست هم با جزئیات خیلی سروکار داریم...

قلب هامون مرد این میدون شده؟!!!

چکارش کنیم؟

بعد میدونستید که اگر عقل بفهمه اما قلب وجدان نکنه چی میشه؟

مصداق جمله ی بالا عمروعاص بود...

عمروعاص عقلش خوب میفهمید... اما فهمیده هاش راهی به قلبش نمیبرد...

به نظرم عمروعاص اگر امروز بود میتونست یه دوره ولی شناسی بذاره، و خدا نفر آدم پای تریبونش جمع بشن...

اون به لحاظ فکری جوری ولی شناس بود و جوری میدونست امیرالمومنین حق هست که خیلی از یاران مولا فهم ایشون رو در شناخت علی نداشتن...

 

میدونید دیگه توی جنگ صفین کم مونده بود مولا علی با ذوالفقارش پسر نابغه رو از وسط دو نصف کنه...

چکار کرد که امیرالمومنین از کشتن این ملعون صرف نظر کرد؟!!!

چطور این راهکار به ذهنش رسید؟!!!

خییییلی خوب میفهمید مردک ملعون...

اما قلب... بسته... داغون...

خدایا به تو پناه میبریم...



میدونم اگر فهم خوبی داشته باشم اما توان انتقال این فهمیده ها به قلبم رو نداشته باشه مثل دریایی میشم که توش پر از اجساد گندیده و متعفن میشه...

یه شهری از وجود اون دریا در مجاورت خودشون در عذابن...

خدایا خودت بهمون رحم کن...

 

۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۰۱ ، ۰۷:۰۹
ن. .ا
چهارشنبه, ۷ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۰۹ ق.ظ

رفیق نیمه راه (رمز به همه داده میشود)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ دی ۰۱ ، ۰۷:۰۹
ن. .ا
دوشنبه, ۵ دی ۱۴۰۱، ۰۴:۵۵ ب.ظ

قلب سلیم

گفتم قلب سلیم...

قلب رو توی فرهنگ لغت سرچ کنید که یه مقداری ذهنیتتون از معنای محبت و عشق و این معانی فاصله بگیره...

مثلا انقلاب، از قلب میاد

تقلب از قلب میاد...

منقلب از قلب میاد

گویا قلب یک اسم مصدری هست که هر گونه معنای «دگرگونی، زیرورو شدن، تغییر و تحول» رو میشه از کلمه قلب، استخراج کرد...

توی تمام معانی ای که در داخل گیومه نوشتم رکن اصلی انعطاف و انکسار هست...

تا انعطاف و انکساری رخ نده هیچ دگرگونی و تغییر و تحولی شکل نمیگیره...

خب...

حالا یه بار دیگه بگم:

قلب سلیم...

به لحاظ فلسفی قلب هم نوعی درک هست... ادراک هست...

تفاوت ماهوی با عقل نداره...

چیزی که بارها تحت عنوان عقل لطیف شده ازش نام بردم همون قلب هست...

زمان ما...

زمانه...

نظام هستی...

دائما در حال انقلاب هستن...

خلقت خدا دائم در حال انقلاب هست...

این قلب در ظاهر و باطن عالم در جریانه...

همه چیز عالم بر بی ثباتی هست جز قلب سلیم....

کسی که میخواد با محاسبات و منطق و تحلیل به دامن ثبات چنگ بزنه داره اشتباه میکنه... تنها چیزی که به انسان ثبات قدم میدم قلب سلیمه...

مبنا قلب سلیم هست...

حکم قلب غیر منطقی نیست اما...



همسو با اون انقلاب ما هم باید با ادراک قلبی مون به تعامل بریم...

و خدا این امکان رو در اختیار همه قرار داد...

چون خیلی ساده بدست میاد...

اما انسانها میل به پیچیدگی دارن... و این حد از سادگی خودش عاملی هست که غالبا ازش دور میشن...

لذا خیلی مراقبه میخواد کسی که پا در وادی مفاهیم و محاسبات و منطق و فلسفه و سیاست میذاره ، از این قلب سلیم دور نشه...

خیلی نیاز به شرح و بسط داره...

و منم با گوشی فرصت نمیکنم...

کاش میشد پیام صوتی بذارم اینجا...

کاری که اصلا برای این محیط دوست ندارم انجامش بدم...

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۰۱ ، ۱۶:۵۵
ن. .ا
يكشنبه, ۴ دی ۱۴۰۱، ۰۳:۵۹ ب.ظ

آرمان ذهنی ۲

چو این تبدیلها آمد 

نه هامون‌ ماند و نه دریا...

دریا نماد پر آبی...

هامون نماد خشکی و بی آبی...

میگه بعد از ابتلائات و امتحانات عشق (تبدیلها) نه پرآبی موند و نه بی آبی...

متر و معیارتون چیه؟!!

برای تشخیص حق، چه متر و معیاری دارید؟!!!

منطق؟!

عدالت؟!

ادب؟!

اخلاق؟!

تجربیات؟!

عرف جامعه؟!

چی؟!!!

زند موجی بر آن کشتی

که تخته تخته بشکافد...

که هر تخته فرو ریزد...

این کشتی همون متر و معیارهای ذهنی ما هست...

پس چکار کنیم؟!!!

چیو معیار حق قرار بدیم؟!!!

بگم؟!

برگردم ادامه میدم...



کاش مثلا میگفتن ، معیار امام معصومه... هر چی ایشون گفتن بگید چشم...

یا حتی کاش یه شخص غیر معصوم معیار بود... میگفتن هر چی ایشون میگن بگید چشم...

دین خیلی باکلاس تر از این حرفاست...

البته که امام معصوم معیاره...

البته که غیر معصوم هم میتونه معیار بشه...

اما تشخیص حق برای ما چطور اتفاق می افته؟!!!

همه جا که به اون شخص معیار دسترسی نداریم...

داشته هم باشیم، اهل دستور دادن نیستن...

.

.



قلب سلیم...

قلب سلیم...

قلب سلیم...



حالا قلب کی سلیمه... قلب کی غیر سلیم؟!

نمیدونم

اما میدونم قلب سلیم نباشه، اون شخص معیار رو هم قبول داشته باشی نمی تونی اطاعت کنی...

احتمالا بازم ادامه داره

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۱ ، ۱۵:۵۹
ن. .ا