ن والقلم و ما یسطرون

اگر تو نبینی ام ... من هم نمی بینم ام
مشخصات بلاگ

اینجا دیگر به روز نخواهد شد

در مطالب قبلی عرض کردم که در این آدرس مینویسم:

https://touresina.blog.ir/

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
جمعه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۴۷ ق.ظ

وبلاگی ها و شب قدر

آقایان

عباس زاده: نسل و ذریه پاک و عاقبت بخیری

 رزمنده: خوشبختی و عاقبت بخیری

دکتر مهربان: فتح قله های علمی در طب و عاقبت بخیری و نسل و ذریه پاک

امیر سجاد: الهی عاشق بشی و باشی و بمانی... عاقبت بخیری و شهادت

نوید: شهادت و نسل و ذریه ی پاک

این جانب: عاقبت بخیری و دنیا و آخرتی آباد ، نسلی پاک

شاگرد بنا: نسل و ذریه ی پاک، عمر طولانی و با عزت به همراه خدمت های بزرگ به دین، عاقبت بخیری و شهادت

یک مسلمان: خوشبختی ، خیر دنیا و آخرت و تجربه ی عشق و عاقبت بخیری...

مرآت: الهی عاشق باشی و عاشق از دنیا بری... نسل و ذریه ای پاک و عاقبت بخیری

سرباز: همسری هم مسیر و اینکه الهی عاشق بشی و از عشق بسوزی... و عاقبت بخیری...

سجاد: الهی عاشق بشی و عاشق بمانی... خوشبختی... نسل و ذریه ای پاک... عاقبت بخیری...

مسعود: قدرت روحی... رهایی... و الهی که خوشبخت بشی و عاقبت بخیر

شنگول العلما: بیش از پیش سعه ی روحی... عاقبت بخیری و نسل و ذریه ی پاک...

عین الف: الهی عاشق بشی و مبتلا... عاقبت بخیری و شهادت...

و عده ای دیگر



بانوان هم

میخک: خوشبختی و خیر دنیا و آخرت... نسل پاک و آرامش روحی... عاقبت بخیری...

مروه: خوشبختی و نسل پاک...عزم های بلند و عاقبت بخیری... زیارت اربعین هر ساله...

صالحه: خوشبختی و نسلی پاک... عاشق شدن و سکوت و رشد... شهادت...

رهرو: خوشبختی و نسلی پاک... تاثیرات اجتماعی بزرگ و عاقبت بخیری

بهار: مبتلا شدن... خستگی در راه خدا و موثر برای خلق... عاقبت بخیری

پروانه: عاشقی و سکوت... عاشقی و رهایی... خستگی در راه حق... عاقبت بخیری...

شاگرد خیاط: خستگی برای خدا... خستگی... سکوت... خستگی... رهایی و مبتلا شدن... عاقبت بخیری و دست گیری از خلق...

پرین: جهاد علمی... خوشبختی... استقامت در مسیر حق... نسلی پاک... عاقبت بخیری و شهادت...

میم مثل حنانه: خوشبختی...مبتلا شدن به دوست... عاقبت بخیری...

دزیره: خوشبختی... نسلی پاک... عاقبت بخیری

مهاجر: خوشبختی... چشیدنِ دانسته ها... گرفتار دوست شدن و رهایی... عاقبت بخیری

صبا: نسل و ذریه ای پاک... زیارت امیرالمومنین و امام حسین و روزی هر ساله ی اربعین... همت بلند در جهاد اکبر و عاقبت بخیری

ماه زده:خوشبختی و مبتلا شدن به دوست... استقامت در راه عشق... رهایی و شهادت...

مهتاب:خوشبختی و گرفتار دوست شدن... همتی بلند برای عاشقی... خدمات ارنده ی اجتماعی و عاقبت بخیری

و عده ای دیگر



بخشی از دعای دیشبم برای هر آنکس که خدا به ذهنم آورد...

چقدر زیباست و دوست داشتنی وقتی از اعماق قلبت برای همسایه ها و دوستان از خدا طلب خیر میکنی...

الهی بچشیم همچین لذتی رو...

و عظیم تر از این لذت:

در عالم واقعیت دست به کار بشیم برای رسوندن خیر به این دوستان و همسایگان...

خدایا ما رو از چشیدن این لذات بی بهره مگذار

۲۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۲۵ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۴۷
ن. .ا
دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۵۹ ق.ظ

جان و رابطه

چند سال پیش این قصه رو پای منبر شنیدم... سخنران هم آدم محققی بود... پس بگم:

در زمان خلافت امیرالمومنین بود ظاهرا (اگر اشتباه نکنم)

شخصی معصیت آشکاری کرده بود و طبق شریعت باید رجم (سنگ سار) میشد...

امیرالمومنین شخصا آمدن در صحنه...

فرمودن: هر کسی در زندگی اش معصیتی کرده بره کنار و حتی یک سنگ هم پرتاب نکنه...

همه رفتن کنار...

فقط امیرالمومنین موند و امام حسن و امام حسین علیه سلام...

باید رجم میکردن این شخص رو...

 

تصور کنید...

سه صاحب عصمت میخوان شخصی که فسقی علنی رو مرتکب شده سنگ سار کنن...

 

سخنران میگفت: این سه معصوم به پهنای صورت اشک میریختن و رجم میکردن...



مجازات با اشک؟

قدری دقیق بشید...

 

مجازات و اشک ریختن...

 

چه چیزی ازش استنباط میکنید؟!!

 

اگر برید توی عمق این داستان به من حق میدید که زبانم بند اومده باشه از بیان عظمت این اتفاق...

من ادامه نمیدم...

چون قلبم طاقت تصور این همه عشق رو نداره...



از خانواده گفته بودم... و لزوم خانوادگی رفتار کردن مومنین...

از ارتباط گفته بودم...

 

دوستان سوالات خوبی در باب ارتباط پرسیده بودن...

میگفتن این خیلی خوبه که ارتباط بگیریم... خانواده بشیم...

اما راهکار عملیش چجوریه؟!!

 

وقتی میخوایم راهکار عملی بدیم باید راهکارمون هیجانی نباشه... باید عملیاتی و میدانی باشه... باید توجیه علمی و عقلی داشته باشه...

بزرگواری به درستی فرمودن باید مبدا میل رو تغییر داد و هنر یکی از بهترین ابزارهاست...

اما به نظر من هنر در مقایسه با ارتباط، وصفی جز عقیم بودن مناسبش نیست...حالا اگر ارتباط مطرح نبود از سر ناچاری به سمت هنر رفتن هم خوبه...

 

خب ارتباط...

همه میدونید ارتباطی موثر گرفتن... ارتباطی پایدار... به جوگیری و شارژ شدن هیجانی نیست...

شما میبینید یکی از زوجین کلی ایده های خوب به ذهنش رسیده... منتظره تا همسرش بیاد و براش بگه... همسر خسته و کوفته از راه میرسه...

و هیچ تلاشی نمیکنه که آثار خستگی رو در چهره نشون نده...

اصلا حضور همسر با اون همه خستگی و بی حالی کل ذوق این بنده خدا رو پودر میکنه... و دیگه نمی تونه اون همه انرژی مثبت رو انتقال بده...

بلکه به جای دادن انرژی مثبت... انرژی منفی همسر رو میگیره...

ارتباط اینقدر حساسه...

راهکار عملیاتی چیه؟

 

بذارید بازم جواب ندم و کمی ادامه بدم:

بیش از 10 سال پیش شرکتی ثبت کرده بودیم که بدون محدودیت موضوعی، کتاب تهیه میکردیم و به دست سفارش دهنده میرسوندیم... با پیک...

یک شرکت کتاب رسان...

برای تبلیغ کارم روزی در یک جمع فرهنگی حاضر شدم... توی جلسه اون جمع که حدود 1.5 ساعت بود شرکت کردم تا پایان جلسه کارم رو براشون توضیح بدم...

توی اون جلسه بحثی داشتن از مسائل روز... ایامی بود که قرآن رو آتش زده بودن... نمیدونم کجا...

بحث اون جلسه شون بود...

منم اظهار نظراتی داشتم... وارد بحثشون شدم...

از نگاه و دیدگاه من خوششون اومده بود... بعد از اون جلسه بعضیاشون با من رفیق شدن و می اومدن دفترم...

توی اون جلسه به من پیشنهاد دادن شما هم در جلسات ما شرکت کن...

از اینکه متعصبانه نظرات مذهبی رو بیان نمیکنی و دلیل و استباط برون دینی داری برای دین، خوشمون اومده...

مخصوصا مدیر جلساتشون خیلی اصرار داشت که شرکت کنم...

 

نکردم...

بهانه آوردم و شرکت نکردم...

 

منی که شعار خانواده شدن رو میدم... اون زمان هم همین تفکر رو داشتم... قبول نکردم...

اصرار که کردن دلیلم رو براشون گفتم:

گفتم جمع شما صاحب (به لحاظ فکری) نداره... لذا پایدار نیست...

محور ندارید...

مرکزیت ندارید...

محکوم به اضمحلال هست جمعتون...

نمی پیوندم...

 

گفتن چجوری میشه صاحب پیدا کرد؟

گفتم بر اساس کدوم منظومه فکری دور هم جمع هستید؟

اگر منظومه فکری نداشته باشید این مباحثاتتون فقط شهوت حرف زدن هست...

شهوت دورهمی...

یکی از نشانه هاش هم این بود که مختلط بودن... اینو اما نگفتم...

 

حالا منِ ملاحظه گر هنوز نمی تونم دقیق تر و جزئی تر حرفم رو بزنم...

خیلی که به خودم فشار آوردم گفتم: منظومه ی فکری...

جوری که به کسی برنخوره و گاردی درست نشه...

 

مورد دیگه ای هم بوده... ارتباطی گرفته بودم با جمعی انقلابی توی شهری...

هسته های مرکزیشون رو هم شناخته بودم...

فعالیت هاشون هم خیلی خوب بود...

اما ضعف های اساسی هم داشتن...

از مهندسی خدا، با یکی از هسته های تقریبا مرکزی اون جمع روابط همکاری پیدا کردم...

در مورد نواقص جمعشون حرفی زد... و گفت تو هم بیا... وقت بذار...

منی که دم از تشکیل خانواده ی مومنین میزنم... وارد جمعشون نشدم...

چرا؟!!

پرسیده بودم منظومه فکری تون چیه؟!!

گفت: منظومه فکری چی چی هست؟!!... خط فکری مون امام و رهبری هستن دیگه...

گفتم: اختلاف در تفسیر دیدگاههای امام و رهبری پیدا کنید کسی هست که قضیه رو جمع کنه؟

گفت: نه متاسفانه... و این اختلافات هم پیش میاد... زیاد... و خیلی ها رو از جمع رونده...

گفتم: پس منظومه ی فکری ندارید... محور ندارید... یا اصطلاحا صاحب ندارید... اختلاف طبیعی هست توی هر جمعی... اما اختلاف برای جمعی که صاحب ندارن مثل موریانه تخریب مبکنه و برای جمعی که صاحب دارن خودش اسباب رشد هست...

گفت: میخوای چکار کنی؟

گفتم: میتونم باشم مثل بقیه... اما میدونم این جمع شکست میخوره...

پرسیدم: کدوم عالم دینی رو بیشتر قبول دارن بچه های جمع؟

گفت: آیت الله میرباقری

گفتم: خوبه... پاشیم بریم دفترش... 

گفت: نه دیگه در این حد جدی نیست...

گفتم: منم ترجیح میدم وقتم رو برای زن و بچه ام بذارم تا اینکه وقتم رو برای جمعی بذارم که تا این حد جدی نیست...



عزیزان من ارتباط گرفتن کار ساده ای نیست...

اون هم ارتباط پایدار...

ارتباط مستمر...

کار ساده ای نیست...

باید صاحب داشته باشید...

باید یک "جان" پشتتون باشه...

"جان" میخواد...

هیچ راه عملیاتی دیگه ای هم نداره...

جمع های عقیم تشکیل دادن فقط وقت هدر دادنه...

جان که پشت جمع تون باشه این جمع یک هسته ی قدرت بزرگی میشه...

کارها میکنه...

 

چرا انقلاب کردیم؟ و تونستیم؟

چون جانی مثل حضرت روح الله پشت نهضت بودن...

چرا با جنگ ترکیبی و هجمه های محیرالعقول رسانه ای شون هنوز نتونستن به قول دوستمون یه توالت رو توی بیابون های ما بگیرن؟!!

چون جانی مثل آقا سید علی پشت جمع انقلابمون هست...

 

جان میخواد...

بعد دوستمون گفتن فرض کن این جمع ها شکل بگیره... بعدش چی؟

گفتم این جمع ها شکل نمیگیره جز با حقیقت دین...

.

.

من نه شاگرد آقای پناهیان هستم نه حتی یه بار پای منبرشون نشستم... و فقط مقیدم محرم ها جلسات دانشگاه هنر ایشون رو دنبال کنم چون از صنف هنرمند ها هستم و احساس مسئولیت میکنم... و فرمایشات ایشون خیلی ایده به من میده...

اما توی این سالها میبینم تقابل خیلی معنا داری دارن ایجاد میکنن بین ضابطه و رابطه...

بین قانون و رابطه...

و تاکید دارن افزایش قانون موجب کاهش روابط میشه...

و خیلی این فرمایششون دقیق هست...

خیلی دقیق...

با اینکه خیلی پرحرفی کردم اما بازم نتونستم حرف آخر رو بزنم...

ببینیم چی میشه...

فعلا تا بعد...



راستی...

دیشب شب قدر بود...

کدوممون برای مشکل دوستمون گریه کردیم؟!!

رابطه، فرمایشی نیست... سعه روحی میخواد...

 

میشه توی این شبها برای قلب من دعا کنید که اهل رابطه بشم؟

۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۱ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۵۹
ن. .ا
جمعه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۳۳ ق.ظ

دراماتیک ترین بخش زندگی انسانها...

هم میشه گفت این بخش از سیر تکاملی انسان، اوج شکوه سیر تکاملی انسانه... هم میشه گفت تمام نگرانی ها میتونه این جا جمع بشه...

هم بشارت هست و هم تنذیر...

مثال مرغ و جوجه رو خیلی زدم... جوجه ها وقتی از تخم سر بیرون میارن و متولد میشن، تا یه مدتی مادر خیلی ازشون دفاع میکنه... اما از یه جایی به بعد مادر به جوجه ها میدون میده تا خودشون دفاع کردن رو یاد بگیرن...

هزینه ی این یاد گیری گاهی این میشه که بعضی از جوجه ها خوارک مار و موش و گربه و شغال میشن...

اما برای انسان این قصه خیلی دراماتیک تره...

خیییلی...

مثلا چجوری؟

انسان بعد از سن تکلیف وارد عرصه ی تشخیص میشه...

عرصه ی تشخیص، خیلی عرصه ی جدی و نفس گیری هست... تا جایی که گاهی انسان ممکنه با خودش بگه کاش هیچ وقت پا به عرصه ی وجود نذاشته بودم...

شما اگر توی خانواده تون تمام اطرافیانتون پیغمبر باشن باز هم از سختی عرصه ی تشخیص چیزی کم نمیکنه... چون خدا عرصه ای ایجاد میکنه که خودت باید تشخیص بدی و خودت تصمیم بگیری و خودت هزینه های تصمیم ات رو بدی...

 

این مسئله اونقدر برای خدا خط قرمز هست که نه تنها در راه رسیدنم به تشخیص، ممکنه به خودم آسیب بزنم... بلکه خدا در راه رسوندن من به تشخیص، پیامبران و امامان و اولیای خودش رو هم فدا میکنه...

 

خدایا چرا این وادی اینقدر جدی هست؟

چرا کوتاه نمیای؟

 

یه مقداری کوچه بازاری تر بگم تا حیرت کنیم همه با هم... که چرا برای خدا اییینقدر مهمه که هر شخصی خودش به تشخیص برسه؟!!

خدا برای اینکه من به تشخیص برسم ممکنه اجازه بده من با شخصی ازدواج کنم که بدبخت بشم و روزی چند بار آرزوی مرگ کنم... ممکنه اجازه بده من وصلتی کنم که تمام بچه هام معلول بشن... ممکنه اجازه بده خطایی بکنم که با خطای من عزیزی رو از دست  بدم و اسباب مرگش رو فراهم کنم ...ممکنه اجازه بده که رفتاری بکنم که به واسطه ی رفتار من ولی خودش که خطر قرمزش هست تکه تکه بشه...

 

یا خداااا

چرا آخه؟!!!

راستی اگر به تشخیص برسیم چی میشه؟

چه اتفاقی با تشخیص ما می افته که شما اینقدر روش حساسید؟!!

 

طبق اون حدیثی که چند باری مطرح کردم : خدا ولی خودش رو در بین مردم پنهان کرد تا مردم به خاطر احترام به ولی خدا، به همدیگه احترام بذارن...

یعنی حرمت ولی خدا برای خدا خیییلی پر رنگ هست...

خدا عجیب و غریب روی ولی خودش حساسه... جوری که علامه شعرانی در وصیت نامه خودش توصیه میکنه به انسانها سوء ظن نداشته باشید چون ممکنه نادانسته نسبت به شخصی سوء ظن داشته باشی که اون شخص ولی خدا باشه... و سوء ظن نسبت به ولی خدایی که تو نمیدونی اون یک ولی هست، موجب میشه تو دچار قساوت قلب بشی و تما بدبختی ها با قساوت قلب آغاز میشه...

 

یعنی حتی اگر ندونی شخصی ولیِ خدا هست و نسبت بهش بدبین باشی قسی القلب میشی...

آخرت خط قرمز هستن این اولیای خدا...

حالا اونهایی که نسبت به رهبری ظن بد میبرن، ان شا الله که خدا هدایتشون بکنه... از ما گفتن...

یه دیوانه بهتون بگه جلو یه چاه هست... حواستون رو جمع میکنید که مبادا راست باشه... به حرف من در حد یه دیوانه بها بدید...

 

حالا برای خدا خط قرمزتر از ولی و امام خودش هم وجود داره...

اون چیه؟!!

تشخیصِ مردم!!!

وااای از تشخیص...

 

اینکه من در اربعینی با تصور اینکه برای به تشخیص رسیدن من بوده که امام حسین و اهل بیتش و یارانش دچار اون مصائب شدن، غرق در اشک شده بودم... و دوست داشتم زمین دهن باز کنه و منو ببلعه تا من نباشم دیگه... حکایت از این داشت...

خدا به من فرمودن نه زمین دهن باز میکنه و نه تو نیست میشی...

آدم شو...

اهل تشخیص شو...

راستی بیاییم به فکر بنشینیم ببینیم چرا اینقدر تشخیص ما برای خدا مهمه؟!!!

به نظرتون عجیب نیست که خدا اینجور مصرانه برای اهل تشخیص شدن ما پا سفت کرده؟!!

حالا اگر کار خوب انجام دادن مهمه خب ما به توصیه ی نزدیکانت، کار خوب انجام میدیم... کافی نیست؟

خدا نه تنها کافی نمیدونه بلکه نزدیکانش رو از ما میگیره یا پنهان میکنه تا ما با تشخیص خودمون خوب بشیم و خوبی کنیم....

 

چرا آخه؟

از تقوای عقل اینه که میل به اسرار پیدا کنه...

این چرا گفتن ها برای توجه دادن به سِرِّ این حساسیت خدا برای اهل تشخیص شدن ماست...

 

یا علی و التماس دعا...

 

 

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۲ ، ۰۶:۳۳
ن. .ا
سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۳۴ ب.ظ

برخورد حکومتی در موضوع حجاب

به یه انسان محترمی هی میگفتن کمتر نوشابه بخور...

کمتر شیرینی جات بخور...

به اندازه خوردنت تحرک داشته باش...

کمتر فست فود بخور...

ورزش بکن...

کمتر بخواب...

خلاصه گاهی پشت گوش مینداخت... گاهی توصیه ها رو به تمسخر میگرفت...

گاهی میگفت چشم اما چون به خلوت میرفت آن کار دیگر میکرد...

گاهی علنی مخالفت میکرد و توجیهاتی می آورد برای این سبک تغذیه اش...

.

.

خلاصه دچار مرض قند شد...

درمانها افاقه نمیکرد...

تازه در حین درمان هم از سبک تغذیه اش دست نمیکشید...

مرض پیشرفت کرد و دکترا مجبورن به قطع عضو...

الان یه عده دارن جو رو تیره میکنن که چرا دارید دست و پای طرف رو قطع میکنید

.

دست و پا چه گناهی کردن؟!!

واقعا هم دست و پا گناهی نکردن...

یه عده ولی مشغول دفاع از اون دست و پا هستن...

یه عده هم برای نجات دست و پا، پیشنهاد میدن دست و پا رو ماساژ بدیم و ...

..



بی حجابهایی که مزدور نیستن و فقط بازی رسانه ای خوردن... و فقط توی منجلاب رسانه ها قربانی شدن، خبیث نیست... رذل نیستن...

نهایتا میشه گفت جاهل هستن...

 

رذل و خبیث و خائن و بی شرف و لجن اون شخصی بود که سبک تغذیه اش رو اصلاح نمیکرد...

اون شخص میدونین کیه؟!!

اون شخص احزاب (به شکل متعارفی که در ایران و جهان هست) هستن و تفکری که در مدیریت کشور غالب کردن...

گاهی به من میگن چرا در مورد اتفاقات اخیر که دشمن داره کار میکنه از دشمن چیزی نمیگی و حرف های فلسفی و ریشه ای و تئوریک میزنی؟!!

 

میگم: من دهنم رو باز کنم نمی نونم از اراذل و اوباش سیاسی حرف نزنم...

اونها بستر رو فراهم کردن که امروز دشمن در بین جوانهای ما داره آدم میفرسته...

بعد جو جوری شده حاکمیت ساکت بمونه ضربه میخوره، اقدام بکنه هم ضربه میخوره...

فقط الان باید بسنجه چکار بکنه کمتر آسیب میبینه...

این مانع رو تفکرات حزبی درست کردن...

قبل از رسانه ها، قبل از تهاجم فرهنگی ، قبل از کم کاری های حوزوی ها، قبل از نهاد های فرهنگی و حتی قبل از خود خانواده ها، باید تفکرات رذل سیاسی رو رسوا کرد...

که عامل اصلی فساد اینهان...

.

.

من در جواب دوستم آقا سجاد توی یکی دو مطلب قبل گفتم

گفتم حاکمیت در مقابل این حد از بی حجابی نمی تونه ساکت بمونه و نباید سکوت کنه... اما خدا لعنت کنه بر باعث بانیش...

چون توی برخورد که حلوا خیرات نمیکنن...

از بین مثلا ۱۰۰ تا بد حجاب، نهایتا ۴ الی ۵ نفرشون دشمنن، بقیه جاهل هستن...

اون پنج تا دشمن حاکمیت رو مجبور میکنن برخورد سخت افزاری داشته باشه که باید هم باشه... قطعا هم توی تصمیمات حکومتی هم افراط هست و هم تفریط و هم تصمیمات درست...

اما بر باعث بانیش لعنت...

اینم حرف من در مورد تصمیمات حکومتی بابت حجاب...

کاش سخت ترین فیلترها برای سیاسیون بود...

سخخخخخخت ترین...

اشکال نداره... آخرالزمونه... اینا رو نبینیم چجوری رشد کنیم؟!!!

۱۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۵ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۳۴
ن. .ا
دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۲۴ ق.ظ

ارتباط

همسر من یکی از ویژگی های شخصیتی شون اینه که خیلی سخت پسند هستن "دیگه ببیند وقتی منو پسندیدن من چه اعجوبه ای هستم :))))"

دیدم جمله اولم خیلی جا داره برای خوشمزگی کردن ، نتونستم ازش بگذرم... شرمنده... خب بحث رو جدیش کنیم:

ایشون خیلی سخت پسند هستن... مخصوصا توی دوست یابی...

گاهی پیش من گله میکنن که من 10 ساله توی این شهرم اما هیچ دوستی ندارم و این خیلی آزارم میده... در حالی که اگر من توی موقعیت هایی که ایشون توی این شهر قرار گرفتن قرار میگرفتم حداقل 5 الی 6 تا رفیق داشتم که باهاشون رفت امد میکردم...

حتی چند سال پیش به پیشنهاد من وبلاگ هم ساختن اما باهاش ارتباط نگرفتن و کلا بیخیالش شدن...

 

یه روز از همسرم پرسیدم تو خیلی توی انتخاب هات سخت گیری... چرا بچه های جمع درس و بحثی مون رو پسندیدی؟

جوری که هر وقت مسافرتی پیش میاد دوست داری تو هم بری باهاشون... و هر وقت میریم شهرمون دوست داری ببینی شون؟

این سوال رو حدود 5 یا 6 سال پیش ازش پرسیدم

جوابش خیلی دقیق بود که اخیرا دارم به عمقش پی میبرم:

بهم گفتن: روز اولی که وارد جمعشون توی یه جلسه ای شدم... همه شون برام بلند شدن... بهم دست دادن و بغلم کردن و کلی با انرژی باهام احوالپرسی کردن...

خیلی حس امنیت دادن بهم... چون بار اولم بود که میرفتم تو جمعشون... من غریبه بودم... اما اونها جوری تحویلم گرفتن که خیلی حس امنیت کردم... از طرفی هم چون تو تاییدشون میکردی میدونستم آدمای خوبی هستن... برای همین از روز اول بهشون حس ظن پیدا کردم...



ببینید خیلی ها هستن که من تاییدشون میکنم اما خانمم ارتباطی نمیگیرن باهاشون هااا

چی میخوام بگم؟

منطق و عقلانیت جهان بینی تون مهم تره؟ یا ارتباطی که برقرار میکنید؟

منظورم اینه در راه تبلیغ اولین قدم کدومه؟

 

آیا انسانهایی که دچار سوء تفاهم هستن و گارد گرفتن... میشه با صرف منطق و توجیه عقلانی سر راهشون آورد؟

یا انسانهایی که هم عقیده ات هستن اما دچار کاهلی هستن... میشه با یک مطلب یا سخنرانی منطقی، از کاهلی به فعال شدن برسه؟

چرا ماها در بحث تبلیغ صرفا دست روی آگاهی انسانها میذاریم؟

چقدر موثره؟

خودِ قرآن میفرمایند انسانها قطعا بر اساس شاکله شون عمل میکنن...

نفرموده بر اساس آگاهی شون...

نسبت آگاهی با شاکله چیه؟

نسبت حب و بغض و تمایلات با شاکله چیه؟

یک حرفی بین ماها باب شده که حرف درستی هست اما خیلی برداشت های ناصوابی ازش میکنیم:

میگیم: ببینی چی میگه... نبین کی میگه...

در حالی که انسانها هم میبینن کی میگه هم میبینن چی میگه...

اینکه کی داره بهتون میگه خیلی براتون مهمه... برای همه مهمه...

چرای روی این هیچ سرمایه گذاری ای نمکنیم؟

چرا جوری رفتار نکردیم که یه غیر مذهبی بگه: چون تو میگی روش فکر میکنم...



چجوری ارتباط میگیریم؟

بلدی لات باشی؟

بلدی با ادبیات خلاف کارا حرف بزنی؟

بلدی با ادبیات آدمای عیاش حرف بزنی؟

حضرت موسی دنبال گوسفندی که از گله فرار کرد تا کجاااا دوید و بعد وقتی گرفتش نازش کرد که کجا فرار میکنی؟

از دست من فرار کنی نصیب گرگ ها میشی...

وحی اومد که اگر کوچکترین تندی به این گوسفند میکردی از نبوت عزل میشدی...

اون که یک حیوون بود... ما دنبال آدمی که راه گم کرده تا کجا رفتیم؟

زبانش رو یاد گرفتیم؟



نمیدونم والا...

خودم هم میترسم بیش از این حرف بزنم...

میترسم حرف مال دهن من نباشه و گرفتار بشم...

فعلا تا مطلب بعدی یا علی...

۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۲ ، ۰۶:۲۴
ن. .ا
شنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۵۰ ق.ظ

و اما بی حجابی

یه حرفی رو یه زمانی از آقای پناهیان شنیدم که خیلی توی دلم احسنت گفتم بهشون و دیدم چیزی که من سالها جرات نداشتم بگم ایشون روی منبر گفتن:

ایشون گفتن: من یه زمانی برای جو هایی سخنرانی میکردم که خیلی هم مذهبی نبودن مثلا محیط های دانشگاهی (در مقایسه با هیات)... بعد میدیدم اقبال از سوی کسانی که قید های مذهبی نداشتن به سمت دین خیییلی زیاده... جوری اقبال میکردن که من متعجب میشدم... مدتی که گذشت دیدم اینها وارد فضای دین میشن و میرن توی جمع مذهبی ها و ... زده میشن از دین و مذهب... 

رفتم پیش صاحب نظری و من باب مشورت گفتم من برم فقط توی جمع مذهبی ها تبلیغ کنم... اگر مذهبی ها رو دیندارشون کنیم، مردم بیشتر جذب دین میشن... (نقل به مضمون)



توی اغتشاشات زن زندگی آزادی استادی میگفت: همین اندازه هم که اون برنامه ریزی دشمن گرفته، به خاطر بد عمل کردن مذهبی ها بوده...



من دیروز حدود سه ساعت با دوستی مذهبی و ولایی توی دفترم کارم صحبت داشتم بابت اینکه کمی از وقتش رو بذاره تا با هماهنگی چند نفر کارهایی میدانی بکنیم...

من فقط یک ساعت از اون وقت رو صرف این کردم که از ذهنش فانتزی زدایی بکنم که تشکیل یک جمع پایداری که اهداف اسلامی داره چه اقتضائاتی داره...

بهش گفتم ما یک جمعی داریم که بیش از ده ساله با هم هستیم... این جمع تفاوت هایی با جمع های پایگاه بسیج داره... با جمع های مسجدی متفاوته... با جمع های راهیان نوری متفاوته...

حتی با جمع های گروه های جهادی هم متفاوته...

براش توضیح دادم که مثلا در سپاه قدس میشه جمع هایی رو تشکیل داد که خیلی مومنانه رفتار کنن... اما در عرصه ی سیاست چرا نمیشه؟

در عموم مردم چرا نمیشه؟... سختی هاش چیه؟!!...

توی سپاه قدس طرف از دنیاش در حدی فراتر از عموم مردم گذشته... آمادگی هایی داره...

اما تو از یک بازاری چقدر میتونی انتظار داشته باشی؟

گفتم: ما جمعی رو تجربه کردیم که توش بازاری هست... راننده تاکسی هست... استاد دانشگاه هست جدیدا رئیس دانشگاه هم هست... پزشک هست... مستخدم مدرسه هم هست... کشاورز هم هست...

دانشجو هست... معلم هم هست... سپاهی هم هست...

ما از تمامی این صنوف دور هم جمع شدیم... اون هم نه فقط با یه نفرشون... بلکه طرف اگر مرد بود خانمش رو هم آوردیم... بچه هاش هم اومدن... گاها پدر و مادرش رو هم آوردیم...

انسانهای با ایمان های مختلف... یکی زیاد حوصله ی سخنرانی گوش دادن نداره... یکی 24 ساعته در حال تحقیق هست... یکی رفیق باز هست... یکی عشق بدنسازی داره...

نمونه ای کامل از یک اجتماع...

اما حول یک انسان الهی...

بهش گفتم دردسرهای این جمع چیه... و ما چه ملاحظاتی داریم... فانتزی هاش یکی یکی پرپر میشد...

بهش گفتم استاد به من توصیه کردن مبادا افراط کنی در دین داری و انقلابی گری تا زنت از این مسیر زده بشه... و تقیه های خودم رو براش گفتم...

داشت شاخ درمی آورد...

بهش گفتم با وجود این تقیه ها، خط قرمزم هست... نفسم به نفسش بند هست... چرا؟

چون باور دارم امانت هست دست من... باور دارم خدا و اهل بیت دوستش دارن... مگه میشه من دم از اهل بیت بزنم و بدونم حضرت زهرا یکی رو دوست داره و من دوستش نداشته باشم؟



آخرش بهش گفتم میدونی این آدمهایی که از پائین ترین سطح ایمانی در بین ما هستن تا سطوح بالا... از پیر و کهنسال تا کودک و نوزاد و طفل... وفتی 5 روز مشهد بودیم

هیچ کدوم حتی یک بار هم نگفتن چرا همش میایم حرم؟!!!

چرا یه بار بازار نمیریم... چرا کوه سنگی نمیریم؟!!

گفتم میدونی چرا یه بار هم نگفتن؟!!

چون توی این سالها تونستیم از این جمع یه خانواده بسازیم...

خانواده...



مشکل جامعه مذهبی در کشور ما، عمق ایمانشون نیست... چون نمیشه از همه انتظار حداکثری داشت...

مشکل جامعه مذهبی ما اینه که خانواده نشدیم... چه چیزی نذاشت خانواده بشیم؟

خانواده شدن جامعه باید از کجا شروع بشه؟

کسی میدونه؟

.

.

از مشکل حجاب حرف میزنیم... 

یه سوال بپرسم؟

اگر برادر شما بهتون بگه حجابت رو درست کن برات حساسیت کمتری ایجاد میکنه یا پسر محله ی بالایی تون؟

انسانی که عزت نفس داره دوست نداره پسر محله ی بالا بیاد اشتباهش رو بهش بگه... حس خوبی نداره...

چرا برادر و خواهر نداره اون بی حجاب؟!!

.

.

چرا باور نکرد برادر و خواهر داره؟!!!

.

.

همه اش تقصیر ننه و بابای خودشه و رسانه های معاند؟!!!

.

.

جامعه ی مذهبی هنوز هم نمی خواد خانواده بشه...

 

بله تذکر خیابانی تنها راه علاج نیست اما چرا مساجد به سمت تشکیل خانواده نمیرن؟!!

چرا هر محله نباید یک خانواده بشه؟

با محوریت مساجد؟!!

.

.

تشکیل خانواده ی دینی کار ساده ای نیست... اما سوال اینجاست که چرا ما اهل کارهای ساده شدیم؟!!

بعضی از دوستان میگن تذکر لسانی کار سنجیده ای نیست...

من میگم همونطور که توی زندگی با همسرت اگر میبینی رفتارها داره به خانواده آسیب میزنه مجبوری چالش ایجاد کنی تا طرف مقابل به فکر فرو بره اینجا هم ایجاد چالش با تذکر لسانی یکی از مراحل درمان هست... اما اگر فردی بشه تاثیری نداره...

اگر مذهبی ها خانواده نشن تاثیری نداره...

میدونید چرا بی حجاب ها براتون هیمنه پیدا کردن؟!!

چون در بی حجابی شون از شما خانوادگی تر عمل میکنن...

خانواده ی شما فقط باید 22 بهمن و روز قدس بشه تا خودی نشون بدن... اما خانواده ی اونها هر روز دارن خودنمایی میکنن...

اون خانواده رو خانواده ی دشمن نمیدونم الزاما... هر چند در بینشون دشمن هم هست... اما نفسِ خانوادگی عمل کردنشون براشون قدرت و هیمنه آورده...

 

میدونید چرا مذهبی ها خانواده نمیشن؟!!

به همون علتی که توی مطلب قبلی گفتم زن و شوهر با وجود اختلاف باید همدیگه رو دوست داشته باشن... زیاد هم دوست داشته باشن...

اما غالبا اختلاف هم کار خودش رو کرده و زوجین ترجیح میدن کاری به کار هم نداشته باشن... 

خدا این دنیا رو که بنا کرد یه شیطان هم گذاشت توی این دنیا...

عرفا تعبیر قشنگی در مورد شیطان دارن...

میگن شیطان همون سگ دربان حق هست... وقتی کسی خواست وارد وادی توحید بشه شیطان (سگ دربان حق) از جهات مختلف بهش حمله میکنه تا هر بی سروپایی وارد اون وادی مقدس نشه...

اختلاف هم سگ دربان عشق هست در زندگی مشترک...

اگر نتونستم وارد وادی دوست داشتن بشم به طهارت خودم شک کنم...



خانواده بشیم...

و بدونید من از بیرون انسان قشنگی هستم... بخواید منو وارد خانواده تون بکنید تیغ و تیزی های من اذیتتون خواهد کرد...

حالا تصمیم با شما...

ما عزم تشکیل خانواده داریم در کف میدون...

هر که دارد هوس کرببلا بسم الله...

۲۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۲ ، ۰۶:۵۰
ن. .ا
پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۳۹ ق.ظ

حال لعنتی 2

رفته بودیم بیرون یه بستنی با هم بخوریم... من داشتم از بستنی فروشی سمت ماشین می اومدم که دیدم همسرم از ماشین اومده بیرون و فاطمه زینب هم بغلشه و گوشیش  رو نشونم میده میگه بدو... استاده... خودت جواب بده...

 

میرم سمتش گوشی رو میگیرم و جواب میدم...

در ادامه این داستان خودش زنگ زده بود که چقدر باید برات واریز کنم و ...

گفتم که بانک از 90 درصد سودش میگذره اگر یه جا تسویه کنم و حدود 20 میلیون کمتر به بانک میدیم...

گفتن: خدا رو شکر پس 20 تومن میره تو جیبت...



خیلی حس بدی داشتم... میتونستم همین پول رو در شرایط خیلی بهتری بگیرم...

اما ...

در هر صورت توی عمرم اینجوری امر به معروف و نهی از منکر نشده بودم...

اینکه کسی در صدد جبران اشتباهم بر بیاد و بگه اشکالی نداره... پیش اومده...



نظرات در مطلب قبلی رو سر فرصت جواب میدم... از دیشب دوباره یه مقداری بهم ریختم...

هر چند توی همون صحبت تلفنی در مورد فرمایشات رهبری در مشهد هم حرفهایی زدیم و خیلی امیدوار شدم که توی کاشان یه شری به پا کنم...

اما اون حس بد حس غالبم بود و هست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۳۹
ن. .ا
دوشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۲۰ ق.ظ

حرف تلخی که باید گفته میشد...

لطفا پاسخ من به خانم de sire  رو بخونن اون دوستانی که محتوای این مطلب براشون مهم بوده یا ابهام داشته...

نکاتی که به نظرم لازم بود بیان بشه رو اونجا مبسوط تر گفتم

 

نمیدونم کسی این سوالات رو از خودش پرسیده یا نه؟

اما برای ورزش ذهن بد نیست بهش فکر کنیم:

فقط از باب ورزش...

 

1: رشد با رنج چه رابطه ای داره؟!!

2: هر کسی خبر از زندگی خودش داره، چرا تمام انسانها در زندگی، رنج رو تجربه میکنن؟

3: کدوم رنج ها رو باید تحمل کنیم و کدوم رنج ها رو باید ازش دوری کنیم؟

4:ازدواج برای رشد ما هست یا برای جور کردن پازل ذهنی ما از خوشبختی و انواع تفاهمات و عاشقانه های دست به نقد و...



گاهی میبینم بعضی انسانها دنبال تقرب و وسعت روحی و حالات عارفانه میگردن اما نمیتونن درست به ماهیت همسر خودشون در کنار خودشون نگاه کنن...

فرض میکنم شما آخرت سوادید و همسر شما بی سواد...

کی گفته شما برای رشد باید همسری باسواد باشه کنارتون؟!!

نمی تونی  همسری بی سواد رو صادقانه دوست داشته باشی و دل به دلش بدی؟!!

فکر کنم از اونها بودی که توی بچگی دائم به جای وعده ی غذایی ، شیرینی میخوردی و اشتهات رو کور میکردی و به غذای واقعی ات اخ و تف میگفتی...

از کجا اینطور توی ذهنت پر شده که چون من باسوادم پس همسرم هم باید مثل من باسواد باشه؟

ار کجا اینطور توی ذهنت پر شده که چون من خیلی اهل معاشرتم پس همسرم هم باید مثل من هر جا میره نقل مجلس بشه؟

برادر من...

خواهر من...

من حتما به فرزندانم میگم اگر مثلا براتون مهمه که همسرتون باهاتون به کوهپیمایی بیاد تا حس کنی تفاهم دارید حتما قبل از ازدواج باهاش طی کن...

اگر برات مهمه که مثل تو دغدغه ی فیلم دیدن داشته باشه حتما باهاش طی کن و بررسی کن ببین همچین علاقه ای داره یا نه...

اما...

اما...

فرزندم تو مثلا 10 تا علاقه مندی از خودت میشناسی که برای عین 10 تاش بالای 50 تا دختر رو بررسی میکنی تا شبیه ترین انسان رو به علایقت پیدا کنی...

بدون بعد از ازدواج متوجه 50 تا علاقه ی دیگه ات میشی که همسرت ممکنه با 30 تا از اون علاقه ها هیچ ربطی نداشته باشه...

اگر اهل حکمت نباشی نمیتونی قضیه رو جمعش کنی...

حداقلش اینه که همسرت از چشمت می افته... حتی اگر باهاش دچار اصطحکاک هم نشی...

در حالی که اگر اهل توحید باشی، بعد از خدا و ولایت، همسرت باید برات مرکز عالم باشه... 

چرا نیست؟

چون علایق منو درک نمیکنه!!!

چون علایقت رو درک نمیکنه باید از چشمت بیفته؟!!

از مرکزیت عالم بودن بیفته؟!!

 

با کدوم منطق زندگی میکنی؟

از رشد چی فهمیدی؟

 

میدونی چرا علایقت رو درک نمیکنه؟

چون هیچ وقت حس نکرد مرکز عالم وجودت هست...

بعد وقتی از تو میپرسم چرا مرکز عالم نبوده برات؟

میگی چون منو درک نمیکرد؟

یعنی تا منو درک نکنه مرکز توجه من نمیشه...

 

یه چیزی بهت بگم؟!!

به خدا و پیغمبر از روی تحقیق دارم بهت میگم

ولله با مطالعه میگم:

اگر تماما هم درکت میکرد بازم مرکز توجه تو نمیشد...

 

میدونی چرا؟

چون پالونت کجه... ( منظور کج فهمی و بد دینی و در صراط نبودن دل و نیت هاست)

 

پالونت کجه برادر من... خواهر من...

 

سخته قبول کنی که پالونت کجه نه؟

برای منم سخت بود...

از وقتی پذیرفتم پالونم کجه... سعی کردم اول خودم آدم بشم...

 

یه واقعیت دیگه بهت بگم:

تو اگر نتونی همونی که علایقت رو نمیفهمه رو دوست داشته باشی، هیچ کس دیگه ای رو هم نمی تونی دوست داشته باشی...

باور نمی کنی نه؟

چون دور اندیش نیستی...

حتما باید با تمام کسانی که فکر میکنی میتونی دوستشون داشته باشی زیر یک سقف بری و چند صباحی بگذره تا باور کنی نمی تونی...

میدونی اگر اینجوری باشی مصداق چی هستی؟

فقط انسانهای ابله و احمق اینطورن...

که اون عارف میگفت: خدایا اگر منو در جهنم میندازی تحمل میکنم اما منو همنشین انسان ابله و احمق نکن...

 

چرا خدا همچین همسری بهت داد؟

بعد گاهی میشنوم که میگم اگر فلان عارف با همسری که خیلی باهاش تفاوت داشته ساخته، اون مال مقام ایشون بوده... ماها که بهره ای از عرفان نبردیم باید...

بازم بگم چه مشکلی داری که این حرف رو میزنی؟

لا اله الا الله!!!

چرا باید اینقدر بلاهت در انسان پر رنگ بشه که نتونه بفهمه این یک اصل گریز ناپذیر در ازدواجه...

بعد سازگاری اون عارف رو وصل کنه به مقام عرفانیش و به واقع بینی اون عارف ربط نده...

 

فداتون بشم... اگر میبینید زوجی خیلی با هم یکی شدن بدونید خدا حاضر و آماده نذاشته توی کاسه شون...

اونها هم تا دلت بخواد تفاوت هایی داشتن که اگر این زوج بلاهت من و شما رو داشتن به اندازه ی کافی بهونه داشتن که از هم دور بشن...

اما تفاوتشون با امثال من این بود که ابله نبودن...

فقط همین...

ابله نباشیم... واقع بین باشیم... همین...

همونطور که وقتی به حضرت آدم عقل و دین و حیا رو عرضه کردن و حضرت آدم از بین اون سه تا حیا رو انتخاب کردن و گفتن جایی که حیا باشه عقل و دین هم همون جاست...

ما انسانها هم اگر ابله نباشیم و واقع نگر و جامع باشیم تمام خوبی ها میاد به سمتمون...

قرآن 114 سوره داره...

114 عدد اسم "جامع" هست...

یعنی خدا تمام دین رو نازل کردن که من و شما یک واقع بینِ جامع نگر باشیم...

تمام...



این ادبیات تلخ من به شخص خاصی نیست... من تمام بیانی ها رو دوست دارم... خدا میدونه...

اما واقعیت اینه که چالش با همسر جزو چالش هایی هست که اکثر انسانها درگیرش هستن... و برای همین اگر زوجی خیلی با هم یکی باشن خیلی در معرض چشم زخم قرار میگیرن...

برای من یقین هست که یکی بودن برای زوجی اتفاق نمی افته تا از بلاهت و حماقت فاصله بگیرن و جز با جهاد با نفس همسری برای همسرش عزیز نمیشه...

 

اینکه فکر کنید زوجی انتخابی کردن که به خاطر هوشمندی خودشون در انتخاب، الان میتونن همسرشون رو دوست داشته باشن...

باشه...

بذارید دهنم بسته بمونه...

باشه... اون زوج هوشمند بودن...

بااااشه...

 

بیایید ابله نباشیم تا بتونیم به خدا مقرب بشیم...

اول از همه به خودم...

اما دوست دارم این مطلبم رو خیلی از بیانی ها بخونن...

چکار کنم؟

من که مخاطب زیادی ندارم...

اگر حرفم برای خدا باشه به گوش کسانی که باید برسه میرسه...

یا علی و التماس دعا

۱۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۰۷ فروردين ۰۲ ، ۰۶:۲۰
ن. .ا
يكشنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۵۱ ب.ظ

عباس و فاطمه

عباس ۲۶ سالشه

عاشق شهادت... چهره اش هم دلنشین... یکسره جهادی میره...

الان هم زاهدان هست و میگه تا ۷ سال دیگه باید بمونه...

 

مادرش دربدر براش دنبال همسر میگرده...

به ما زنگ زد... گفت شما توی اطرافیانتون دختر خوب میشناسین... دختر ولایی...



فاطمه تک دختر خانواده... نوه بزرگ خانواده پدری و مادری...

خواهر بزرگتری داشت که چند سال پیش توی سانحه از دستش دادن...

مادرش در حد دیوانگی از مرگ دختر بهم ریخت... حالا فقط فاطمه براش مونده بود...

مذهبی هم نبودن...

پدر فاطمه مغازه لوازم آرایشی داشت... هنوز هم داره البته اما در فکر تغییر کارش هست...

بعد از فوت دختر بزرگشون که اون هم مجرد بود و دم بخت... صاحب نفسی رو دیدن...

خانوادگی رو به دین و خدا آوردن... از اون روز پنج سال میگذره...

و فاطمه ای که مذهبی نبود امروز خواستگارهای دکتر و چه و چه رو رد میکنه میگه همسری ولایی میخوام...



استاد توی مشهد خفتم کرد که فقط تو هستی که عباس رو میشناسی

اومده برای دخترم فاطمه خواستگاری... عباس چجور آدمیه؟!!

گفتم استاد توی ۱۰ سال اخیر فقط یه بار اونم یه سال پیش دیدمش...

خیلی ازش انرژی مثبت گرفتم و به دلم نشست... اما خب حس من که حجت نیست باید تحقیق کنیم...

گفت: خودت تحقیق کن...

گفتم فامیلم میشه...

گفت: بهت اعتماد دارم، برو با عباس صحبت کن...

از مشهد رفتم شمال برای تحقیق و صحبت



نشد...

خانواده دختر نتونستن از این تک دختر برای ۷ سال بگذرن...

زاهدان دور بود...

گفتن نه...

حیف شد...

وقتی عکس عباس رو به استاد نشون دادم، خیلی خوشش اومد...

گفتم: دیدید حق داشتم ازش انرژی مثبت بگیرم؟!!



خیلی موضوع ازدواج پیچیده هست

و به نظرم اکثر ازدواجها ، ازدواجی درست هست...

چون غالبا درست برامون تبین نشده که هدف از ازدواج چیه...

خیلی کلی چیزهایی میدونیم...

ازدواج یکی از اون زمین هایی هست که موجب قیام و قیامت نفس اشخاص میشه...

خیلی جای تامل داره....

خدایا روزیمون کن فهم بیشتر رو

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۵۱
ن. .ا
پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۰۷ ق.ظ

حال لعنتی

به استاد گفتم بابت خرید زمین مجبور شدم ۲۰۰ میلیون وام ۱۸ درصد بگیرم

گفت بقیه اش رو چجوری جور کردی؟

توضیح دادم...

گفت ببین اگر این ۲۰۰ میلیون رو یه جا به بانک پس بدی سودشون رو کنسل یا کم میکنن؟ اگر سودش رو کم میکنن بهم خبر بده بهت ۲۰۰ تومن بدم ببری پول بانک رو یه جا بدی تا مجبور نباشی بهشون سود بدی...

بعد هر جور تونستی این ۲۰۰ تومن رو بهم برگردون...



میدونستم نباید این وام رو بگیرم، اما فکر نمیکردم استاد این پیشنهاد رو بدن...

الان واقعا حالم بده...

خانمم میگه بهت گفته بودم قبل گرفتن این وام یه مشورتی با استاد بکن...

بیشترین ناراحتیم از اینه که فکر نمیکردم اینقدر کار بدی کرده باشم... میگفتم چاره ای برام نمونده و برای نجات زن و بچه ام ناچارم بگیرم این وام رو...

چرا همیشه حداکثری نگاه کنم... یه بارم حداقلی رفتار کنم...

 

استاد که دید خیلی شرمنده هستم گفت اشکالی نداره برای پسر منم پیش اومده...

خونه وام دار خرید بعدش فهمید این وام رو تقریبا سه برابرش باید پس بده...

نذاشتم قسط بده گفتم کلش رو بهت میدم برو تسویه کن که سود کمتری ازت بگیرن...



فعلا برجکم اومد پایین...

چرا به خودم مجوز دادم به خاطر سختی ای که توش بودم؟!!!

جالبه خانمم هم موافق با گرفتن این وام نبود...

 

حال بدیه... لعنتی...

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۰۷
ن. .ا